#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#قسمتهای۱۰۱و۱۰۲
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۱۰۱ 🎬
تا اینکه یک روز متوجه شدم ,هارون باباش که از دنیا رفته بود, بعثی بوده وخودشم گرایشات بعثی داره ویهودی بوده وپیش شوهر خاله یهودیش هم بزرگ شده وکلا دنیای ما دوتا مثل شباهت ظاهریمون نیست
واززمین تا اسمون فرق داره,شیطونه قلقلکم میداد که یه کم اذیتش کنم,رفتم تونخش وحرکاتش را زیرنظر گرفتم ,اونم حالا دیگه منو شناخته بود اما باهم رفیق نبودیم.
هرروز توجمع دوستان حرکاتش را تقلید میکردم وبعضی عاداتش را شاخ وبرگ میدادم وبزرگنمایی میکردم ودوستام هم از خنده روده بر میشدند.
اخرای سال تحصیلی بود که یه چیز جدید از هارون کشف کرده بودم وطبق معمول حرکاتش رادر میاوردم که متوجه شدم یک نامردی هارون را اورده سرصحنه وجات خالی که ببینی,زدم وخوردم,خوردم وزدم خخخخحح
خلاصه بچه ها مارا از هم جدا کردند ودیگه تصمیم گرفتم دور هارون راخط بکشم,اخه به هدفم رسیده بودم ,این دعوا باعث شده بود که هیچ کس من وهارون را اشتباه نگیرد.
یک هفته ای از دعوای من وهارون گذشته بود،یک روز صبح ورودی دانشگاه دونفر باکت وشلوار جلوم راگرفتند واسمم را صداکردند,برگشتم طرفشان وگفتم:بله ,امرتون؟!
یکیشون اشاره به ماشین سیاهرنگی باشیشه های دودی کرد وگفت:میشه چند لحظه مزاحمتون بشیم؟
با نگاه به ماشین ,ترس برم داشت وگفتم:درخدمتم ,همینجا امربفرمایید.
یکی شون محکم دستم را چسپید وبردم طرف ماشین وخیلی محترمانه وبه زور سوار ماشینم کردند و....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۱۰۲ 🎬
ماشین به سمتی نامعلوم شروع به حرکت کرد,دوتا مرد ناشناس اصلا حرفی نمیزدند واین من رامیترساند باخودم هزارتافکر کردم,نکنه میخوان بدزدنم وکلی پول بابت من از ابوعلی بگیرند؟؟نه نه پدرم که همچی پولهایی ندارد ....شاید ازاین تکفیریها باشن که تازگیا علم شدن...نه بهشون نمیاد...شاید...
نیمه های مسیر بودیم که یکی از مردهای ناشناس چشم بندی به چشمانم زد,خیلی ترسیده بودم وبه خودم جرات دادم وپرسیدم:من را کجا میبرید؟این کارا برای چیه؟چکارم دارید؟تنها جوابی که دادند گفتند:نگران نباش به زودی میفهمی...
ماشین ایستاد,پیاده شدیم ودوطرف من راگرفتند ووارد ساختمانی شدیم,بالاخره داخل یک اتاق ,چشم بند را از چشمام باز کردند,اتاقی بود سه درچهار که دوتا صندلی ویک میز ویک فایل سه طبقه داخلش بود والسلام.
یه ربع از موندنم تواتاق گذشته بود که یک اقاهه با ریش وسیبل نه از نوع داعشیش...از اون خوشگلا ...اومد روبروم نشست ,دست دادیم وسلام علیکی کردیم وگفت:
امیدورام رفتار برادرا باهات ملایم بوده وبه شما برنخورده باشه,راستش ,اصول کار ما همینه ,شرمنده اگر بهتون بدگذشته.
من که لحن ملایم ودوستانه این اقا آرومم کرده بود لبخندی زدم وگفتم:حالا بااین بندوبساط چکارم داشتین؟اصلا شما کی هستین؟
اقاهه:حالا اشنا میشیم,اول شما سوالات من را جواب بده بعدش...هفته پیش داخل دانشگاه شما بایک جوان یهودی درگیر شده بودین؟
پیش خودم گفتم وای من, این هارون دمش به اون بالاها وصله,برای یک دعوای کوچلو من رابه کجا کشونده,با احتیاط گفتم:آره,برای چی میپرسین,قتل که نکردم ,یه زد وخورد دانشجویی بود دیگه😊
اقاهه:برای ما مهمه....چرا؟؟دلیلش چی بود؟؟
من:دلیل شخصی بود اخه همه ما را باهم اشتباه میگرفتند ومن این رادوست نداشتم ,من از بعثیا بیزارم حالا فک کن ملت فکرکنن من گرایشات بعثی دارم و...
برای همین یه کم ادا وحرکاتش را دراوردم اونم سرصحنه رسید وماهم ازخدا خواسته زدیم وخوردیم تا این بحث شباهت همین جا تمام بشه و...
اقاهه لبخندی زد وگفت:....
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان دارم
زیباترین عاشقانهها
نگاه مهربان
خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار
و مطمئن باش
تا وقتی که پشتت به خدا
گــرم است،تمام
هراسهای دنیا خندهدار است
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آمد خبر از حضـرتِ دلدار
که صبح است
خورشید برافروخته ای یار
که صبح است
برخـیز و بخـوان نغمـهی
دلشادِ صبوحی
در باغِ فلک، گل شده بیدار
که صبح است
عزیزان همراه
صبحتون بخیر
ونیکی
دوستان خوبم
هفته اتون سراسر خیر و نیکی و برکت
امیدوارم
یه روزخوبی
داشته باشید
ثانیه ثانیه امروز رو
به خوشی سپری کنید
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرازآرامش
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ارزش زمان.... - @mer30tv.mp3
4.83M
صبح 6 شهریور
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
سبز است دو چشمِ خوشکلِ شهریور
شیرین شده باغْ منزلِ شهریور
تا منظره طعمِ سیب و انگور گرفت
صد پنجره باز شد دلِ شهریور
#صفیه_قومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
طنز
گفتم ای شیخ چرا غمگینم
پاسخ این بود که از علافیست!
گفتم انگیزه ندارم اصلاً
گفت این درد و مرض اشرافیست!
گفتم اخراج شدم از کارم
گفت دنیا همهاش اوقافیست!
گفتم این شهر ندارد قانون
گفت خاموش که بیانصافیست
گفتم از وضع فلان کشور و گفت
بچه! مشکل فقط از جغرافیست!
گفتم اوضاع چرا خر تو خر است
گفت اینها چه دگر اوصافیست؟!
گفتم از بیغمیِ مسئولین
گفت غیبت به گمانم کافیست!
گفتم ای شیخ نگفتم همه را...
گفت بیماریات از حرافیست!
#پروین_جاویدنیا
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به شور آورده اندام تنومند تو دریا را
و در آغوش مواج تو دارم کل دنیا را
سحر، خورشید وقتی میزند از موجها بیرون
کنارت میکشم بر ماسهها تصویر، فردا را
چه کیفی میکنند اطراف ما انبوه ماهیها
که میبینند عریان بودن یک جفت تنها را
ببین خرچنگهای مست هنگام تماشامان
به شوق عشقبازی گاز میگیرند لبها را
زلیخای هوسباز تو هستم، خوب میدانی
"که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را "
بیا و با سر انگشتت معمای مرا بگشا
"که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را"
چنان آرام و آزادیم در آغوش خوابیدن
که میپوشند با شرم و تمنا ماسهها ما را
#فرشته_خدا_بنده
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در انتظار دیدن چشم تو هستم
چشمان دل را بر همه غیراز تو بستم
گیرم نگیری از دل من یک سراغی
گیرم ندانی در کجای شهر هستم
گیرم که بارانی ببارد بر سر شهر
گیرم ندانی چتر خود را هم شکستم
گیرم فراموشت شده آن کافه ای که
در سوز سرما در کنار تو نشستم
گیرم فراموشت شده آن وعده هایت
گیرم بگوئی عهد و پیمانی نبستم
روزی پشیمان میشوی من حتم دارم
امّا بدان تار امیدم را گسستم
از دور می بینی مرا قدّم خمیده
امّا نشانی از تو مانده روی دستم
#مهدی_ملک
#ماه_خاکی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky