eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
241 دنبال‌کننده
284 عکس
48 ویدیو
3 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین حسین عکس را گرفت. خیسی چشمانش را گرفت و گفت: تو خانه نماز می‌خواندم. در حیاط بود و لباسهایم را می‌شست. هر وقت می‌آمدم مرخصی و پیش می‌رفتم اجبار می‌کرد و لباسهایم را می‌شست. آب می‌ریخت روی سرم و پاره‌ای وقت‌ها شلنگ آب را می‌کرد تو یقه‌ام و من خیس می‌شدم و می‌‌خندید و منِ عصبانی هم به خنده می‌افتادم. قنوت بستم و مثل همیشه از ته دل گفتم: <<اللهم ارزقنا توفيق الشهادة فی سبیلک>> سلام نماز را که دادم خود را در آغوش دیدم. های های گریه می‌کرد و صورتم را می‌بوسید و نوازش می‌کرد. پرسیدم: <<چه شده ؟>> گفت آخر تو چرا از خدا شهادت می‌خواهی؟ تو هنوز ۱۴ ساله‌ای و هنوز نوجوانی. دعا کن من شهید بشوم. <<راستی علی، کی شهید شده؟>> ☘علی گفت: _دیروز عصر با خواهر سنیه سامری و فرشته اویسی می‌رفته‌اند به سوی مزار شهدا. دیروز سالگرد شهید مرزوق ابراهیمی بود. مرزوق را که یادته. پسر نازنینی بود. یتیم بزرگ شده بود. همان مرداد ماه سه سال پیش که شهید شد و دفنش کردند مادرش به و خواهران دیگر وصیت می‌کند که من تا چهلم مرزوق زنده نمی‌مانم. خواهش میکنم لااقل در سالگرد مرزوق بیایید اینجا به نیابت از من برایش فاتحه بخوانید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
إلهی، پیشانی بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشوار است... ✍علامه حسن زاده
اینکه امشب عکس تو روبرویم هست، خوب است تقدیرم...♥️ شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❤️ ‌شفاعت مقربان ‌👐 رهبر انقلاب: "از ابزارهای تقرب به پروردگار توجه به ارواح مطهر شهیدان است. شب‌های قدر اگر می‌خواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، شهدا را شفیع قرار دهیم." ۹۵/۴/۵ ‌ شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
بعضی وقت‌ها سخته بگذری ولی بگذر... همدیگه رو حلال کنید، نه در حد اینکه حلالش کردم نه... از ته دل حلال کنید، این‌طور که وقتی اسمش بیاد فراموش کرده باشی بدی که در حقت کرده. تو زندگی‌تون اثر می‌گذاره.✨🌱 التماس دعا
شب‌«قَدر»شب«قَهر»نیست خدا‌میبخشد‌ ! مــا‌نبخشیم ؟
🌙 ما شبی دست برآریم و دُعایی بکنیم... شبِ هجران تو را چاره زِ جایی بکنیم... 🤲 الهی بالحجة، عجل لولیک الفرج شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
مردم مظلوم رو یاد کنید امشب. اللهم انصر الاسلام و اخذل الکفار. اللهم فک الأمة الإسلامية من شر آمریکا و اسرائیل🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 و دوستانش هر شب جمعه می‌رفتند سر خاک مرزوق. دیروز عصر سر چهارراه منتظر ماشین بودند که... که آن خمپاره‌ی لعنتی آمد. ترکش به قلب خورده. حسین باورت نمی‌شود. انگاری به یک خواب ناز رفته. همچین چشمانش را بسته که آدم خیالاتی می‌شود. الان است که از خواب بپرد و هراسان بگوید که ای وای خوابم برد و از کارم عقب افتادم. 