eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
532 دنبال‌کننده
1هزار عکس
154 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه : سپس تصمیم گرفت نزد برود و او را بیدار کند... پس خروشید و نعل اش را بر زمین کوبید و رستم که از خواب خوش بیدار شد خواست تا با اسبش دعوا کند اما اینبار خداوند کاری کرد تا زمین اژدها را پنهان نکند و رستم در آن تاریکی او را دید و شمشیر اش را بیرون کشید و مانند رعد غرید و به اژدها گفت « نامت را بگوی که از این پس زندگی نخواهی کرد و نباید کسی بی نام بر دست من کشته شود » و آن نر اژدها پاسخ داد « از چنگ من کسی رها نمیشود که تمام این دشت جای من است و آسمانش هوای من است و عقاب هم جرئت عبور از اینجا را ندارد ... سپس پرسید نام تو چیست ؟ که کسی که تو را زاییده بر تو خواهد گریست ...» رستم چنین پاسخ داد « من رستم ام که از و از و از ام ... به تنهایی یک لشکر ام و زمین به زین نعل دلاور میسپارم » سپس به هم دیگر حمله ور شدند و رخش که از دور اژدها را دید سمت او تاخت و کتف اژدها را با دندان مانند شیر درید و پهلوان بر آن صحنه خیره مانده بود و بعد شمشیرش را بلند کرد و گردن اژدها را برید و سرش را از تن جدا کرد و خونش مانند رود جاری شد ... سپس رستم به جنازه آن اژدها نگاه کرد و خون گرم اش را روی خاک تیره دید در شگفت مانده بود و نام خداوند را گفت ... سپس تن اش را شست و مشغول راز و نیاز با خداوند شد و گفت « ای دادگر که تو به من دانش و زور دادی که در مقابل من شیر و دیو و بیابان و دریای نیل همه هیچ اند » @shah_nameh1
تولد : نه ماه که بر دختر شاه گذشت پسری به دنیا آمد مانند ماه تابنده... انگار که پیلتن است و یا شیر است و یا نِیرَم ( ) است ... با دیدن او ، او را سهراب نام کرد ( کسی که صورت سرخی دارد) .... وقتی یک ماهه شد انگار که یک ساله بود و سینه اش به پهنای سینهٔ بود ... سه سالش که شد تیر و کمان به دست گرفت ... ده ساله که شد مانند او در جهان کسی نبود که بتواند با او بجنگد ... و با گستاخی نزد مادر آمد و گفت « من که از تمام همسالان ام بهتر ام و سرم تا آسمان می‌رسد از تخم چه کسی هستم و اگر کسی از من نام و نشان پدر پرسید چه گویم ؟؟ اگر نتوانی به سوالم جواب دهی زنده نخواهی ماند » مادرش به او گفت « سخنم را بشنو و تندی نکن ... تو پسر پهلوان رستمی ... از نژاد و سام و نریمانی ... بخاطر این سرت از آسمان بلند تر است ... زیرا نژادت از گوهر است ، از زمانی که خداوند جهان را آفرید کسی مانند رستم زاده نشده و مانند سام نریمان کسی در جهان نبود » سپس نامه ای از رستم که همراه با آن طلا و گوهر فراوان بود آورد و نشان اش داد و به او گفت « نباید که بفهمد تو پسر رستمی که اگر داند تو را از من خواهد گرفت » @shah_nameh1
ادامه : بعد از آن سپاهی بزرگ به فرماندگی آمد که پرچمی آهو پیکر داشت و سپاهیان اش شمشیر هندی و زره سُغدی و زین ترکی داشتند ... پس از آن از تخمهٔ گیوگان با پرچمی گراز پیکر آمد و آفرین کرد سپس با سپاهیان و پرچمی گور پیکر آمد و شاه بر او بسیار آفرین کرد... پشت او آمد با طبل و فیل و سپاهی بزرگ از کشمیر و کابل و و با پرچمی اژدها پیکر مانند پدرش در مقابل شاه آمد و آفرین کرد ... شاه شاد شد و گفت « ای پروردهٔ پیلتن ، تو فرزند رستمی و از و و هستی و اکنون از هندوستان و از قنوج تا سیستان برای توست و از حالا تو یار مردم فقیر باش و سخنان خوب بگوی و کار خوب بکن که من این پادشاهی را به تو دادم » فرامرز که پند شاه را شنید از اسب پیاده شد و تعظیم کرد و به شاه آفرین گفت.. سپس شاه به پرده سرای خود بازگشت و رستم هم نزد او رفت و جشنی گرفتند و با جام شرابی گفت « نگران فردا نباش و اکنون شاد باشد که کسی فردا را ندیده و تمام شاهان بزرگ چون و و همه زیر خاک اند امشب را جشن بگیریم و فردا سپاه را به میدهیم تا جنگ شروع شود » @shah_nameh1