eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
241 دنبال‌کننده
284 عکس
48 ویدیو
3 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 و دوستانش هر شب جمعه می‌رفتند سر خاک مرزوق. دیروز عصر سر چهارراه منتظر ماشین بودند که... که آن خمپاره‌ی لعنتی آمد. ترکش به قلب خورده. حسین باورت نمی‌شود. انگاری به یک خواب ناز رفته. همچین چشمانش را بسته که آدم خیالاتی می‌شود. الان است که از خواب بپرد و هراسان بگوید که ای وای خوابم برد و از کارم عقب افتادم. 🌿حسین از شیشه به بیرون نگاه کرد. نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. حتی در شهادت مهدی همچین گریه‌ای نکرده بود.. ☘علی آه کشید و گفت: _دو سه ماه پیش رفتم دیدن به خوابگاه خواهران تو بیمارستان شرکت نفت، گفتند که تو محوطه است. گشتم و پیداش کردم. روی یک نیمکت نشسته بود و با کف پای راستش مشغول بود. کنارش یک بطری الکل بود و تا مرا دید سریع پاهایش را جمع کرد. آمد بلند شود که لنگید و رنگ صورتش سفید شد. نشستم کنارش، پرسیدم چی شده؟ زخمی شده‌ای؟ هر چه پرسیدم می‌گفت چیزی نیست. تا اینکه آخر سر دستم را گرفت و گفت: <<قول بده تا وقتی زنده هستم از این ماجرا به کسی حرفی نزنی.>> قول دادم. پای راستش را روی زانوی چپش گذاشت. دلم ریش شد، کف پای پر از تاول‌های صورتی و سرخ بود. لبخند زد و گفت: <<این تاول‌ها اذیتم می‌کند، با سوزن می‌ترکانمشان و با الکل جایش را تمیز می‌کنم.>> مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃بس که این‌طرف و آن طرف می‌دوید و به مجروحین سرکشی می‌کرد. از این روستا به روستای دیگر می‌رفت و جویای حال خانواده‌ی شهدا می‌شد پایش در کفش تاول زده بود. حسین باور کن تحملش برای خود من سخت است. با اینکه پوتین می‌پوشم و خیلی راه می‌روم اما نصف تاول‌های پای ، پاهایم تاول نزده. چه صبر و استقامتی داشت ! به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است، بیا حسین جان. به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است. بیا حسین جان. 🌿حسین نمی‌دانست چطور این همه تاب و توان در وجودش جمع شده که هنوز سکته نکرده است. فکرش را هم نمی‌کرد یک روز با پاهایی لرزان به دیدن پیکر بیاید و حالا آمده بود. 🍃داخل کانتینر سرد بود. چند شهید در گوشه و کنار کانتینر دیده می‌شدند. علی دست حسین را کشید. رفتند ته کانتینر. علی نشست و از روی ، چادرش را کنار زد. انگار خوابیده بود. حسین جرأت نکرد جلوتر برود. همان جا زانوانش سست شد. سرش را به بدنه‌ی فلزی کانتینر کوبید و ناله کرد: _مریم، مریم، مریم! مؤلف: پایان فصل دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 وقتی چادر_نماز تبدیل به اسلحه می‌شود... 🔹 از آغاز عملیات ، پوشش «چادر نماز» به پوشش رسمی زنان و دختران فلسطینی ساکن غزه تبدیل شده است. آن‌ها می‌گویند: «چادر نماز، برای ما یک نماد است، نماد نماز، نماد پاکی، نماد عفاف و پوشش. ما با چادر نماز، رفت‌وآمد می‌کنیم، کار می‌کنیم، با آن می‌خوابیم و بیدار می‌شویم. ما می‌خواهیم در صورت بمباران یا مجبور شدن به ترک اردوگاه، آماده باشیم...» پ.ن: ⚠️ چقدر این چادر، زیباست، چادری که دیگر فقط یک چادر نیست؛ بلکه یک سلاح و زره است، همچون یک رزمنده که دائم اسلحه‌اش را همراه دارد و در یک آماده‌باش صددرصدی است؛ یک نماد است، یک دنیا حرف و حکمت است، یک عبادت است، یک ارزش به معنای واقعی است. این چادر نماز، در اینجا حکم همان « مداد العلماء » [مرکـّب عالم] و « دماء الشهداء » [خون شهید] را دارد. این چادر و است که ارزش دارد.https://eitaa.com/abadanravi
الحمدلله از ساعت ده صبح که رفتیم برای کار فرهنگی در مسیر راهپیمایی مردم اومده بودن، با اینکه اعلام کرده بودن ساعت یازده و نیم بیاید. ولی همین مردم عادی آبادان(عادی نیستن، عالی هستن،بهشون افتخار میکنیم) ساعت ده صبح اومدن. خیلی لذت بردیم از حضورشون. الحمدلله. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
