eitaa logo
ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
178 دنبال‌کننده
564 عکس
92 ویدیو
11 فایل
متولی برگزاری نماز جمعه در مبارکه
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ره پویان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید/همایش روزه اولی‌های با عنوان قرار بندگی با محوریت عفاف و حجاب با حضور بیش از هزار دانش آموز در امامزاده عزالدین محمد (ع) شهر مبارکه برگزار شد. @iribnews_esfahan
🔸قسمت دوم : ادامه کتاب فریاد خاک روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی «سال 1334 شمسی بود. من ۳۰ساله بودم. آن زمان تعداد کمی از مردم وضع زندگی‌شان خوب بود. بریز و بپاش داشتند و به‌قول‌معروف شاهانه زندگی می‌کردند؛ امّا بیشتر مردم در نهایت فقر و تنگ‌دستی و نداری به سر میبردند. برای سیر کردن شکمشان شبانه‌روز می‌دویدند و به جایی نمیرسیدند، مخصوصاً در روستاها. زندگی به‌ دور از تجمّلات بود. هر خانوادهای نهایتاً یکی دو تا اتاق خشت و گلی داشت، با چند تا زیلو یا گلیم که خودشان میبافتند و کف اتاق پهن میکردند. چند دست رختخواب، لحاف و کُرسی، چراغ گردسوز یا فانوس، چند تا دیگ، سینی و کاسه مسی یا روحی، چند دست لباس ساده که با آن هرچند تا بچّه که داشتند، بزرگ می‌کردند و بعد هم به نوه‌هایشان می‌پوشاندند؛ یا اینکه تکّه‌پاره‌هایش را برای کارهای خانه استفاده میکردند. غذا هم معمولاً دو وعدهاش نان خالی بود یا در بهترین حالت نان با مقدار کمی شیر یا ماست، پیاز، سبزی و یا پونه خودرویی که اطراف جویهای آب سبز میشد. یک وعدهاش هم دمپخت ساده برنج و ماش، سیبزمینی، تخم‌مرغ، آب پیازی و نهایتاً مقدار بسیار کمی گوشت با نخود و لوبیا بود. میوه فقط بهار و تابستان پیدا میشد. هندوانه و خربزه، انگور، انار، خیار چنبر و زردک. خیلی کم انجیر خشک، گردو، نخودچی و کشمش، گندم بوداده و شاهدانه هم فقط برای پذیرایی عید تهیّه می‌شد؛ امّا برای همین زندگی ساده، باید تمام اعضای خانواده از بچّة ۳ساله تا پیرمرد و پیرزن ۹۰ساله کار میکردند. در روز بیش از 10 تا 12 ساعت کار سخت و طاقت‌فرسا از کارهای کشاورزی و دامداری گرفته تا نختابی و نخ‌ریسی و قالی‌بافی و کارگری. هر خانواده هم به طور میانگین حداقل هفت هشت تا بچّه داشت. چند سالی بود که من با مادرت ازدواج کرده بودم. دو تا اتاق خشت و گلی ساخته بودم و در آن زندگی میکردیم. در حقیقت من سروسامان گرفته بودم و نسبت به قبل، وضع زندگی‌ام خوب شده بود. خواهرت جمیله چهار‌ساله بود. مادرت باردار بود. تابستان بود. شب از هوای گرم تابستان پناه برده بودیم به پشه‌بند داخل حیاط؛ بلکه نسیم خنکی بزند و خوابمان ببرد. حدود ساعت یک نصف شب 25 مرداد سال 1334 بود. با صدای ناله و فریاد مادرت فاطمه از خواب بیدار شدم. بدجور از کمردرد به خود می‌پیچید و بی‌تابی میکرد. از پشه‌بند بیرون دویدم. سریع چراغ فانوس را روشن کردم. گیوه هایم را پوشیدم و تا خانه مادر بزرگت حبیبه، یک‌نفس دویدم. از صدای در زدن من، ننه جان ترسید و سریع خودش را به پشت در رساند. گفتم: «زود چادرت را بپوش و بیا. فاطمه حالش خوب نیست.» تا ننه جان را به خانه آوردم و بعد هم زن قابله روستا را، ساعت 2 نصف شب شد. مادرت دیگر رنگ به رو نداشت. دویدم چند تا خشت آوردم، گوشة اتاق روی‌هم چیدم و جایگاه به‌دنیاآمدن بچّه را آماده کردم. از اتاق بیرون رفتم. دویدم دیگ مسی را برداشتم و برای آوردن آب به خانه همسایه رفتم. دلو را داخل چاه انداختم و شروع به بالاکشیدن آب کردم. پس از چند بار بالا و پایین کردن دلو، نصف بیشتر دیگ را آب کردم. دیگ را برداشتم و به‌طرف مطبخ که آخر حیات بود، رفتم. دیگ سنگین بود و با هر تکانی، مقداری آب به لباسم و روی زمین می‌ریخت. زمین خاکی حیاط، گِل میشد و به پاهایم می چسبید و راه‌رفتن را سخت تر میکرد. ما داخل حیاط، بیشتروقت‌ها پابرهنه راه میرفتیم. از این دمپاییها نداشتیم. در تاریکی مطبخ، کمی پوشال پیدا کردم. چوب‌ها را چیدم روی پوشال و آتش را روشن کردم. سه‌پایه را روی آتش گذاشتم و دیگ را روی آن تا آب برای شستن بچّه گرم شود. صدای ناله و فریاد مادرت خیلی حالم را خراب می‌کرد. نمیدانستم چه‌کار کنم. تمام وجودم پر از استرس شده بود. دست به دامان «امام رضا» شدم. قَسَمَش میدادم که به دادمان برسد. همینکه «الله‌اکبر» اذان صبح بلند شد، صدای گریة بچّه را شنیدم. زانوهایم سست شد. به زمین افتادم و سجدة شکر به جا آوردم. با صدای ننه جان که آبگرم میخواست، بلند شدم. نپرسیدم که بچّه دختر است یا پسر. راستش را بخواهید خجالت کشیدم. تا بچّه را شستند، قنداق کردند، من کربلایی سکینه را به خانه اش رساندم و برگشتم؛ هوا روشن شد. دیگر طاقت نداشتم. دویدم داخل اتاق. ننه جان رفته بود داخل پشه بند پیش خواهرت، همان جا از خستگی خوابش برده بود. مادرت هم کنار بچّه خوابیده بود. بچّه را آرام از روی زمین برداشتم و بغلش کردم. بوی خوشی را حس کردم. ناخودآگاه بچّه را بو کردم. بوی خاصی داشت که حالم را جا می‌آورد. انگار بوی بهشت میداد. در تمام عمرم، چنین بویی را حس نکرده بودم. تا میتوانستم او را بوییدم.» @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
🛑حلول ماه شوال و فرا رسیدن عید سعید فطر مبارک باد. @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
اینا مردم نیستن اینا ارزشین، اینا ساییرین اینا فتوشاپه اصن ماشالله به این فتوشاپ الهی کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh
🔹قسمت چهارم روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی 🔹 پاهایم را داخل رودخانه گذاشتم. آب تا نزدیک کمرم میآمد. فشار آب ازیک‌طرف و سنگ‌های لغزنده ته رودخانه از طرف دیگر، راه‌رفتن را خیلی سخت کرده بود. به‌سختی خودم را به آن طرف رودخانه رساندم. مادرت را روی زمین خواباندم و خودم دوباره به اینطرف رودخانه برگشتم. با یک‌دست بچّه را بغل کردم، با دست دیگر ننه جان را گرفتم و از رودخانه رد شدیم. دوباره مادرت را روی دوشم انداختم و به راهمان ادامه دادیم. بچّه از گرسنگی بی‌تابی میکرد و آرام و قرار نداشت. آفتاب تندوتیز تابستان ازیک‌طرف و تب بالای مادرت از طرف دیگر، بدنم را بدجور می‌سوزاند. عرق میریختیم و نفس‌نفس‌زنان، روستاها و گردنه ها را پشت سر میگذاشتیم. حدود 20 کیلومتر راه ناهموار را پیاده طی کردیم. بالاخره به خانه دکتر رسیدیم. دکتر مادرت را دید و مقداری داروی گیاهی و جوشاندنی برای درمانش داد. باید این راه را دوباره برمیگشتیم. دیگر رمقی برایمان نمانده بود؛ امّا باید با سرعت بیشتری حرکت میکردیم تا به تاریکی شب و کفتارها برخورد نکنیم. مدّتی گذشت. کم‌کم حال مادرت بهتر شد. خدا را شکر بعد از چند ماه تحمّل این بیماری سخت، خوب شد؛ امّا من برای اینکه بتوانم، کاری پیدا کنم و قرضم را برگردانم، مجبور شدم آنها را تنها بگذارم و به اطراف آبادان و ماهشهر بروم. هوای آنجا خیلی گرم بود؛ امّا من سخت‌کار میکردم. در مدّتی که نبودم، مادر بیچاره‌ات برای اینکه بتواند شکم خودش و بچّه ها را سیر کند، روزها در نانوایی کار میکرد و شب‌ها پارچه میبافت و نخ‌ریسی میکرد. سه چهار سال طول کشید تا توانستیم از شر این یک تومان قرض نجات پیدا کنیم. زندگی ما اینطور گذشت تا اینکه رضا ۶ساله شد. باید به مدرسه میرفت. برایم جور کردن هزینه مدرسه سخت بود؛ امّا رضا را به مدرسه فرستادم تا درس بخواند و باسواد شود. من کارگر یکی از کوره‌های آجرپزی محلّه محمّدیه شدم. محلّ کارم حدود 5 کیلومتر تا خانه فاصله داشت. رضا بعد از تعطیل شدن مدرسه به کمکم میآمد. در درست‌کردن گِل، ریختن گِل در قالب و درست‌کردن خشت خام یا به زبان خودمانی «خومه»، جمع‌کردن خومه ها و چیدن آن ها داخل کوره کمک میکرد. خیلی وقت‌ها ما فرصت نمیکردیم که ناهار بخوریم. مشغول خومه زنی بودیم. دستهایمان گلی بود. رضا دلسوز بود، لقمه میگرفت و در دهان من و بقیّه میگذاشت. وقتی کوره آجرپزی را روشن میکردیم، باید سه تا چهار شب کنار کوره می ماندیم تا آتش کوره کم‌وزیاد نشود. رضا بعضی شبها پیش من میماند. ناراحت میشدم و میگفتم: «تو برو خونه، درس داری، درسِت مهم تره.» رضا میگفت: «بابا، پای کوره هم میشه درس خوند، نگران نباش.» رضا سختیهای زندگی را با تمام وجودش درک کرده بود. همین موضوع هم باعث شده بود که از همان بچّگی، انگیزه قوی برای زندگی‌اش داشته باشد. یک جورایی با بچّه های هم‌سن‌وسال خودش فرق داشت. هر چیزی را به‌راحتی قبول نمیکرد. میخواست از همه چیز سر در بیاورد. با هر چیز که برخورد میکرد، آن‌قدر در موردش سؤال میپرسید که بقیّه از جواب دادن خسته میشدند. مثل کسی بود که گُم کردهای دارد و دنبال پیداکردن آن است.ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔹قسمت پنجم 🔹 رضا مؤمنِ روايت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به( قلم اقدس نصوحی) 🔹 کلاس سوّم دبستان فروغی دهنو بود. دَرسش خیلی خوب بود. زرنگ و باهوش بود. اوّلین هدیه زندگی‌اش یک قرآن بود که خودم برایش خریدم. کمتر کسی توان خرید کتاب داشت. معمولاً در خانه‌ها غیر از کتاب درسی، کتاب دیگری نبود. از کتابخانه هم خبری نبود. رضا وقتی قرآن را دید، از خوشحالی میخواست بال در بیاورد. خیلی زود شیفته قرآن شد. هر روز قرآن را برمیداشت و میخواند. نه خودم بلد بودم به او یاد بدهم، نه کسی بود که برود پیش او و یاد بگیرد، نه در مدرسه به خواندن قرآن اهمّیت میدادند و نه این وسایل امروزی بود. خودش تلاش میکرد که قرآن خواندن را یاد بگیرد. به او نمازخواندن را هم یاد دادم و گفتم که باید هر روز سروقت نماز بخوانی. نمازخواندن را شروع کرد. ماه رمضان روزه هایش را کامل گرفت. بعد از ماه رمضان هم بعضی روزها، روزه میگرفت. در کوچه و مدرسه، بچّه ها را جمع می‌کرد و نماز یادشان میداد. قرآن میخواند و از ثواب نماز و روزه میگفت. روزی یکی از بچّه های مَحَلّه آمد درِ خانه و گفت: «رضا مُؤمِنِ کجاست؟» با تعجّب پرسیدم: «رضا مُؤمِنِ کیه؟» بعد فهمیدم رضا را میگوید. کم‌کم متوجّه شدم، مردم اسمش را گذاشته‌اند «رضا مؤمنِ» (در گویش خودمان رضا مؤمنه) و با این اسم صدایش میکنند. یک روز به دو نفر از هم‌کلاسی‌هایش گفتم: «چرا به رضا میگویید، رضا مُؤمِنِ؟» عبدالغفور گفت: «رضا یک روز رفت پیش مدیر مدرسه و گفت: «آقا، اجازه میدی، ما تو مدرسه نماز بخونیم؟» مدیرمان، خوشش آمد و گفت: «بله، بخونید.» رضا گفت: «بچّه ها حاضرید ظهرها، همه با هم تو مدرسه، نماز بخونیم؟» بچّه ها به رضا گفتند: «ما که نماز بلد نیستیم.» رضا گفت: «خودم یادتون میدم.» رضا هر روز بچّه ها را جمع میکرد و نماز یادشان میداد. بچّه ها نمازخواندن را از رضا یاد گرفتند.» مرتضی گفت: «مدیرمان، وقتی فهمید، رضا نماز را به بچّه ها یاد داده، یک روز همه را به صف کرد و آورد کنار جوی آبی که از داخل حیاط مدرسه رد میشد؛ به بچّه ها گفت: «آستین‌ها را بالا بزنید تا رضا وضو گرفتن را یادتون بده.» جوی آب برای ما بچّه ها خیلی گود به نظر میرسید؛ دو طرفش را هم سنگ‌چین کرده بودند. بچّه ها میترسیدند که داخل جوی آب بیفتند و خیس شوند. رضا جلو رفت، لب جوی آب نشست، آن‌قدر خم شد تا دستش به آب رسید و وضو گرفت؛ بچّه ها هم بعد از دیدن رضا جلو رفتند و وضو گرفتند. از این که برای اوّلین‌بار در مدرسه همه با هم وضو میگرفتیم، خیلی خوشحال بودیم.» عبدالغفور گفت: «بچّه‌های مدرسه و معلّم ها با دیدن این کارهای رضا، اینکه او همیشه به فکر خدا، نماز و روزه است و برای همه از ثواب کارهای خوب حرف میزند؛ اسمش را رضا مؤمنِ گذاشتند.» از همان کلاس سوّم دبستان از بس باخدا بود و فکر و ذکرش اجرای دستورات دین، این اسم روی او ماند و به «رضا مؤمِنِ» معروف شد. من وقتی اشتیاق رضا را دیدم، یک جلد مفاتیح و کتاب قصص القرآن هم برایش خریدم. کتاب قصص القرآن، هم قدرت بیان رضا را تقویّت کرد، هم انشا نویسی او را تا جایی که نامه‌نویس محلّه شد. آن زمان تلفن نبود و مردم با نامه از حال هم باخبر می‌شدند. خیلی از مردم محلّه سواد خواندن و نوشتن نداشتند. رضا نامه های مردم را خیلی خوب میخواند و جواب نامه ها را زیبا و خوانا می نوشت. کربلائی رمضان همسایه ما بود. چند تا از بچّه هایش اهواز زندگی میکردند. وقتی نامه ای به دستش میرسید، عصازنان به خانة ما می‌آمد و منتظر میشد تا رضا از مدرسه بیاید؛ نامه اش را بخواند و جواب نامه را بنویسد. یک روز رضا از مدرسه دیر به خانه آمد. کربلایی رمضان وقتی رضا را دید با ناراحتی گفت: «میدونی چقدر تو این هوای سرد منتظرت موندم؟» رضا مؤدبانه لبخندی زد؛ دست کربلایی را بوسید و گفت: «ببخشید، من که نمیدونستم شما نامه داری. از این به بعد، خودم هر روز یه سر به خونۀ شما میزنم و هر کاری داشتی، انجام میدم تا شما اذیّت نشی.» کتاب مفاتیح الجنان هم توجّه رضا را جلب کرده بود. رضا دعاهای مفاتیح را میخواند و دستوراتش را انجام میداد. اگر اوایل اردیبهشت باران می‌آمد، آب باران را جمع می‌کرد؛ آیات و سوره‌های خاصّ را به آن میخواند؛ «آب نیسان» آماده میکرد و به مردم میداد. یک روز بچّة همسایه مریض شده بود، نفسش به‌سختی بالا میآمد. لبهایش سیاه شده بود. مادرش گریه کنان بچّه را به خانة ما آورد. رضا بچّه را گرفت و به داخل اتاق برد. مفاتیح را باز کرد و چند تا دعا خواند. کمی از آب نیسان در دهان بچّه ریخت و کمی هم به مادرش داد؛ گفت: «نیّت کن و این آب را چند بار به بچّه بده، انشاءالله خوب میشه.» زنِ همسایه میگفت: «آب نیسان معجزه کرد و بچّه ام خوب شد.» تمام کارهای رضا اینجور بود. نمیدانم در وجود این بچّه چه بود که به آدم آرامش میداد ادامه دارد @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
هدایت شده از ره پویان ولایت
🍃از فیلم خوب حمایت کنیم و با هم ببینیم🍃 📹 فیلم سینمایی غریب داستانی از زندگی شهید محمد بروجردی (مسیح کردستان) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 زمان اکران خانوادگی: ۹ اردیبهشت (شنبه) ⏰از ساعت ۱۹:۲۰ ✅مکان: کمیسیون بانوان مبارکه ✅مبلغ بلیط به ازای هر نفر با تخفیف: سی هزار تومان ✅نحوه ثبت نام:ساعت۱۰تا۲۰ از طریق تماس با شماره: 09026925239 و واریز وجه به کارت 6037 9982 1458 6447 مریم رجبی (س)_ناحیه_مقاومت_مبارکه (س)_فرمانداری_مبارکه
🔶جانشين خدا و رسول 🔰عَنْ رَسُولِ اللّه صلي الله عليه و آله: 🔺مَنْ اَمَرَ بَالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنْ المُنْكَرِ فَهُو خَليفَةُ اللّه ِ فى أَرْضِهِ و خَليفَةُ رَسُولِ اللّه ِ. ✅ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خدا و پيامبر در روى زمين است. 📚[تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 484؛ ذيل آيه 104 آل عمران] @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨؛ 🎥 💠 حمایت قانونی قبل از اقدام به امر به معروف و نهی از منکر 🔸 نشر حداکثری @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
📷 گزارش تصویری از اولین دوره توانمند سازی آمران به معروف و ناهیان از منکر ،با عنوان سفیران مهر 🔸 در این دوره که با همکاری ناحیه مقاومت بسیج شهرستان در مسجد جامع مبارکه و با سخنرانی فرماندار، دادستان و دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان انجام گرفت ازشروع بکار تذکر لسانی پیرامون این دستور الهی در سطح شهر مبارکه خبر دادند. چهار شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
✅‌عکس بالا: جمعیت نماز عیدفطر پشت سر بزرگترین مرجع آن زمان در قم مقدسه (شیخ عبدالکریم حائری) ✅ عکس پایین: بخشی از جمعیت نماز عیدفطر به امامت رهبرمعظم انقلاب 👈🏻 جمعیت ایران از آن روز حدود ۸برابر شده است؛ ولی جمعیت صفوف نماز چند هزار برابر شده است 🔹 اکنون نماز جماعت های در حرمهای مقدسه به راحتی چندین برابر این جمعیت است، نماز عیدفطر بزرگترین مرجع حال حاضر و ولیّ جامعه که بماند!! ✅ این رویش ها به برکت انقلاب اسلامی، ثمره خون شهدا، است و این همه مردم متدین هستند ولی در مجازی میخواهند برعکس این را نشان دهند @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اشراف پلیس بر هنجار شکنان در فضاهای عمومی 🔹احراز هویت برای ارسال به مراجع قضایی 🔹 قانون میثاق عمومی است و فارغ از هر عقیده و سلیقیه ای لازم الاجرا است. @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای اولین هفته اردیبهشت ماه شهرستان مبارکه شهيدان: ابراهیم مومنی پلارتگان کریم زمانی باغملک علی مراد اسماعیلی دیزیچه عباس کریمی هراتمه براتعلی نوری نکوآباد اسماعیل مهدوی لنج رحمت اله اسدی مبارکه حمید قاسمی افغانستان عباسعلی عطایی وینیچه 🔹 قاری قرآن جناب ابوالفضل باقری 🔹از صفحه ۴۶۵ ادامه سوره مبارکه زمر آیه ۵۷ 🔹 زمان جمعه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
قسمت هشتم‌ 🔹روايت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی 🔸 سرتاپایم را معاینه کردند. با تعجّب به هم گفتند: «جَلَّ الخالق! حتّی یک خراش کوچک هم برنداشته. چه‌طور ممکنه؟ مطمئنید این تو اتوبوس بوده؟» پرسیدم: «اینجا کجاست؟ من اینجا چکار میکنم؟» یک نفر در جوابم گفت: «اینجا بیمارستانه. اتوبوسی که شما سوارش بودی، تصادف کرده. همة مسافران اتوبوس را آوردند این بیمارستان، این سروصدا هم مال زخمی هاست. شما را معاینه کردند، هیچ حرکت و علائم حیاتی نداشتی. دقیق نمیدونم؛ امّا چندساعته که اینجائی. من بین کشته‌ها دنبال نشانی میگشتم. همه را از اوّل یکی‌یکی گشتم و آمدم جلو. همین که به شما دست زدم، جان گرفتی و زنده شدی. خدا خیلی تو را میخواسته پسرم.» من را بلند کردند، بردند و روی یک تخت خواباندند. شیفت شب تمام شد و کارکنان بیمارستان جایشان را عوض کردند. حادثه تصادف و داستان من در بیمارستان پخش شد. یک‌بار دیگر توسّط دکتری که تازه آمده بود، معاینه شدم. دکتر گفت: «هیچ مشکلی نداری.» مرخص شدم. پول و کاغذی که آدرس خانه خواهرم را روی آن نوشته بودم در ساکَم بود. از ساک هیچ اثری نمانده بود. با خودم گفتم: «خدایا، حالا چکار کنم؟ نه پول دارم، نه آدرس دارم، نه کسی را میشناسم و نه جایی را بلدم.» از بین کارکنان بیمارستان که مشغول صحبت‌کردن در باره تصادف بودند، کنجکاوی یک نفر گُل میکند که با من حرف بزند و از خودم ماجرا را بشنود. موقعی که من از همه چیز ناامید شده بودم، آمد و کنارم نشست. پرسید: «واقعاً شما تو اتوبوس بودی؟ اسمت چیه؟ کجا میخواستی بری؟ چه اتفاقی افتاد؟» جواب دادم: «رضا نصوحی، اهل مبارکه ام، میخواستم برم اهواز خونه خواهرم. تو ماشین خوابم برد؛ بیدار که شدم، دیدم تو بیمارستانم.» مشغول صحبت بودیم که یک‌مرتبه، هر دو از کار خدا، حیران شدیم! همسایه ما محمّد یک دائی داشت که ساکن اهواز بود. تابستان هرسال برای هواخوری و سرزدن به فامیل چند روزی به اصفهان می‌آمد. تابستان آن سال هم به اتّفاق خانواده و دختر و دامادش که تازه عقد کرده بودند، حدود یک‌هفته‌ای مهمان همسایه بودند. پدرم یک شب برای شام دعوتشان کرد و با آقا داماد آشنا شدیم. این آقا که حالا کنار من نشسته بود و با من صحبت میکرد، همان داماد دائی همسایه بود. من را شناخت. به او گفتم: «شوهر خواهرم ارتشیه، تو نیروی زمینی کار میکنه.» به‌محض شنیدن این حرف، سوار دوچرخهاش شد و به پادگان نیروی زمینی ارتش رفت. شوهر خواهرم را پیدا کرد و موضوع را برایش تعریف کرد. با هم به بیمارستان آمدند و من را تحویل ایشان داد. مطمئنم که این حادثه حکمتی دارد. افسوس که حکمتش را نمیدانم.» ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
قسمت نهم 🔹 روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی آغاز مبارزه دوران حکومت محمّدرضا پهلوی بود. اگرچه مردم از همه چیز محروم بودند؛ امّا یک چیز فراوان در اختیارشان بود، عکس شاه و خانواده اش با تاج های طلائی بر سر و لباس‌های زربافت بر تن. مردم این عکسها را با میخ به دیوارهای کاهگلی اتاق می کوبیدند. ما هم مثل دیگران عکسهای زیادی از شاه و خانواده اش به دیوار اتاقها زده بودیم. رضا حدوداً ۱۶ساله بود. یک روز به خانه آمد و عکسها را از دیوار جمع کرد؛ داخل باغچه برد، روی آنها نفت ریخت و آتش زد. پدر و مادرم خیلی ترسیده بودند. خواستند جلوی او را بگیرند، گفتند: «چرا این کار را میکنی؟ تو نمیترسی ؟ اگه کسی بفهمد، چکار کنیم؟ میدونی چه بلایی سرمون میارند؟» رضا گفت: «چیزی نمیشه، این شاه خائن و وطن فروشه، باید از کشور بیرونش کنیم.» رضا مبارزه را شروع کرد. کارش این شده بود که دوست، هم‌کلاسی، کوچک‌تر از خودش، بزرگ‌تر از خودش را جمع میکرد، آنها را به بیشه، کوه و صحرا میبرد و برایشان حرف میزد. از ظلم و ستم حکومت می‌گفت. بعدها یکی از اتاقهای خانه را به محلّ برگزاری جلسات و مرکز مبارزاتش علیه حکومت پهلوی تبدیل کرد. خانة ما دو تا اتاق بیشتر نداشت. اتاق‌ها کاه‌گلی و طاق چشمه‌ای بودند و با یک پَستو (صندوق‌خانه) از هم جدا می شدند. رضا هر شب، یک عده را دعوت میکرد؛ به اتاق کناری می‌آورد و تا نصف شب بحث انقلاب می‌کردند. انگار صدای حرف‌هایش هنوز هم در گوشم می‌پیچد. خیلی وقتها خوابم میبرد، چندین بار از خواب بیدار می‌شدم و باز هم می شنیدم که دارد حرف میزند، با صبر و حوصله جواب سؤال میدهد و بحث میکند. سخنرانی عاشورائی «13 بهمن سال 1352 مصادف با شب عاشورا بود. با رضا به مسجد محلّ رفتم. رضا رفت پشت بلندگو و برای مردم شروع به صحبت کرد. گفت: «باید راه امام حسین (ع) را بشناسیم. این درست نیست که خودمان را عزادار، سینه‌زن و نوحه‌خوان امام حسین (ع) بدانیم؛ امّا نمازهایمان قضا شود. در مراسم جشنِ عروسی، چند خانم رقّاصه، با بدنی نیمه عریان، دیوانه‌وار برای مردان برقصند. جوان‌هایمان با نوشیدن شراب، مست شوند و در کوچه و بازار برای ناموس مان مزاحمت ایجاد کنند. اگر شیعه امام حسین (ع) هستیم؛ باید با شراب‌خواری، بی‌بندوباری، قماربازی مبارزه کنیم.» حرف‌های رضا در باره چنین مسائلی که در جامعه یک‌رویه عادی شده بود، باعث شد که عدّه ای به حرفهایش فکر کنند و عدّه ای هم وحشت زده برای خاموش‌کردنش، دست به تهدید و تهمت بزنند.» ادامه‌ دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔸به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا و ایثارگران صورت گرفت 🔸 ديدار از خانواده شهدای والامقام شهيدان: محمدرضا اسدی،منصور فتحی،احمد قدیری و جانباز گرامی عبداله غلامی در شهر دیزیچه محله نکو آباد و حسن آباد قلعه بزی در اين دیدار ها که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه و با حضور امام جمعه محترم ومسئول حوزه بسيج خواهران دیزیچه انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران تجليل بعمل آمد. 🔸یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔸در ادامه دیدارهای هفته‌ای امام جمعه محترم شهرستان مبارکه با خانواده معظم شهدا صورت گرفت دیدار از خانواده معظم شهید والامقام علی طاهری فرزند مرحوم حاج عباس در شهر مبارکه در این دیدار که با حضور مسؤل وجمعی از اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه، مسئول بسيج وابستگان و تعدادی از پيشکسوتان عرصه‌های دفاع مقدس همراه با ذکر توسلی توسط مداح اهل بیت (ع)برگزار گردید از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد. 🔸 چهار شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
قسمت بیست و سوم روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی سفر به اروپا 16 خرداد سال 1359 یک هیئت 6 نفره به سرپرستی رضا به کشور یوگسلاوی اعزام شدند. کشور یوگسلاوی یک کشور اروپایی بود که در سال 1991 الی 1992 میلادی دچار بحران‌ها و درگیریهای فراوانی شد و در نتیجه به هفت کشور مستقل: «کرواسی، اسلوانی، مقدونیه، کوزوو، صربستان، مونته‌نگرو، بوسنی و هرزگوین» تقسیم شد. در حقیقت سفر رضا به این هفت کشور اروپایی بود باهدف تحقیق در امور کشاورزی، دامداری، سدسازی، تعاونی‌ها، چگونگی تقسیم اراضی و چگونگی اداره روستاها به‌منظور برنامه‌ریزی برای استقلال و خودکفایی کشور عزیزمان. به جرأت می‌توان گفت که در زمان حکومت پهلوی به این امور توجّه نشده بود و در این موارد واقعاً کشور وضعیت اسفناکی داشت. این سفر که از طرف جهاد سازندگی ترتیب داده شده بود؛ از اوّلین مأموریتهای علمی و تحقیقاتی بعد از پیروزی انقلاب بود. نتایج و دستاوردهای آن برای کشور بسیار اهمّیت داشت. متأسفانه در سفارت ایران در یوگسلاوی هنوز افرادی در رأس کار بودند که پیشرفت ایران در این امور به مذاقشان خوش نمی‌آمد؛ بنابراین نه‌تنها با این گروه همکاری نمیکنند که تمامی تلاش خود را برای سنگ‌اندازی پیش پای آنها و جلوگیری