🌿حسین از شیشه به بیرون نگاه کرد. نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. حتی در شهادت مهدی همچین گریه‌ای نکرده بود.. ☘علی آه کشید و گفت: _دو سه ماه پیش رفتم دیدن به خوابگاه خواهران تو بیمارستان شرکت نفت، گفتند که تو محوطه است. گشتم و پیداش کردم. روی یک نیمکت نشسته بود و با کف پای راستش مشغول بود. کنارش یک بطری الکل بود و تا مرا دید سریع پاهایش را جمع کرد. آمد بلند شود که لنگید و رنگ صورتش سفید شد. نشستم کنارش، پرسیدم چی شده؟ زخمی شده‌ای؟ هر چه پرسیدم می‌گفت چیزی نیست. تا اینکه آخر سر دستم را گرفت و گفت: <<قول بده تا وقتی زنده هستم از این ماجرا به کسی حرفی نزنی.>> قول دادم. پای راستش را روی زانوی چپش گذاشت. دلم ریش شد، کف پای پر از تاول‌های صورتی و سرخ بود. لبخند زد و گفت: <<این تاول‌ها اذیتم می‌کند، با سوزن می‌ترکانمشان و با الکل جایش را تمیز می‌کنم.>> مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃بس که این‌طرف و آن طرف می‌دوید و به مجروحین سرکشی می‌کرد. از این روستا به روستای دیگر می‌رفت و جویای حال خانواده‌ی شهدا می‌شد پایش در کفش تاول زده بود. حسین باور کن تحملش برای خود من سخت است. با اینکه پوتین می‌پوشم و خیلی راه می‌روم اما نصف تاول‌های پای ، پاهایم تاول نزده. چه صبر و استقامتی داشت ! به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است، بیا حسین جان. به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است. بیا حسین جان. 🌿حسین نمی‌دانست چطور این همه تاب و توان در وجودش جمع شده که هنوز سکته نکرده است. فکرش را هم نمی‌کرد یک روز با پاهایی لرزان به دیدن پیکر بیاید و حالا آمده بود. 🍃داخل کانتینر سرد بود. چند شهید در گوشه و کنار کانتینر دیده می‌شدند. علی دست حسین را کشید. رفتند ته کانتینر. علی نشست و از روی ، چادرش را کنار زد. انگار خوابیده بود. حسین جرأت نکرد جلوتر برود. همان جا زانوانش سست شد. سرش را به بدنه‌ی فلزی کانتینر کوبید و ناله کرد: _مریم، مریم، مریم! مؤلف: پایان فصل دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 وقتی چادر_نماز تبدیل به اسلحه می‌شود... 🔹 از آغاز عملیات ، پوشش «چادر نماز» به پوشش رسمی زنان و دختران فلسطینی ساکن غزه تبدیل شده است. آن‌ها می‌گویند: «چادر نماز، برای ما یک نماد است، نماد نماز، نماد پاکی، نماد عفاف و پوشش. ما با چادر نماز، رفت‌وآمد می‌کنیم، کار می‌کنیم، با آن می‌خوابیم و بیدار می‌شویم. ما می‌خواهیم در صورت بمباران یا مجبور شدن به ترک اردوگاه، آماده باشیم...» پ.ن: ⚠️ چقدر این چادر، زیباست، چادری که دیگر فقط یک چادر نیست؛ بلکه یک سلاح و زره است، همچون یک رزمنده که دائم اسلحه‌اش را همراه دارد و در یک آماده‌باش صددرصدی است؛ یک نماد است، یک دنیا حرف و حکمت است، یک عبادت است، یک ارزش به معنای واقعی است. این چادر نماز، در اینجا حکم همان « مداد العلماء » [مرکـّب عالم] و « دماء الشهداء » [خون شهید] را دارد. این چادر و است که ارزش دارد.https://eitaa.com/abadanravi
الحمدلله از ساعت ده صبح که رفتیم برای کار فرهنگی در مسیر راهپیمایی مردم اومده بودن، با اینکه اعلام کرده بودن ساعت یازده و نیم بیاید. ولی همین مردم عادی آبادان(عادی نیستن، عالی هستن،بهشون افتخار میکنیم) ساعت ده صبح اومدن. خیلی لذت بردیم از حضورشون. الحمدلله. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
