eitaa logo
شاهدان کویر مزینان
3.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
158 فایل
با ما همیشه در مزینان باشید مطالب خود را برای اشتراک گذاری در کانال شاهدان کویر مزینان به آی دی زیر ارسال نمایید: @alimazinaniaskari
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حسین مزینانی(گلبهاری) ✍️محمدتقی را آورده اند، می روم کنارش، دستش را از کنار پهلویش برمی دارم. به حنای کف دستش که نگاه می کنم، خاکی رنگ شده است خم می شوم تا لب هایم را روی کف دستش بگذارم، قطرات اشکم، خاک کف دستش را می شوید؛ رنگ حنا، سرخ و سرخ تر می شود. کاغذ را از توی پاکت بیرون می آورم و بازش می کنم حسین می گوید: «بده من بخونم!» کاغذ را به دستش می دهم.می گوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم...» همه مان چشم به دهان حسین دوخته ایم چند دقیقه بعد، حسین می گوید: «محمدتقی، تو وصیت نامه اش، وسایل شو بخشیده به من» می گویم: «همه شو بردار، باشه مال خودت.» ساک برادرش را برمی دارد و می گوید: «با من کاری ندارین؟« می گویم: «کجا؟» می گوید: «جبهه، با وسایل محمدتقی ام!» 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2273
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حسین مزینانی ✍️« حسین در آخرین باری که برای مرخصی آمد، کارهایی می کرد که برای مادر عجیب بود، شبی که قرار بود صبح فردایش به بانه برود، به مادر گفت: امروز می خواهم تو هیچ کاری نکنی. خودش شام را درست کرد و خودش همه کارهای خانه را انجام می‌داد. مادر تعجب کرده بود که حسین چرا امروز اصرار داره که مادرش هیچ کاری نکند، حتی یک استکان هم نشوید. بعد حسین گفت: مادر جان ممکن است این آخرین باری باشد ،که همدیگر را می بینیم. مادر با تعجب نگاه کرد و گفت: مگه قرار است چه اتفاقی بیافتد ؟! ولی حسین پاسخی نداد و خندید . صبح که شد حسین وقتی خداحافظی کرد چندین بار تا سر کوچه رفت و برگشت و به چهره مادر نگاه می کرد، انگار می دانست که وداع های آخرش را با خانواده اش دارد و بالاخره به آنچه که آرزو داشت رسید.» 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2310
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام سیدیحیی حسینی راد مزینانی ✍️مرداد سال 65 بود که داخل اعزام نیروی سقز کردستان برای گردان جندالله نیرو انتخاب می کردند. من و سید یحیی جا ماندیم اما او از غفلت مسئولین استفاده کرد و در یک چشم به هم زدن خود را به نیروهای انتخاب شده رساند و توانست در عملیات کربلای 2 شرکت کند و در حالی که چند روزی از این انتخاب نگذشته بود برای شهادت در منطقه حاج عمران گلچین شد. 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2395
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام سیدرضا حسینی مزینانی ✍️مظلومیت سیدرضا اولین چیزی است که با شنیدن نامش به یادم می‌آید. خاطرم هست پیرزنی در همسایگی ما بود که طبقه بالا می‌نشست، او هر خریدی داشت از همان جا سیدرضا را صدا می‌زد و نشد که یک بار برادرم رویش را زمین بیندازد. آقا سیدرضا طور دیگری بود. هرچه از او بگویم کم گفته‌ام. خدا هم زود او را خرید. همان بار اولی که اعزام شد به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش که خطاب به من نوشته بود، گفته است: ما پنج برادر هستیم (آن زمان هنوز برادر کوچک‌ترمان دنیا نیامده بود) یکی از ما پنج برادر باید در راه اسلام شهید شود و همین طور هم شد. خودش قربانی راه اسلام شد و شرمندگی بعد از شهدا زیستن برای ما ماند. 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2300
🚩با شهدای مزینان...شهید غلامرضا عسکری مزینانی آخرین بار که به مرخصی آمد یه جور دیگه بود. برادرزاده ها و خواهرزاده ها را بغل می کرد و می بوسید البته همیشه با بچه های فامیل رفیق بود و با آنها شوخی می کرد و برایشان هله هوله می خرید. بچه ها هم اون رو خیلی دوست داشتند انتظار می کشیدند که او به مرخصی بیاد. ولی این بار فرق می کرد گاهی توی حرفاش از دیگران حلالیت می طلبید. بعد از چند روز استراحت به مشهد آمد. حاج آقا(حاج شیخ حبیب اله عسکری) وقتی برخورد او را دید به شوخی بهش گفت: عموجان بوی شهادت می دی ها مواظب خودت باش ! تبسمی کرد و گفت:آره حاج عمو می دونم این سفر آخره که اومدم پیش شما. سپس با انگشت اشاره اش وسط پیشانیش را نشان داد و گفت: یه گلوله میاد و به همین جا می خوره و شهیدمی شم. واسه همین اومدم حلالیت بگیرم و خداحافظی بکنم. من از این قضیه خبرنداشتم ولی حاجی می ره جنازه رو می بینه و بعدها برایم تعریف کرد که دقیقا شب عملیات تیردشمن به همان جایی که رضاگفته بوداصابت می کنه... 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2356
🚩با شهدای مزینان...شهید مهدی مزینانی شهیدی اتوبوس آماده حرکت بود و عده ای از مردم مزینان برای آوردن پیکر مهدی عازم سبزوار شدند پسرعمویم می گفت: باید برویم و پیکر مهدی را از خاک در بیاوریم با تعجب و ترس گفتم : یعنی نبش قبر کنند؟ گفت : بله اشتباه شده و او را به جای ابوالقاسم مؤید دفن کرده اند. گفتم: از کجا معلومه این حرف صحت داشته باشد؟! گفت: خود ابوالقاسم آمده و تأیید کرده که این شهید رفیقش مهدی مزینانی است. طبق گفته ابوالقاسم مؤید پیکر مهدی از قبر بیرون آورده شد و به مزینان منتقل کردند اما رفیقش وصیت کرد اگر شهید شد او را در همین مکان به خاک بسپارند و طولی نکشید که همین اتفاق افتاد. 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2658
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حسن همت آبادی ✍️در همان نوجوانی به عضویت بسیج مسجد صاحب الزمان(عج) مشیریه درآمد و برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد اما به خاطر سن کم نمی توانست به آرزوی دیرینه اش برسد و عاقبت راه و چاره ای به ذهنش خطور کرد و با دستکاری در شناسنامه و جابه جا کردن کپی ها و تغییر شانزده سال به هجده سالگی! به خواسته اش رسید و در اولین اعزام با عنوان امدادگر و بهیار راهی کردستان شد و به جمع رزمندگان پیوست. ولی او که سودایی عجیب در سر داشت دلش مجاهدت دیگری می طلبید و در دومین اعزام به عنوان تخریبچی به شلمچه اعزام شد و سرانجام در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ درست یازده روز پس از سالروز تولدش در عملیات کربلای ۵ به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش ۹سال در این سرزمین تفتیده به یادگار باقی ماند... 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2080
🚩مزینان در دفاع مقدس/ بخش اول 🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری ✍️دیار تاریخی مزینان همان گونه که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی جزء اولین ها بود و با شهادت فرزند شایسته کویر دکتر علی شریعتی مزینانی موجب خیزش دانشگاهیان و فرهیختگان و جوانان انقلابی شد در دوران حماسه و ایثار نیز همیشه جزء اولین ها به خصوص در سرزمین سربداران بود اکنون که در ایام سالگرد جنگ تحمیلی و گرامیداشت هفته ی دفاع مقدس هستیم یک بار دیگر این از خودگذشتگی ها را مرور می کنیم تا هم نسل های قبلی بیشتر با آن آشنا شوند و هم یادگاری باشد برای آیندگان و امیدواریم بازهم ما را در این مسیر یاری فرمایید و اگر نقصی در مطالب می بینید و یا مطلبی از قلم افتاده یادآور شوید تا با کمک یکدیگر این تاریخ ماندگار را به ثبت رسانیم. ✍️آمارها نشان می دهد این دیار گوهر خیز در طول هشت سال دفاع مقدس نام بیش از چهارصد رزمنده را در طومار مجاهدان راه خدا ثبت و بیش از هفتاد شهید تقدیم کرده است. که از این کاروان پیکر 25شهید در بهشت علی علیه السلام مزینان و مابقی در شهرهای تهران، مشهد مقدس، سبزوار، سمنان ، دامغان و روستاهای مجاور به خاک سپرده شده است. ✍️اولین شهید دفاع مقدس که 24 مهرماه 1359خونش در سرزمین گرم خوزستان جاری شد شهید والامقام غلامرضا مزینانی فرزند زنده یاد حاج شیخ اسماعیل خصالی است که پیکر مطهرش در مشهد مقدس و در بهشت ثامن الائمه بارگاه نورانی امام رضا علیه السلام به خاک سپرده شده است. ✍️اولین شهیدی که پیکر مطهرش در مزینان تشییع و در گلزار بهشت علی علیه السلام آرام گرفت و موجی عظیم در رفتن مردم به جبهه های نبرد رقم زد شهید والامقام علی مزینانی(شهیدی) اولین شهید خانواده شهیدی ها و فرزند رزمنده پیشکسوت حاج اصغر شهیدی است که در 30 مرداد 1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🚩شهیدی ها در راه دفاع از آرمان های انقلاب شش شهید تقدیم کرده اند: سه برادر؛ علی و محمد و حسین و سه پسرعموی آنها؛ یداله و مهدی و غلامرضا(بیزه) ✍️کوچکترین شهید مزینانی در دفاع مقدس شهید والامقام سیدحسن حسینی مزینانی فرزند جانباز فقید حاج سید احمد حسینی است که در سن 13 سالگی و در عملیات والفجر هشت به برادران شهیدش سیدمحمد و سیدحسین پیوست. 🚩خانواده حسینی در دفاع مقدس چهار شهید تقدیم کرده اند سه برادر؛ سیدمحمد، سیدحسین و سیدحسن و پسرعموی آنها سیدعلی اکبر حسینی 🚩خانواده گلبهاری ها نیز در دفاع مقدس سه شهید تقدیم کرده اند دو برادر؛ محمدتقی و حسین مزینانی و پسرعموی آنها داوود مزینانی 🚩خصالی ها هم دو شهید؛ غلامرضا و برادرش جانباز شهید محمدتقی خصالی 🚩عسکری ها نیز دو شهید؛ غلامرضا و پسرعموی شهیدش ابراهیم 🚩تیماجی ها در این راه دو شهید؛ عباس و جلال تیماجی 🚩سهم نیکدل ها هم در دفاع مقدس سه شهید است؛ حسین نیکدل، محسن جاورتنی و جانباز شهید خلیل مزینانی 🚩خانواده معزز تاج و تاجفرد نیز سه شهید؛ شهیدان علی اکبر تاج و پسرعمویش محمدرضا تاج و موسی الرضا تاجفرد ✍️مسن ترین شهید در مزینان شهید والامقام حاج محمد علی مزینانی فرزند زنده یاد محمدتقی است که سال 1363 پس از دومین اعزام در کسوت جهادگر و در حمله موشکی دیکتاتور عراق به شهر سوسنگرد نامش به عنوان شهید در دفتر شهیدان دفاع مقدس ثبت شد. ✍️اولین گروه از رزمندگان مزینانی که به صورت منسجم به جبهه های نبرد حق علیه باطل و به غرب اعزام شدند متشکل از شهیدان والامقام حسین شهیدی و سیدعلی اکبر حسینی و با همراهی رزمندگان جانبازان دفاع مقدس حاج محمد صانعی، حسن اکرمی و عباس اکرمی، حسن حاج عباس(غیور)، جانباز فقید محمدمزینانی حسین ننه سکینه و... بودند. ✍️اولین گروه از رزمندگان مزینانی که بخشی از آن ها به جنوب و تعدادی نیز به کردستان اعزام شدند متشکل از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس شهید والامقام حاج محمد امین آبادی، شهید والامقام حسین نیکدل، یدالله تهرانچی، یوسف مزینانی، زنده یاد سید احمد حسینی، زنده یاد اصغر قاضی،کربلایی اصغر مزینانی فرزند اکبر(عسکری)، سیدعلی میرشکاری، حبیب اله مزینانی حسین ولی، علی رضا مزینانی فرزند زنده یاد علی اصغر، محمود باقری فرزند حاج محمدعلی و محمدرضا صانعی و ... بود. ✍️اولین گروه از جهادگران مزینانی که به بازسازی در جنگ پرداختند متشکل از شهید والامقام حاج محمد امین آبادی، مرحوم حاج حسین شکروی، مرحوم حاج محمدباقر مزینانی پدر شهید علی اکبر تاج، سیدمحمد سیدقربان، شهید والامقام محمد روس، حسین روس ، اسماعیل چوبینی، حاج محمود شورا، زنده یاد قربانعلی زارعی ، زنده یاد علی اکبر زارعی، حجت الاسلام حاج شیخ محمدتقی معلمی فر،جانباز فقید رضا قالیباف،حاج حسین تاج، رضا مزینانی علی، سید علی اکبر مزینانی، حسن کربلایی غلامرضا، زنده یاد کربلایی ابراهیم مزینانی و... 🆔 @sh_mazinan
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام یداله شهیدی مزینانی «قبل از انقلاب در همین شهرک طرق عده ای بودند که طرفدار شاه بودند و نام خود را گروه جاوید شاه گذاشته بودند و توی کوچه ها راه می افتادند و هر خانه ای که عکس از شاه پشت پنجره خود نزده بودند شیشه های آن را می شکستند یادم می آید ید الله یک عکس به شیشه زده بود تا از بیرون عکس شاه بود و از داخل عکس امام (ره) بود و می گفت: حیف است که این طاغوتی ها شیشه خانه ما را بشکنند. بگذار سرشان را کلاه بگذاریم.» 👈ادامه این خاطرات را در وبلاگ شاهدان کویر مزینان بخوانید روی لینک کلیک کنید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2217
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حسن صانعی مزینانی از همه آنها قدم بلندتر بود و در مرحله اول قبول شدم حسن نگاهی به من انداخت و ملتمسانه خواست که کاری بکنم پایم را جلوی میز قراردادم و او روی کفشهای من ایستاد و اتفاقا این کلک جواب داد و او فرم اطلاعات فردی را دست و پا شکسته و به تندی پر کرد. مسئول اعزام نیرو برگه رضایتنامه والدین را درخواست کرد و من به او گفتم: کلکت کنده شد، تبسمی کرد و برگه را از جیبش درآورد و در میان بهت و حیرت من دیالوگ نمایش صدام در دام را تکرار کرد و گفت: بفرما لندهور این هم رضایتنامه. مسئول اعزام ناراحت شد و گفت: مرادست می اندازی برادر؟ برایش توضیح دادم که منظورش من بودم و شوخی می کردیم. از بسیج سبزوار که خارج شدیم به او گفتم :تو که پدر و مادرت رفتند تهران این رضایتنامه را از کجا آوردی؟ گفت: از همان جایی که تو جور کردی. انگشتش را که هنوز آثار جوهر خودکار روی آن بود نشان داد و فهمیدم که دیشب همه ما همین نقشه را اجرا کردیم ؛رضایتنامه جعلی! 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/38
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام سیدعلی اکبر حسینی مزینانی از وقتی شنیده بود که عده ای از جوانان مزینانی عازم جبهه هستند غوغایی در درونش برپا شده بود.صبح زود گوسفندان را از آغل بیرون آورد و راهی صحرا شد اما با شعله شدن آتش درونش گله را در دشت رها کرد و خودش را به کاروان اعزامی رساند. خبر به پدرش سید رشید رسید همراهان که از ابهت و شجاعت این سید مزینانی خبر داشتند سید علی اکبر را نصیحت می کردند که برگردد اما او نه اصرار آنان را می شنید و نه درخواست پدر را که می گفت برگرد جبهه ی تو همین کار است... 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 ​http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2435
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام ابراهیم عسکری مزینانی ✍️صحبت های پسرعموها داشت به لج و لجبازی می کشید و کم مانده بود به هم بپرند و دعوایی بکنند که وارد ماجرا شدم و یکی دو تا جوک تعریف کردم پس ازاینکه فضا آروم شد گفتم:ببین آقا ابراهیم ،بچه ها راست می گن، تو اگه برگردی و مدارکت رو تکمیل کنی برای همه بهتره الان پدر و مادرت نگران هستند که کجاهستی اصلا رفتی جبهه یا جای دیگه بعدشم جنگ حالا حالا ادامه داره و ان شاءالله تو هم میای و در عملیات شرکت می کنی و... کلی حرف زدم و پیش خودم فکر می کردم نفس گرمم حسابی اون رو نرم کرده و می گه چشم برمی گردم! ولی ابراهیم که سرش رو پایین انداخته بود و فقط گوش می کرد وقتی حرفام تموم شد چشمها را از رو گلهای پتوی فرش شده چادر برداشت و آهی کشید و گفت: همه شما درست می گویید ولی من می خوام بمونم و بجنگم! 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/923
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حاج محمد امین آبادی مزینانی عاشق خدمت به قشر ضعیف بود اگر کسی می خواست خانه ای بسازد و یا امر خیری در کار بود و برای تهیه جهیزیه مشکل داشت بدون آنکه خودش متوجه شود کمکشان می کرد و پول می فرستاد و می گفت: آدم خیری مشکلت را فهمیده و برایت پول فرستاده، اگر همشهری ها می خواستند معامله ای انجام بدهند و پول کم داشتند می گفت:برو جلو من یه خورده پس انداز دارم قرض الحسنه به تو می دهم کارت که انجام شد هر وقت داشتی پس بده. انقلاب که به پیروزی رسید حدود یکصد نفر از بچه های مزینان را بسیج کرد و به مناطق محروم اطراف تهران می رفتند و در کارهای عمرانی و کشاورزی به افراد مستمند کمک می کردند.... 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2481
🚩مزینان در دفاع مقدس/ بخش دوم 🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری ✍️اولین آزاده مزینانی در دفاع مقدس رزمنده بسیجی و جانباز سرافراز سرهنگ پاسدار حاج محمد مزینانی فرزند زنده یاد رضا مزینانی در عملیات بدر به اسارت نیروهای متجاوز بعثی در آمد و بعد از آن حاج محمدحسن مزینانی، علی مزینانی یحیایی، مهدی و حمید مزینانی در عملیات های مختلف اسیر شدند. ✍️مزینانی های ایثارگر در تعداد خانواده های سه شهید و دوشهید نیز پیشگام هستند که جالب است بدانید دو خانواده حسینی و شهیدی هر یک سه شهید و خانواده خصالی و گلبهاری و مزینانی هریک دو شهید تقدیم کرده اند که البته باید اشاره کرد علاوه بر این شهدا از یک خانواده چندین نفر از اقوام آن ها نیز به شهادت رسیده اند. خانواده های معزز حسینی ، شهیدی، تاج، خصالی، عسکری ، گلبهاری بیشترین سهم را در تعداد شهدای وابسته و فامیلی دارا می باشند. ✍️بیشترین آمار شهدا و رزمندگان و ایثارگران مزینان را به ترتیب رزمندگان بسیج و سپاه، کادر و سربازان ارتش و جهاد سازندگی تشکیل می دهند که از این میان باید گفت اولین شهدا از نیروهای جان برکف ارتش جمهوری اسلامی بودند و شهید والامقام مهدی مزینانی فرزند زنده یاد زین العابدین اولین شهید سپاهی است که آبان 1360 در سرپل ذهاب به شهادت رسید و سیدعلی اکبر حسینی مزینانی فرزند زنده یاد سیدابوالقاسم (سیدرشید) اولین شهید داوطلب بسیجی می باشد و آذرماه 1360 در گیلانغرب به جمع شهیدان دفاع مقدس پیوست. ✍️و اما روحانیون طلاب و روحانیون نیز در دفاع مقدس سهم به سزایی در تبلیغ و حتی دفاع مقدس دارند حجج اسلام؛ زنده یادان حاج شیخ علی ژیان مقدم و حاج شیخ حبیب اله عسکری، حاج شیخ محمدتقی معلمی فر، حاج شیخ محمد صادق و محمدجعفر و محمدتقی تاج، حاج شیخ محمدعلی تاج(مهدوی)، حاج شیخ رضا اسلامی، حاج شیخ سید قاسم حسینی، حاج شیخ محمد ملارمضانعلی و برادر مرحومش خادم الشهدا زنده یاد حاج شیخ حسن مزینانی و مرحوم حاج شیخ محمود شریعتی که بنا به تأیید فرزندان همراه با گروهی از مجلسی های آن دوره راهی جبهه ی جنوب شد و... مبلغینی هستند که در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند. ✍️فرهنگیان و دانش آموزان مزینانی در دفاع مقدس جزء اولین گروه هایی بودند که راهی جبهه های حق علی باطل شدند از جمله؛ عباس اکرمی، سیدحسن میرزا ابراهیم، حاج محمدحسن صادق منش و شهید محمدسخاور دانش آموزان؛ شهیدان سیدحسن حسینی، حسن صانعی، محمد دایی قربان، موسی الرضا تاجفرد، داوود مزینانی، بابک مزینانی و سعید اقدسی و رزمندگان؛ علی رضا همت آبادی، علی رضا هاشمی، علی رضا دانایی، ابوالفضل کوشکی، حسن احمدی، علی رضا مزینانی یوسفی، محمد و حسین رضایی فر، حسن دستمراد، مرتضی مزینانی، علی رضا مزینانی اکبر عباسعلی، علی رضا مزینانی رمضانعلی، علی عسکری، حسن خزایی، محمود عسکری، علی رضا نامنی، محمدرضا مزینانی حسن، مجید کریمیان و... ✍️میانگین سنی رزمندگان مزینانی حاضر در دفاع مقدس بین 13 تا 25 سال بوده که در بعضی مواقع و در دوره های مختلف رزمندگانی با سن بیش از سی سال نیز به همراه فرزندان خود راهی جبهه های حق علیه باطل شده اند که از این تعداد می توان به افرادی مانند شهید والامقام حاج محمد امین آبادی، حاج اصغر شهیدی، زنده یاد حاج اکبر ملایی، حاج سیدعلی اکبر مزینانی، شهید والامقام محمدعلی مزینانی، جانباز سرافراز رضا عسکری ، حاج رمضانعلی شمس، اکبر پرهیزکار مزینانی، زنده یاد حاج عبدالحسین مزینانی (شمیرانی) ،زنده یاد حاج محمد جعفری،حاج حسن محمدی (ملا رجبعلی)، حاج اکبر باقری، حاج محمدحسن صادق منش، حاج ابوالقاسم مزینانی کربلایی حسن، زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی، زنده یاد حاج اصغر باقری، زنده یاد سیدعلی اکبر نورهاشمی، زنده یاد حاج علی عباس، زنده یاد حاج سید احمد حسینی، زنده یاد حاج شیخ علی ژیان مقدم، زنده یاد حاج محمدحسن تاج، زنده یاد حاج قربانعلی زارعی، زنده یاد حاج محمد علی تاج، زنده یاد استاد حسن مزینانی، زنده یاد اصغر قاضی و... 🆔 @sh_mazinan
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام سیدعلی مزینانی میرشکاری ✍️من راهم را شناختم و با آگاهى در آن گام برداشتم. اين همان راه حسين (ع) سرور شهيدان است. اين نهضت بايد تداوم پيدا كند و اميدوارم شما دنباله اين نهضت را تداوم بخشيد. پدر و مادر مهربان، حلالیت مى طلبم، اميدوارم كه مرا ببخشيد. از خداوند منان آرزوى پيروزى اسلام و صبر براى شما را خواستارم. و هرگز از اينكه من شهيد شده ام نگران نباشيد و اشك مريزيد، كه مبادا دشمن خوشحال شود. و آرزو دارم كه هميشه از خداوند متعال بخواهيد كه رزمندگان ما را در تمام جبهه های حق عليه باطل موفق و پيروز گرداند، و همچنين اين قربانى و خون ناقابلى را كه در راهش فدا كرده ايد مورد قبول و مرحمت قرار دهد. به اميد پيروزى مستضعفین بر مستکبرین، و افراشته شدن پرچم اسلام در اقصا نقاط دنیا. والسلام على من التبع الهدى سيد على بنده خدا 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2292
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام محمد سخاور مزینانی ...✍️روزی یکی از دانش آموزانش بچه آھویی برای وی ھدیه می آورد تا از معلم خود قدردانی کند ولی او بعد از اینکه با آھو عکس یادگاری می گیرد از دانش آموز خود می خواھد که آن را در طبیعت رھا کند تا به آغوش مادر خویش برگردد و با این اصرار ھمراہ دانش آموز خود آھو را در نزدیک آهوان دیگر رھا می کنند... 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2117