خیلی هوا گرم بود، ساعت۱۲ظهر اوج گرما بود، به مصلی که نزدیک شدیم گفتیم دیگه همه برمیگردن، فکر نمی‌کنیم دیگه با زبون روزه و تو این گرما برای نماز بمونن، از درب ورودی مصلی دیدیم کلی جمعیت ایستاده و ما هم باید پشت‌سرشون منتظر میموندیم که بریم داخل، پیر و جوون و نوجوون و کودک زیر گرمای آفتاب منتظر ایستاده بودن تا جمعیت بره داخل و خودشون هم برن. بالاخره همه جمعیت رفت داخل مصلی. ولی به خاطر جمعیتی که اومده بودن اصلا جا برای نشستن نبود، بعضی از مردم بالاجبار برگشتن، ما صف آخر یک جا پیدا کردیم و نشستیم. دقایقی بعد رواقی که بسته بود رو باز کردن و جمعیت رفت داخل اون رواق. نشسته بودیم که یک دختر خانم مهربونی گفت که میشه پیشتون بشینم؟ گفتم بله. بعد از چند دقیقه‌ای یادم افتاد که تو اون شور و هیجان و کار داخل راهپیمایی حواسمون نبود که کارت شهیده فرهانیان رو پخش کنیم! یکی از کارت‌ها را در آوردم و بهش دادم به کارت که نگاه کرد دیدم که عکس شهیده رو بوسید و گذاشت رو قلبش و تشکر کرد. گفتم شهیده رو میشناسی؟ گفت آره میشناسم، اسمش رو شنیده بودم. دوست داشتم مزارش رو ببینم تو گوگل هم سرچ کردم ولی پیدا نکردم. ولی اردوگاه شهیده فرهانیان چند بار رفته بودم به خاطر همین دوست داشتم در موردش بدونم، گفت خواست خود شهیده بود که اینطور باهاش آشنا بشم. بهش گفتم بیا شمارت رو ذخیره کن تو گوشیم آدرس کانال رو برات بفرستم ذخیره که کرد دیدم بله فامیلمون یکی هست. و متوجه شدیم که در دبستان هم همکلاسی بودیم🌹 بعد از نماز هم افتخار دیدار با خانم موسوی و خانم نریمانی و خانم سنیه سامری❤️ همرزمان و دوستان شهیده را هم داشتیم الحمدلله. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب خشکش زد. با حیرت از جمشید پرسید: _خواهر فرهانیان را می‌گویی؟ مگر خواهران علی و حسین در آبادان هستند؟ 🍃جمشید سر تکان داد و گفت: _آره. یکی‌شان بود. امروز بردنش گلزار شهدا نزدیک برادرش مهدی دفنش کردند. دیشب با بچه‌ها رفتیم جایی که شهید شده. بچه‌ها دور قتلگاهش شمع روشن کردند. 🍃جمشید اشک چشمانش را گرفت. _نمی‌دانی حسین چقدر بی‌تابی می‌کند. اصلاً می‌دانی حبیب، او خواهر همه‌ی ما بود. 🌾یادت است یک بار حسین با کلی اصرار ما را برد خانه‌شان. می‌دانی آن روز آن دمپختک باقالی را که با لذت خوردیم دست‌پخت همین شهیده بود؟ اصلاً تو تا به حال خواهر فرهانیان را دیده بودی؟ 🍂زخم حبیب گز گز می‌کرد. گوش چپش که پرده‌اش بر اثر موج انفجار پاره شده بود سوت می‌کشید، هنوز هم دهها ترکش در پا و کمرش جا خوش کرده بود. اما حالا درد شنیدن شهادت یک دختر آبادانی آن هم در خود آبادان قلبش را به درد آورده بود. یاد اوایل جنگ افتاد. روزهایی که از زمین و آسمان، شهر زیر باران شدید توپ و خمپاره دشمن قرار گرفته بود. در آن روزها جوانان آبادان هم به خرمشهر می‌رفتند و به خرمشهر کمک می‌کردند و شبها در کوچه و خیابان‌های آبادان گشت زنی می‌کردند و در خط اروند سنگر می‌گرفتند و مراقب بودند که عراقی‌ها از اروند نگذرند، و داخل آبادان نشوند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
▫️خورشید، به شوق دیدن روی ماه توست که هرروز طلوع می‌کند🌤 باز صبح رسید، و هر صبحی که با سلام بر شما آغاز شود البته به خیر است!✨️ سلام‌ پدر مهربانم! ▫️برآی ای آفتاب صبح امید که در دست شب هجران اسیرم💔 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃در آن روزها همه نگران زنان و دخترانی بودند که در بیمارستان‌ها و مساجد شهر فعالیت می‌کردند. یکی از آن‌ها بود که با خواهرانش فاطمه و عقیله در بیمارستان به زخمی‌ها می‌رسیدند. تا اینکه دستور رسید خواهران هر چه سریعتر شهر را تخلیه کنند. خرمشهر داشت سقوط می‌کرد و دشمن دندانش را برای آبادان تیز کرده بود. 