ادامه :
سپس تصمیم گرفت نزد #رستم برود و او را بیدار کند... پس خروشید و نعل اش را بر زمین کوبید و رستم که از خواب خوش بیدار شد خواست تا با اسبش دعوا کند اما اینبار خداوند کاری کرد تا زمین اژدها را پنهان نکند و رستم در آن تاریکی او را دید و شمشیر اش را بیرون کشید و مانند رعد غرید و به اژدها گفت « نامت را بگوی که از این پس زندگی نخواهی کرد و نباید کسی بی نام بر دست من کشته شود »
و آن نر اژدها پاسخ داد « از چنگ من کسی رها نمیشود که تمام این دشت جای من است و آسمانش هوای من است و عقاب هم جرئت عبور از اینجا را ندارد ...
سپس پرسید نام تو چیست ؟ که کسی که تو را زاییده بر تو خواهد گریست ...»
رستم چنین پاسخ داد « من رستم ام که از #دستان و از #سام و از #نریمان ام ... به تنهایی یک لشکر ام و زمین به زین نعل #رخش دلاور میسپارم »
سپس به هم دیگر حمله ور شدند و رخش که از دور اژدها را دید سمت او تاخت و کتف اژدها را با دندان مانند شیر درید و پهلوان بر آن صحنه خیره مانده بود و بعد شمشیرش را بلند کرد و گردن اژدها را برید و سرش را از تن جدا کرد و خونش مانند رود جاری شد ...
سپس رستم به جنازه آن اژدها نگاه کرد و خون گرم اش را روی خاک تیره دید در شگفت مانده بود و نام خداوند را گفت ... سپس تن اش را شست و مشغول راز و نیاز با خداوند شد و گفت « ای دادگر که تو به من دانش و زور دادی که در مقابل من شیر و دیو و بیابان و دریای نیل همه هیچ اند »
@shah_nameh1
تولد #سهراب :
نه ماه که بر دختر شاه گذشت پسری به دنیا آمد مانند ماه تابنده...
انگار که #رستم پیلتن است و یا #سام شیر است و یا نِیرَم ( #نریمان ) است ...
#تهمینه با دیدن او ، او را سهراب نام کرد ( کسی که صورت سرخی دارد) ....
وقتی یک ماهه شد انگار که یک ساله بود و سینه اش به پهنای سینهٔ #زال بود ...
سه سالش که شد تیر و کمان به دست گرفت ...
ده ساله که شد مانند او در جهان کسی نبود که بتواند با او بجنگد ...
و با گستاخی نزد مادر آمد و گفت « من که از تمام همسالان ام بهتر ام و سرم تا آسمان میرسد از تخم چه کسی هستم و اگر کسی از من نام و نشان پدر پرسید چه گویم ؟؟ اگر نتوانی به سوالم جواب دهی زنده نخواهی ماند »
مادرش به او گفت « سخنم را بشنو و تندی نکن ... تو پسر پهلوان رستمی ... از نژاد #دستان و سام و نریمانی ...
بخاطر این سرت از آسمان بلند تر است ... زیرا نژادت از گوهر است ، از زمانی که خداوند جهان را آفرید کسی مانند رستم زاده نشده و مانند سام نریمان کسی در جهان نبود »
سپس نامه ای از رستم که همراه با آن طلا و گوهر فراوان بود آورد و نشان اش داد و به او گفت « نباید که #افراسیاب بفهمد تو پسر رستمی که اگر داند تو را از من خواهد گرفت »
@shah_nameh1
ادامه :
بعد از آن سپاهی بزرگ به فرماندگی #فرهاد آمد که پرچمی آهو پیکر داشت و سپاهیان اش شمشیر هندی و زره سُغدی و زین ترکی داشتند ...
پس از آن #گرازه از تخمهٔ گیوگان با پرچمی گراز پیکر آمد و آفرین کرد
سپس #زنگهٔ_شاوران با سپاهیان و پرچمی گور پیکر آمد و شاه بر او بسیار آفرین کرد...
پشت او #فرامرز آمد با طبل و فیل و سپاهی بزرگ از کشمیر و کابل و #نیمروز و با پرچمی اژدها پیکر مانند پدرش در مقابل شاه آمد و آفرین کرد ...
شاه شاد شد و گفت « ای پروردهٔ پیلتن ، تو فرزند رستمی و از #سام و #دستان و #نریمان هستی و اکنون از هندوستان و از قنوج تا سیستان برای توست و از حالا تو یار مردم فقیر باش و سخنان خوب بگوی و کار خوب بکن که من این پادشاهی را به تو دادم »
فرامرز که پند شاه را شنید از اسب پیاده شد و تعظیم کرد و به شاه آفرین گفت..
سپس شاه به پرده سرای خود بازگشت و رستم هم نزد او رفت و جشنی گرفتند و #رستم با جام شرابی گفت « نگران فردا نباش و اکنون شاد باشد که کسی فردا را ندیده و تمام شاهان بزرگ چون #سلم و #تور و #فریدون همه زیر خاک اند
امشب را جشن بگیریم و فردا سپاه را به #طوس میدهیم تا جنگ شروع شود »
@shah_nameh1