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام داوود مزینانی ✍️قبل از تولد داوود، چندین فرزند ما در حین تولد می مردند و ما از این بابت ناراحت بودیم. زمانی که او در رحم مادرش بود و ما نگران از بین رفتن او بودیم، روزی یکی از همسایه ها به خانه ما آمد و گفت: دیشب خواب دیدم که شما در حرم امامزاده داود هستید. چند روز بعد من و همسرم به آنجا رفته و نذر کردیم و پس از به دنیا آمدن بچه نامش را داوود گذاشتیم.... 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2482
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام علی مزینانی قبل از اعزام به من گفت برویم سر مزار شهدا فاتحه ای بخوانیم وقتی آنجا رسیدیم گفت من شهید می‌شوم شما بگویید که مرا این جا دفن کنند و به محل مزار خود اشاره کرد. در هنگام عملیات در قایق نشسته بودیم و شعری با خودش زمزمه می کرد ناگهان صدایش قطع شد وقتی دقت کردم دیدم گلوله به قلبش اصابت کرده است . 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/1958
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام احمد مزینانی بعد از پایان مرحله اول عملیات محرم، آتش سنگین دشمن بر منطقه همچنان ادامه داشت. با توپ ضدهوایی چهارلول که مخصوص ساقط کردن هواپیما بود، منطقه را زیر آتش گرفته بودند. صدای آزار دهنده آرپی‌جی و خمپاره ۶۰ تمام فضا را پر کرده بود. احمد همراه پنج نفر از بچه‌ها در ۵۰ متری دشمن در داخل کانال بودند. آن‌ها به محض خروج از کانال مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند. فرصت اینکه لحظه‌ای برگردد و دوباره فریاد «الله اکبر» او جسم و جان خسته بچه‌ها را در میان حجم سنگین دود آتش جانی تازه ببخشد، پیدا نکرد... احمد رفت. با شنیدن خبر شهادت احمد گردان محب جانی تازه یافت. شهادت احمد خون آن‌ها را به جوش آورده بود. به گفته همرزمانش او خستگی را خسته کرده بود. دیدن قد و قامت و سن شناسنامه‌ای احمد و همت و حماسه آفرینی او الگوی خوبی برای دیگران شده بود. با تمام توان به خاکریز دشمن حمله کردند و چند کیلومتر دشمن را به عقب راندند. 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/2487
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام اکبر امین آبادی (مزینانی) شهریور در زندگی شهید امین آبادی این دلاور مزینانی معنایی خاص دارد او در اولین روز این ماه پا به دنیا گذاشت و در یازدهم شهریور ، شهید شد. با شروع مبارزات انقلابی مردم ایران علیه حکومت پهلوی او نیز به صف انقلابیون پیوست و در راهپیمایی ها شرکت کرد و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان سرباز ارتش با سمت تک تیرانداز در جبهه حضور یافت و سرانجام در منطقه دهلران در یازدهم شهریور ۱۳۶۰به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار بهشت زهرای تهران قطعه 24 ردیف92 شماره 32به خاک سپرده شد. ​ 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2669
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام محمدرضا تاج مزینانی وقتی با پیکر پاک محمدرضا روبرو شدم به او گفتم: پسرم اگر می خواهی به آنچه به تو قول داده ام عمل کنم چشم هایت را باز کن تا چشمهایت را ببینم. ناگهان دیدم شهید چشمانش را باز کرد و از گوشه چشم به من نگاه کرد و بعد آن را بست. دوباره به او گفتم: مادر! می خواهم ببینم داخل دهانت زخمی شده، دهانت را باز کن. به اطرافیان گفتم که سه تا صلوات بفرستید. ناگهان شهید دهانش را باز کرد و مثل غنچه کرد. من او را بوسیدم و اطرافیان اشک ریختند. 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2671
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام حسین نیکدل مزینانی ✍️وقتی برادرم رفت جبهه من خیلی گریه کردم تا برگرده. فکر کنم چهل روزی طول کشید اولین بار بود که ازهم دور شده بودیم خیلی برام سخت گذشت احساس می کردم یک سال ندیدمش. وقتی خبردار شدیم داره میاد من کوچیک بودم اما سریع خانه را آب و جارو زدم و چای و شیرینی آماده و برای دیدنش لحظه شماری می کردم. صدای چاوشی را که شنیدم همه ی کارا را نصفه ول کردم و دویدم بیرون. جمعیت رسیده بود سر چهار راه، من همین طور که می دویدم دنبال برادرم می گشتم، اینقدر قدش کوچیک بود که لابلای آدما دیده نمی شد، ولی اون از توی جمعیت منو دیده بود، دوید سمت من. مردم وقتی این صحنه رو دیدند همه زدن زیر گریه ! منو برادرم هم گریه می کردیم. اینقدر باسرعت رفته بودم سمتش که دندانم خورد توی پیشانیش، دست به سرش کشیدم گفتم ببخشید . فردای اون روز گفت: سوغاتی برات آوردم. گفتم: چیه؟ گفت: تن ماهی. خودش توی آب جوش جوشانید باهم خوردیم گفت: یه وعده غذامو نخوردم که برای تو بیارم.» 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 https://shahedanekavir.blog.ir/post/1676
🚩با شهدای مزینان... شهید والامقام محمدرضا مزینانی ✍️طعنه‌ها و کنایه‌ها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه؛ اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم. به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کار‌ها موظف کردم. دقت روی غذایی که می‌خوردم، مراقبت به نماز اول وقت و غیره. پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه روزه‌هایم را گرفتم تا روز بیست و یکم روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد. 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2675
🚩با شهدای مزینان... شهید مدافع امنیت محمدعلی مزینانی ✍️اکیپ مبارزه با قاچاق رد تعدادی از اشرار مسلح و قاچاقچی را گرفته و تا نزدیکی ارتفاعات آنها را تعقیب می کنند که متاسفانه اشرار که در ارتفاعات بودند و زاویه دید و تیر مناسبی برخوردار بودند متوجه حضور ماموران شده و درگیری شدید و نابرابری اتفاق می افتد که پس از مقاومت های بسیار و رشادت های فراوان محمدعلی با تعدادی از همکارانش به طرز وحشیانه ای به شهادت می رسند... 👈برای آشنایی بیشتر و ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2225
🚩با شهدای مزینان... شهید مجید افتخارزاده ✍️مجید 3 ماه در جهاد سازندگی به صورت دواطلبانه حضور یافت و در این مدت در عمران و آبادانی مناطق محروم اطراف شهر به این نهاد و مستضعفین و محرومین کمک می کرد. با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج و به صورت داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل شتافت. مسئولیتش در جبهه پیک بود و بعد از چند نوبت مجروحیت، سرانجام در تاریخ 1365/2/30 در منطقه مهران و در جریان عملیات کربلای 1 بر اثر اصابت ترکش به صورت و دست چپش به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر این شهید والامقام پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار قطعه اصلی ردیف4 شماره 1 به خاک سپرده شد. 👈ادامه این خاطرات را در لینک زیر بخوانید 👇👇👇 http://shahedanekavir.blogfa.com/post/2698