eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
532 دنبال‌کننده
1هزار عکس
158 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام : ملیت : ایرانی 🇮🇷 جایگاه : پهلوان ( برادر ) 💪 چرخه : پیشدادی / کیانی 🌞 نماد / پرچم: اژدها 🐉 @shah_nameh1
آگاهی از آمدن پهلوانان : پس کمان اش را به زه کرد و رفت تا نگهبانی دهد و اگر لشکر افراسیاب امد خبر دهد و باقی پهلوانان به شکار و خوردن ادامه دادند .... پس هنگام شب به افراسیاب خبر آمدن گردان رسید و او هم بزرگان لشکر را خبر کردند و قضیه را به آنان گفت « اکنون ما باید چاره ای کنیم که اگر این هفت یل را به دست بیاوریم میتوانیم روزگار را بر تیره و تار کنیم » پس از لشکریان سی هزار از بهترین مردان جنگی را آماده کرد و به آن نامداران گفت « اکنون زمان درنگ کردن نیست و باید بجنگیم » پس سپاه سوی نخجیرگاه روانه شدند و گرازه که گرد سپاه را دید و پرچم سیاه زنگ تورانی ها را هم دید با سرعت خودش را به شکارگاه رساند و به گفت « برخیز و از حالت مستی خارج شو که سواهی بی اندازه در راه است و پرچم افراسیاب نور از افتاب گرفته است » رستم که شنید خندید و گفت « پیروزی با ماست ... تو چرا از شاه ترکان و لشکر توران این چنین می‌ترسی که سپاهش از صد هزار بیشتر نیست و جنگ با توران برای ما عددی نیست که هفت گردان ما اماده شوند هر یک حریف هزار ترک هستند و حتی اگر فقط من هم باشم سپاهی برای شکست ترکان لازم ندارم ... تو هم اکنون شراب بابلی در جام بلبلی ( جامی بسیار بزرگ ) بنوش » پس پهلوان جام اش را پر کرد و نخست از کیکاووس نام برد که « شاه زنده باشد و کشور ایران آباد » سپس بر زمین بوسه زد دومین باده را با یاد سر کشید ... سران سپاه که وضعیت رستم را دیدن به پهلوان خواهش کردند که « اکنون هنگام باده و جام نیست و ابلیس بر تو چیره شده اکنون وقت گرز و میدان جنگ است » اما تهمتن شراب سرخ اش در جام طلایی را به برادرش داد و از هم با یاد کیکاووس نوشید و بر زمین بوسه زد و رستم به او آفرین گفت « جام برادر را برادر میخورد شیر است کسی که این جام را شکار کند» @shah_nameh1
پایان داستان شکارگاه : افراسیاب به هر دو لشکر نگاه کرد و گفت « اگر تا شب این جنگ ادامه پیدا کند کسی از ما زنده نخواهد ماند» پس از لشکریان پرسید « کجاست ؟؟ که در هنگام مستی جنگ با رستم و را میخواست و همیشه دلش جنگ با ایران را میخواست؟ حالا آن همه آتش و باد او کجاست ؟؟؟» خبر به الکوس رسید که سالار توران چه گفت و الکوس هم اسبش را تازاند و با بیشتر از هزار مرد جنگی به جنگ رفت ... و در آن لحظه را دید و فکر کرد او است و با زواره جنگید و زواره نیزه او را به دو نیم کرد و بعد هر دو دست به گرز بردند و الکوس با گرز اش زواره را زخمی و بیهوش کرد و زواره از اسب افتاد و الکوس هم از اسب پایین آمد تا سرش را ببرد ... رستم که بردارش را آنگونه دید با سرعت آتش سوی او دوید و اسب اسب فرود آمد و زواره را بر زین نشاند و به الکوس حمله کرد و با نیزه کمربند او را پاره کرد و سپس نیزه را به سینه او فرو کرد و لباسش را خون گرفت و بعد با نیزه ای که در بدن الکوس بود او را از روی زین برداشت و مانند کوه بر زمین کوبید و سپاهیان توران را وحشت زده کرد و پهلوانان ایران تا توانستند از سپاه تورانیان کشتند ... پس رستم با سمت افراسیاب حمله کرد و به رخش گفت « ای یار خوب من ... در میدان سستی نکن که من با تو میتوانم شاه را بکشم و از خونش سنگ را همرنگ مرجان کنم» رخش بعد از این سخنان چنان گرم شد و تازان که انگار آتش است و رستم هم کمند اش را گشود و خواست تا افراسیاب را بگیرد اما افراسیاب به سرعت از دست رستم فرار کرد و ایرانیان که سپاه توران را شکست دادند غنایم بسیار بردند و بعد نامه ای به شاه نوشتند که « کسی از نامداران ما کشته نشد و فقط زواره زخم شده» و در آن دشت دو هفته پهلوانان در جشن و شادی بودند و هفته سوم بازگشتند .... @shah_nameh1