🍂حبیب بعدها از یکی از دوستانش شنید که گفته بود: _این همه مرد و جوان دارند شهید می‌شوند. بگذارید ده تا زن هم شهید بشود. مگر چی می‌شود. لازم نیست کسی دل نگران ما باشد. 🌾حاج آقایی که مخاطب بود با دلسوزی گفته بود: _آخر دخترم، شما ناموس ما هستید. عمر دست خداست. ما نگران شماییم. 🍃و حبیب از اینکه آبادان چنین دختران و زنانی دارد به خود بالیده بود و حالا شهید شده بود. 🍃جمشید محمودی گفت: _با خمپاره‌ی ۱۶۲ شهید شده. یک خمپاره جدید. شده بلای جان مردم آبادان. خوب شد تو آمدی. باید حسابش را برسیم. 🍂حبیب سر بلند کرد و پرسید: _وضعیت بچه‌ها چطوره؟ _فرق زیادی با آن موقع که مجروح شدی و رفتی نکرده. همان گروه پانزده نفره‌ی دیده‌بان و خمپاره انداز خودمان هستند و کمبود مهمات. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🥀🥀🥀🥀🥀 سخت‌ترین‌‌حق‌الناس‌این‌است‌که به‌روح‌دیگران‌لطمه‌بزنی..!! -استادشجاعی🌱 🥀
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾ بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾ یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾ کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾ یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾ بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾ کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾ وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾ کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾ وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾ أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🔻 برای بهبود عمو صفر دعا کنید. برادر رزمنده ، پیشکسوت دفاع مقدس در عرصه هنر و رسانه دچار عارضهٔ قلبی شده و تا الان در بیمارستان بستری میباشد. از شما خوبان تقاضا داریم برای بهبود سلامتی ایشون دعا بفرمایید و صلواتی عنایت کنید. يا من اسمه دواء و ذکره شفاء🤲🏻 امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب به فکر رفت. در ذهنش خط پدافندی آبادان را مرور کرد. پانصد متر مانع آبی که همان رودخانه مرزی بین ایران و عراق بود و چون دو سال از حصر آبادان می‌گذشت و دیگر احتمال سقوط آبادان نمی‌رفت، حالا توپخانه و خمپاره اندازها به جبهه‌های عملیاتی منتقل شده بودند و آن‌ها با سه قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ و دو قبضه ۸۱ از شهر دفاع می‌کردند. قبلاً مهمات را از عراقی‌ها غنیمت می‌گرفتند و یا خمپاره‌های عمل نکرده را جمع و جور و دوباره به سوی دشمن شلیک می‌کردند؛ اما حالا احتیاج به مهمات فراوانی داشتند تا انتقام را از دشمن بگیرند. 🍂حبیب رو به جمشید ‌گفت: _موتورت بنزین دارد؟ _خب آره. چطور؟ _برویم طرف مقتل خواهر فرهانیان. خدا کند قیف انفجار تعییر نکرده باشد. دیدگاه خودمان که هنوز سرپاست؟ 🍃جمشید با تعجب گفت: _معلوم هست از چی حرف می‌زنی؟ با این پای درب و داغون می‌خواهی از آن همه پله بالا بروی؟ _غمت نباشد. راستی امیر و بچه‌های دیگر کجایند؟ _تو اسکله‌ی هشت هستند. _پس اول برویم پیش امیر. 🍂حبیب به سختی ترک جمشید نشست و جمشید زیر باران خمپاره‌ها که داشت شهر را می‌لرزاند به سوی اسکله‌ی هشت روانه شد. 🍂حبیب وارد مقر بچه‌های اسکله‌ی هشت شد. امیر و بچه‌های دیگر با دیدن حبیب با خوشحالی جلو آمدند. حبیب را بوسیدند و سر به سرش گذاشتند. _پس تو زنده برگشتی؟ _ما فکر کردیم با آن همه ترکش دخلت در آمده! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمی یابد که منتظر است و بوی یار را از فاصله ای نه چندان دور می شنود و هر لحظه انتظار می کشد تا صدای «اناالمهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلبها را فراگرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت.» 🔺️(کتاب گنجینه‌ی آسمانی / ص 63) 🖋 شهید سید مرتضی آوینی 🥀 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian