رفتن #بیژن به سپدکوه :
#گستهم به بیژن گفت « دنبال دردسر نباش ، دو پهلوان مانند #زرسپ و #ریونیز به دست او کشته شدند و #طوس و پدرت که در پهلوانی حریف ندارند هم از مقابل او برگشتند »
بیژن گفت « نمیشود ، من سوگند سختی خوردم که هرگز برنگردم مگر اینکه مانند زرسپ کشته شوم »
گستهم « چاره ای نیست ، بیا اسب مرا بگیر هیچ اسبی در سرعت و قدرت به پای او نمیرسد »
بیژن « نمیخواهم ، پیاده میروم »
گستهم « نمیخواهم مویی از سرت کم شود و من ده هزار اسب داشته باشم ، برو و هر کدام از اسب هایم را که میخواهی بردار »
گستهم اسبی داشت بسیار بزرگ و قدرتمند مانند گرگ درنده و آن را برای بیژن زین کرد
#گیو از کار گستهم خبر دار شد و او را نزد خود خواند و زره #سیاوش را به او داد تا به بیژن بدهد و بیژن هم زره سیاوش را پوشید و سوی سپدکوه رفت ....
#فرود رو به #تخوار گفت « پهلوانی دیگر آمد ، نگاه کن ببین او کیست و برای مرگ او چه کسی عزادار خواهد شد ؟»
تخوار گفت « او در ایران مانند ندارد ، او تنها فرزند گیو است که برایش از جان باارزش تر است و بر تن اش هم همان زره است که تیر و نیزه بر آن اثر ندارد ، تو توان مبارزه با او را نداری »
فرود تیری بر اسب بیژن زد و بیژن از اسب افتاد اما برخواست و مانند شیر نعره کشید که « ای سوار دلیر ، نمیدانی که مردان جنگی بدون اسب هم به جنگ ادامه میدهند ؟ حالا فرار نکن تا جنگیدن یاد بگیری »
فرود که دید بیژن فرار نکرد تیری دیگر انداخت اما بیژن سپرش را گرفت و سپرش پاره شد و بیژن شمشیر کشید و سراغ فرود رفت ...
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
مرگ #فرود :
فرود ترسید و به سوی دژ فرار کرد و کنیزکان از بام دژ فریاد کشیدند
فرود در دژ را بست و #بیژن فریاد کشید « شرم نکردی و فرار کردی ؟ حیف نام فرود »
سپس به سوی سپاه ایران بازگشت و ماجرا را به #طوس گفت و طوس گفت « بخدا سوگند این دژ را نابود خواهم کرد و انتقام #زرسپ را خواهم گرفت »
وقتی خورشید غروب کرد و شب شد ، #جریره با غم خوابیده بود و در خواب دید آتشی از دژ بلند شده و سراسر سپد کوه را سوزانده ، با وحشت از خواب بیدار شد و به بام آمد و دید سراسر دژ محاصره شده ، به بالین پسرش آمد و گفت « ای پسر بیدار شو که بر ما بخت شومی آمد سراسر دژ محاصره شده »
فرود به مادرش گفت « مرا هم زمان سپری شده ، پدرم به دست #گروی_زره جوان مرگ شد من هم به دست بیژن جوان مرگ خواهم شد و تنها تلاش من این است که حداقل مانند گوسفند کشته نشوم »
پس لباس رزم پوشید
پست دیوار های دژ صدای طبل و بوق بلند بود و نیزه ها افراشته
فرود و سپاه ناچیز اش از دژ بیرون رفتند و تا خود صبح هر کس که بود کشته شد جز فرود و ایرانیان از او در شگفت بودند...
فرود از میان سپاه بیژن را دید پس سراغ او رفت اما #رهام از پشت بازوان او را از تن جدا کرد و فرود بی دست سوار از اسبش سوی دژ فرار میکرد که بیژن به دنبالش راهی شد و پای اسبش را شکست
اما فرود خود را به دژ رسانید و در دژ را بستند اما فرود جان داد و مادرش و کنیزکان بالای جنازه او رفتند و با گریه و ناله موی از سر میکندند و جریره سر پسرش را در آغوش گرفت ....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
سوالی جدید
چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سیمرغ گفته بود هرکی اسفندیار رو بکشه میاره یا زندگی خوبی نخواهد داشت) ولی آخه بهنظرم اسفندیار کار بد رو کرد نه رستم رستم اصلا نمی خواست با اسفندیار بجنگه ؟؟؟
حالا حق با کی بود رستم یا اسفندیار؟؟؟؟
اصلا حق خاندان نریمان این بود ؟؟؟
#دایگو
.........
ببین این داستان خیلی گنگه
هر دوی رستم و اسفندیار یه جور قربانی بودن
شاهــنامهٔ فردوســی
مرگ #فرود : فرود ترسید و به سوی دژ فرار کرد و کنیزکان از بام دژ فریاد کشیدند فرود در دژ را بست و #
فرود تو شاهنامه دقیقا یه حالت « چنان شد که هرگز ز مادر نزاد » ی داره 😐💔😂
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سی
و اسفندیار کار بد رو نکرد
اسفندیار فقط به قانون و حدود سیاسی پایبند بود
و بخاطر اینکه دستور شاه به بند کشیدن رستمه باید اون کار رو انجام میداد
در کل رستم غرور زیاد داشت و اسفندیار هم خشک مذهبی بود و هیچ کدوم حاضر نشدن کوتاه بیان
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سوالی جدید چرا بعد از مرگ اسفندیار انقد بلا سر رستم و داداشی و خاندان اومد ( میدونم سی
کیدژم:
به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه نگاه کنیم، حضور رستم و زال و خاندان نریمان به شدت طولانی شده بود، از دوره منوچهر تا گشتاسپ، رستم و خاندان زال هنرنمایی هاشون رو کرده بودن و اصلی ترین داستان های شاهنامه رو رقم زده بودن و دیگه حضورشون توی ادامه شاهنامه، شاهنامه رو خسته کننده میکرد و باعث اذیت شدن مخاطب میشد(از نظر خودم).
دیگه وقتش بود این اسطوره بعد مدت ها از صدر لیست شخصیت های شاهنامه کنار بره( هرچند تا ابد رستم اصلی ترین شخصیت اسطوره ای ایران و شاهنامه میمونه) تا شاهنامه فضای بیشتری داشته باشه برای پرداختن به بقیه شخصیت ها و داستان ها.
علاوه بر اون بعد رستم، ما خیلی سریع وارد بخش تاریخی شاهنامه میشیم( بهمن رو واسطه هخامنشیان به تاریخ پیشینیان و اسطوره ای میدونن) و اگه رستم زنده میموند، تناقض های به شدت سنگینی در داستان به وجود میومد.
این دلایل، شاید چند تا از دلایل خارج داستانی باشه که نویسنده های کهن ایرانی و فردوسی بهش فکر کرده باشن.
شاهــنامهٔ فردوســی
کیدژم: به نظر من جدای بحث های داخلی داستان، اگه از نگاه یک نویسنده و داستان نویس به رستم و شاهنامه
به نکته جالبی اشاره کردی
درسته کشته شدن رستم دقیقا مرز بین داستان های اساطیری و به اصطلاح تاریخی شاهنامه هست
مرگ #جریره :
جریره لبان خشک اش را گشاد و گفت « گریه و زاری این کنیزکان عجیب نیست چراکه حالا ایرانیان خواهند آمد و همه مارا اسیر خواهند کرد....
#بیژن کسی بود که پسر من را پاره تنم را به کام مرگ کشید و حالا نمیگذارم دژ را تصرف کند و گنج هایش را هم برای خود کند »
این را گفت و گریست ...
زمانه همین است و به هفتاد شکل بازی میکند ...
زمانی با خنجر و شمشیر مقابلت میاید و زمانی با هوایی ابری و بارانی
زمانی در درد و رنج و زمانی هم از غم ها رها ، زمانی به تو تاج و تختی دهد ، زمانی هم غم و رنج و خواری دهد
و بر این زندگانی باید گریست ...
کنیزکان بالای دژ رفتند و خود را بر زمین زدند و جریره آتشی بر پا کرد و تمام گنج ها سوزاند و سپس خنجری به دست گرفت و به اصطبل اسبان رفت و شکمشان را درید و گریست
سپس نزد پسرش رفت و صورتش را به صورت پسر چسباند و خنجر را به قلب خود فرو کرد و کنار پسر جان داد ....
ایرانیان در دژ را کندن تا غارت کنند
وقتی #بهرام آن صحنه را دید از غم دلش پاره پاره شد و فریاد زد « این از پدرش خوار تر مرد ، #سیاوش کنار جنازه مادرش نبود ، کشنده سیاوش ایرانی نبود ، تمام خانمان سوخته نبود ...»
سپس به ایرانیان گفت « از کردگار بترسید که بیدادگر روز خوش نبیند...
از #کیخسرو شرم نمیکنید ؟ به کین سیاوش فرستادتان و حالا خبر مرگ برادرش را خواهید داد ؟ از بیژن و #رهام بی مغز یک کار درست سر نمیزند »
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
مرگ #جریره : جریره لبان خشک اش را گشاد و گفت « گریه و زاری این کنیزکان عجیب نیست چراکه حالا ایرانی
بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد...
ادامه:
سران سپاه ایران #طوس و #گودرز و #گیو که به سپدکوه رسیدند ، #بهرام و #زنگه_شاوران را کنار جنازه فرود دیدند
#فرود ، #سیاوش بود که خفته بود ...
با دیدن او گودرز و گیو و #گرگین و... گریستند و طوس هم خون گریه کرد و از تندی که کرده بود سخت پشیمان شد...
گودرز به سپاهیان گفت « سپهبدی که تندی میکند بدرد نمیخورد ...
جوانی از نژاد پادشاهان بخاطر خشم یک سپهبد این چنین جان داد ، #زرسپ و #ریونیز هم همچنین
و هنر بی خرد مانند شمشیری زنگ زده است »
این را گفت و آب از دو چشمش جاری شد
سپس دستور داد تا یک دخمه شاهوار آماده کنند و تن شاهزاده را با مشک و کافور و سرش را با عطر و گلاب شستند و در دخمه در آن کوه و زرسپ و ریونیز هم کنار شاهزاده گذاشتند و برگشتند ...
هر چقدر هم عمر کنیم در آخر خواهیم مرد و هیچ کس از مرگ رها نمیشود.....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
هدایت شده از شاهــنامهٔ فردوســی
هدایت شده از اسکواد ایران | Squad iran
۱۲ تیرماه سالروز حمله ناجوانمردانه ناو جنایت کار آمریکایی به هواپیمای پرواز ۶۵۵ ایران برفراز خلیج فارس
@Squad_iran | #kamelat