از تحقیقات به کار میبندد. حتی حاضر نمیشوند یک نفر مترجم به آنها معرفی کنند، درصورتی‌که بعد متوجّه میشوند که دانشجویان و استادان ایرانی آنجا بوده و آدرس همه را سفارتخانه ایران داشته است. این هیئت نهایت تلاش خود را به کار می‌بندد و ضمن بازدید از مراکزی مثل دامداری‌ها، تعاونیها، سیلوها، کمباینها، کارخانه‌های تولید ادوات کشاورزی و ملاقات با اقتصاددانان و پروفسورهای معروف، با زیرکی خاصّ پاسخ سؤالات خود را می‌یابد. رضا حاصل این مأموریت 40 روزه را در جزوه‌های تدوین کرد و در اختیار جهاد سازندگی مرکز قرارداد. باتوجه‌به این‌گونه تحقیقات، کار برای خودکفایی کشور در کشاورزی و دامداری شروع می‌شود. در این سفر علاوه بر نهایت توجه به مسائل علمی و تحقیقاتی، به تحلیل اوضاع سیاسی و وضعیت دینی و اعتقادی مردم هم می‌پردازد و بیان میکند که: «جایگاه دین در این قسمت اروپا خالی است. مردم دچار نابسامانی هستند و به‌زودی قدرت این کشور فرومیپاشد.» این پیش‌بینی دقیق، خیلی زود به وقوع پیوست و کشور یوگسلاوی تجزیه شد و نام یوگسلاوی به تاریخ پیوست. در این سفر یکی از مسائلی که بیش از اندازه او را رنج داده بود اینکه مجبور بودند از هتل‌های گران قیمتی استفاده کنند که برای آنها از قبل در نظر گرفته شده بود. میگفت: «ما رفته بودیم تا قدمی برای کشور برداریم و خیری برسانیم. درست نبود که هزینه‌های سنگین به کشور تحمیل کنیم.» متأسفانه عوامل سرسپرده در ارگانها و حتی سفارتخانه‌ها نفوذ کرده بودند. وحشت داشتند از این که کشور از نظر علمی پیشرفت کند و قدمی در راه خودکفایی برداشته شود. در مأموریت بعدی که اعزام به کشور الجزایر بود؛ برای ترور آنها نقشه کشیدند. مسئولین فهمیدند و سفر را لغو کردند. اَلحَقّ که اگر امروز شاهد خودکفایی در تولید محصولات کشاورزی و دامداری هستیم، اگر شاهد ساخت ماشین‌آلات، ابزار و وسایل کشاورزی، سدهای عظیم هستیم، نباید تلاش و زحمات اولیة این جهادگران مخلص را نادیده بگیریم. خدمتگزار «مهندس نصوحی در سال 1360، مدّتی مسئول کمیته کشاورزی جهاد سازندگی شهرستان سمیرم شد. ایشان برای خدمت به مردم، خصوصاً مناطق محروم روستایی و عشایری این شهرستان سر از پا نمی‌شناخت. کار روزانه زیاد و سنگین بود. آخر شب که میشد، از خستگی از حال می‌رفتیم. برای نماز صبح هم به‌سختی بیدار می‌شدیم. شب که می خوابیدیم، همه‌جا کثیف و به‌هم‌ریخته بود؛ امّا صبح که از خواب بیدار می‌شدیم، همه‌جا مرتب و تمیز بود. یک روز پرسیدم: «خدمتگزار روزها کجاست؟ چرا شب‌ها اینجا را تمیز میکنه؟» آقای عسگری پدر شهید عسگری که از اهالی سمیرم و کارکنان جهاد بود، گفت: «اینجا خدمتگزار نداره. مهندس نصوحی شبها بعد از اینکه همه خوابیدند، اینجا را جارو میکشه و تمیز میکنه.» رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند توصیف مهندس نصوحی است، ایشان دنیای خلوص بودند.» واجب بودن حرمت کشاورز ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای سومین هفته خرداد ماه شهرستان مبارکه شهیدان: خلیل احمد پور مبارکه شکراله نجفی درچه منوچهر رجایی جوهرستان حسین مهدوی لنج علی رضا ایران پور مبارکه حسین کریمیان نکوآباد غلامعلی اسماعيلی کرکوند بهروز محمدی آدرگان بیژن حیدری وینیچه اسماعیل صبری شهیده ذلیخا حجمی بکر احمد دهقانی قاسمعلی حسامی اسماعیل ترخان 🔹 قاری قرآن جناب آقای ابوالفضل باقری 🔹از صفحه ۴۸۹ ادامه سوره‌ مبارکه شوری 🔹 زمان جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه