eitaa logo
اشعار برگزیده
75 دنبال‌کننده
21 عکس
3 ویدیو
1 فایل
🍁 برگی از اشعار معاصران ارتباط با ادمین ⬇️ @Akhavan_e_thaleth
مشاهده در ایتا
دانلود
درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن... و غرق ثانیه‌های شکوفه‌بار شدن... درخت، دست به جیب ایستاده آخر فصل کنار جاده در اندیشه‌ی سوار شدن... و او شبیه به یک کارمند غمگین است درست لحظه‌ی از کار برکنار شدن گرفته زیر بغل، برگه‌های باطله را به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن _درخت منتظر چیست؟ _گاریِ پاییز؟ _و یا مسافر گردونه‌ی بهار شدن؟ درخت، دید به خوابش که «پنجره» شده است ولی ملول شد از فکر پرغبار شدن و گفت: پنجرگی... آه! دوره‌ی سختی ست بدونِ پلک زدن، چشم‌انتظار شدن و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً به جای دار شدن، چوبه‌ی مزار شدن درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن ...ولی درخت ندانست قسمتش این بود برایِ یک زنِ آوازه‌خوان، سه تار شدن @Selectedpoems
بگذار چشم مست تو افسونگری کند شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند بگذار گیسوان سیاهت بریزد و_ انگشت‌های سرد مرا جوهری کند پروانه‌ای سیاهم و ای کاش آتشی یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند تنها شراب چشم خمار تو قادر است میخانه را دوباره پر از مشتری کند تلخ است این زمانه که باید شبانه‌روز خنجر میان ما رفقا داوری کند ما آهنین‌دلان به همین چرم، دل‌خوشیم تا کاوه‌ای بیاید و آهنگری کند گهواره‌ای رها شده‌ام، کاش نیل غم در حق من جفا نکند، مادری کند پنداشت اینکه مثل خودش صاف و ساده‌ام سنگی مرا به آینه یادآوری کند! @Selectedpoems
در سکوتم اژدهایی خفته است که دهانش دوزخ این لحظه‌هاست @Selectedpoems
شکر بریز و هم بزن به دست خویش باغ را درخت بید را بدل به توت کن در آینه @Selectedpoems
کلاهی بر شن‌های ساحل نمی‌تواند مال فرشته‌ای باشد و هیچکس نیز دلفینی را با کلاه ندیده است و یا... من فکر می‌کنم مال مردی ست شاعر، که دریا را «در» پنداشته است دری به یک میهمانی خصوصی @Selectedpoems
هزار کوه شفق ریشه در دلم دارد فضای خاطره‌هایم همیشه خونین است @Selectedpoems
نه به آزادی پنج حرف ساده در انگشت‌های خسته‌ات دلخوشی و نه از اسارت دست‌های بسته‌ات دلخور... با این حال همین که به خانه برگردی جای آخرین مشتت را روی دیوار قاب خواهی کرد مشت‌ها اما بهتر از همه می‌دانند دستی که پارچه‌ای سپید را تکان داده تفنگ را پر می‌کند و انگشتی که پای صلحنامه خورده ماشه را می‌کشد _هرچه باشد مشت‌ها هم‌جنس‌های خودشان را که بهتر از ما می‌شناسند_ همین است که دیگر تعجب نمی‌کنم اگر انگشت‌های تو بند کفش‌هایت را در پاگرد خانه‌ات که می‌بندند، در زندان باز کنند... یا مشت‌هایت آن را که دیروز کشته‌اند امروز با "زنده‌باد"‍ی جان دوباره ببخشند راستش را بخواهی دیگر به دست‌های تو هم اعتمادی ندارم به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم آنقدر که فکر می‌کنم هرکه ایستاده ست، پایی برای دویدن ندارد یا آنکه می‌دود پاهایش را از پای جوخه‌ی اعدام دزدیده است @Selectedpoems
روزی‌رسان کسی ست که نگذاشت از کرم خواب و خوراکمان بشود فکر آب و نان @Selectedpoems
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم كه خدا از تو خبر دارد و من بی‌خبرم رفتی و هیچ نگفتی كه چه در سر داری رفتی و هیچ ندیدی كه چه آمد به سرم گرمی طبعم از آن است كه دل‌سوخته ام سرخی رويم از این است كه خونین‌جگرم كار عشق است نماز من اگر كامل نيست آخر آن‌گاه كه در ياد توام در سفرم ای که در آینه هرروز به خود می‌نگری! من از آيينه به ديدار تو شايسته ترم عهد بستم كه تحمل كنم اين دوری را عهد بستم ولی از عهد خودم می‌گذرم مثل ابری شده‌ام دربه‌درِ شهر به شهر وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم... @Selectedpoems
زهری که او را کشت، تنها ماندنش بود حتی هوای خانه‌اش هم دشمنش بود @Selectedpoems
کیمیایی ست کسی مثل تو آقازاده که سه بار از همه اموال کند صرف نظر @Selectedpoems
دو جلوه‌ی ابدی از درخششی ازلی به خلق و خو دو محمد، به رنگ و بو دو علی نه آسمان؛ که زمین مملو از ارادتشان دوشنبه‌های جهان تشنه‌ی زیارتشان چگونه باید از این وصف جاودانه نوشت؟! دو سروِ باغ بهشتند، خوش به حال بهشت! دو سر گذاشته بر شانه‌های پیغمبر و در مباهله «ابناءنا»‍ی پیغمبر به عزت و عظمت داده‌اند نام و نشان دو باوقار، که خون علی ست در رگشان نگاه روشن‌شان آیه آیه الرحمان و در تلاقی بحرین، لؤلؤ و مرجان چگونه سر نگذارد جهان به محضرشان؟! که مهربانِ خدا فاطمه است مادرشان به یک نگاه، هزاران کمیت می‌سازند دو مصرع‌اند که یک شاه‌بیت می‌سازند اگر شتاب کنند و اگر درنگ کنند اگر که صلح کنند و اگر که جنگ کنند به یک نماز شبیه است عمر این دو امام که گاه وقت قعود است و گاه وقت قیام شده ست زندگی ما زیارت حسنین شب بقیع حسن، صبح کربلای حسین @Selectedpoems
به شوق دیدنت طفل دبستان، پیش از اردویم همه آماده؛ کفش و کوله، حتی گیره‌ی مویم... به گوشَت می‌رسم از دورها از دورهای دور ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم "الابیکم... هلابیکم..." نمی‌دانم چه می‌گوید غذاهای بهشتی را تعارف می‌کند سویم ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما به یاد کودکان کربلا چیزی نمی‌گویم ▪️ "کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟" زنی با مهربانی می‌نشیند _آه! پهلویم... @Selectedpoems
زیباست شکوفه را عبادت کردن از عشق شنیدن و اطاعت کردن عریان شدن و رخت هوا پوشیدن بی‌واسطه با بهار صحبت کردن @Selectedpoems
با همهمه‌ی مبهم باغی در باد... با طرح مِه‌آلود کلاغی در باد... از دور صدای پای پاییز آمد چون پچ‌پچ خاموش چراغی در باد @Selectedpoems
قلبم به تو باز نامه باید بدهد بوی غزل و چکامه باید بدهد هی بشکند و بشکند اما؛ اما در خون به تپش ادامه باید بدهد @Selectedpoems
تمام لحظه‌های من فدایت فدای لحظه‌ای از لحظه‌هایت همه دنیای من بودی و من هم گذشتم از همه دنیا برایت @Selectedpoems
بر سر سجاده می‌افتاد چشمم تا به می شیشهٔ می با دهانِ باز می‌پرسید کی؟! کاش از اول بر در میخانه می‌خواندم نماز حیف از آن عمری که شد در گوشهٔ مهتاب، طی نالهٔ جانسوز من بود آنچه می‌آمد به گوش آه من بود آنچه یکدم زیر لب می‌خواند نی کاش با ساقی حسابم پاک می‌شد سالهاست او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی من خطایی کمتر از بخشایشت دارم؛ ببخش با توام ای یار! ای غمخوار! ای «بسیار ای»! @Selectedpoems
گِله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست @Selectedpoems
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم تو را تپنده‌تر از نبض واژه‌ها بسرایم نپرس تازه چه داری، که هر دقیقه که هر آن_ بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم زبانِ دست صمیمی است، ای زبان صمیمی! بخواه از تو -ببخشید!- از شما بسرایم مرا به قلب خود -این متن نا نوشته- ببر تا نه از حواشی، از قلبِ ماجرا بسرایم سکوت کن! که فقط دست‌ها به حرف در آیند که از «زبان غریبان» آشنا بسرایم چه بارها به یقین می‌رسم که باید از این پس در این زمانه‌ی کر، شعر بی صدا بسرایم چه بارها به خودم گفته‌ام که: شاعر ساده! چرا؟ چرا؟ به هزاران چرا، چرا بسرایم وَ سال‌هاست به خود پاسخی نمی‌دهم ای دوست! که روزی از تو که حس می‌کنی مرا بسرایم @Selectedpoems
این همیشه‌ها و بیشه‌ها، اینهمه بهار و اینهمه بهشت، اینهمه بلوغ باغ و بذر و کشت، در نگاه من پر نمی‌کنند جای خالی تو را... برشی از یک @Selectedpoems
دشوارترین شکنجه، این بود که ما یک یک به درون خویش تبعید شدیم @Selectedpoems
به ما نقشِ «بینندگان گرامی» عطا شد در این نقش، بازیگران را به بازی گرفتیم @Selectedpoems
ملولم از دورنگی‌ها، دورویی‌ها، دوراهی‌ها غریبم؛ چون نهنگی در میان مارماهی‌ها @Selectedpoems
هرکسی در گوشه‌ای ساز خودش را می‌زند چشم وا کن هیچکس گوشش بدهکار تو نیست @Selectedpoems