خیلی هوا گرم بود، ساعت۱۲ظهر اوج گرما بود، به مصلی که نزدیک شدیم گفتیم دیگه همه برمیگردن، فکر نمی‌کنیم دیگه با زبون روزه و تو این گرما برای نماز بمونن، از درب ورودی مصلی دیدیم کلی جمعیت ایستاده و ما هم باید پشت‌سرشون منتظر میموندیم که بریم داخل، پیر و جوون و نوجوون و کودک زیر گرمای آفتاب منتظر ایستاده بودن تا جمعیت بره داخل و خودشون هم برن. بالاخره همه جمعیت رفت داخل مصلی. ولی به خاطر جمعیتی که اومده بودن اصلا جا برای نشستن نبود، بعضی از مردم بالاجبار برگشتن، ما صف آخر یک جا پیدا کردیم و نشستیم. دقایقی بعد رواقی که بسته بود رو باز کردن و جمعیت رفت داخل اون رواق. نشسته بودیم که یک دختر خانم مهربونی گفت که میشه پیشتون بشینم؟ گفتم بله. بعد از چند دقیقه‌ای یادم افتاد که تو اون شور و هیجان و کار داخل راهپیمایی حواسمون نبود که کارت شهیده فرهانیان رو پخش کنیم! یکی از کارت‌ها را در آوردم و بهش دادم به کارت که نگاه کرد دیدم که عکس شهیده رو بوسید و گذاشت رو قلبش و تشکر کرد. گفتم شهیده رو میشناسی؟ گفت آره میشناسم، اسمش رو شنیده بودم. دوست داشتم مزارش رو ببینم تو گوگل هم سرچ کردم ولی پیدا نکردم. ولی اردوگاه شهیده فرهانیان چند بار رفته بودم به خاطر همین دوست داشتم در موردش بدونم، گفت خواست خود شهیده بود که اینطور باهاش آشنا بشم. بهش گفتم بیا شمارت رو ذخیره کن تو گوشیم آدرس کانال رو برات بفرستم ذخیره که کرد دیدم بله فامیلمون یکی هست. و متوجه شدیم که در دبستان هم همکلاسی بودیم🌹 بعد از نماز هم افتخار دیدار با خانم موسوی و خانم نریمانی و خانم سنیه سامری❤️ همرزمان و دوستان شهیده را هم داشتیم الحمدلله. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب خشکش زد. با حیرت از جمشید پرسید: _خواهر فرهانیان را می‌گویی؟ مگر خواهران علی و حسین در آبادان هستند؟ 🍃جمشید سر تکان داد و گفت: _آره. یکی‌شان بود. امروز بردنش گلزار شهدا نزدیک برادرش مهدی دفنش کردند. دیشب با بچه‌ها رفتیم جایی که شهید شده. بچه‌ها دور قتلگاهش شمع روشن کردند. 🍃جمشید اشک چشمانش را گرفت. _نمی‌دانی حسین چقدر بی‌تابی می‌کند. اصلاً می‌دانی حبیب، او خواهر همه‌ی ما بود. 🌾یادت است یک بار حسین با کلی اصرار ما را برد خانه‌شان. می‌دانی آن روز آن دمپختک باقالی را که با لذت خوردیم دست‌پخت همین شهیده بود؟ اصلاً تو تا به حال خواهر فرهانیان را دیده بودی؟ 🍂زخم حبیب گز گز می‌کرد. گوش چپش که پرده‌اش بر اثر موج انفجار پاره شده بود سوت می‌کشید، هنوز هم دهها ترکش در پا و کمرش جا خوش کرده بود. اما حالا درد شنیدن شهادت یک دختر آبادانی آن هم در خود آبادان قلبش را به درد آورده بود. یاد اوایل جنگ افتاد. روزهایی که از زمین و آسمان، شهر زیر باران شدید توپ و خمپاره دشمن قرار گرفته بود. در آن روزها جوانان آبادان هم به خرمشهر می‌رفتند و به خرمشهر کمک می‌کردند و شبها در کوچه و خیابان‌های آبادان گشت زنی می‌کردند و در خط اروند سنگر می‌گرفتند و مراقب بودند که عراقی‌ها از اروند نگذرند، و داخل آبادان نشوند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian