نام : #زُواره
ملیت : ایرانی 🇮🇷
جایگاه : پهلوان ( برادر #رستم ) 💪
چرخه : پیشدادی / کیانی 🌞
نماد / پرچم: اژدها 🐉
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1
آگاهی #افراسیاب از آمدن پهلوانان :
پس #گرازه کمان اش را به زه کرد و رفت تا نگهبانی دهد و اگر لشکر افراسیاب امد خبر دهد و باقی پهلوانان به شکار و خوردن ادامه دادند ....
پس هنگام شب به افراسیاب خبر آمدن گردان رسید و او هم بزرگان لشکر را خبر کردند و قضیه را به آنان گفت « اکنون ما باید چاره ای کنیم که اگر این هفت یل را به دست بیاوریم میتوانیم روزگار را بر #کیکاووس تیره و تار کنیم »
پس از لشکریان سی هزار از بهترین مردان جنگی را آماده کرد و به آن نامداران گفت « اکنون زمان درنگ کردن نیست و باید بجنگیم »
پس سپاه سوی نخجیرگاه روانه شدند و گرازه که گرد سپاه را دید و پرچم سیاه زنگ تورانی ها را هم دید با سرعت خودش را به شکارگاه رساند و به #رستم گفت « برخیز و از حالت مستی خارج شو که سواهی بی اندازه در راه است و پرچم افراسیاب نور از افتاب گرفته است »
رستم که شنید خندید و گفت « پیروزی با ماست ... تو چرا از شاه ترکان و لشکر توران این چنین میترسی که سپاهش از صد هزار بیشتر نیست و جنگ با توران برای ما عددی نیست که هفت گردان ما اماده شوند هر یک حریف هزار ترک هستند و حتی اگر فقط من هم باشم سپاهی برای شکست ترکان لازم ندارم ... تو هم اکنون شراب بابلی در جام بلبلی ( جامی بسیار بزرگ ) بنوش »
پس پهلوان جام اش را پر کرد و نخست از کیکاووس نام برد که « شاه زنده باشد و کشور ایران آباد »
سپس بر زمین بوسه زد دومین باده را با یاد #طوس سر کشید ...
سران سپاه که وضعیت رستم را دیدن به پهلوان خواهش کردند که « اکنون هنگام باده و جام نیست و ابلیس بر تو چیره شده اکنون وقت گرز و میدان جنگ است »
اما تهمتن شراب سرخ اش در جام طلایی را به #زُواره برادرش داد و از هم با یاد کیکاووس نوشید و بر زمین بوسه زد و رستم به او آفرین گفت « جام برادر را برادر میخورد شیر است کسی که این جام را شکار کند»
@shah_nameh1
پایان داستان شکارگاه #افراسیاب :
افراسیاب به هر دو لشکر نگاه کرد و گفت « اگر تا شب این جنگ ادامه پیدا کند کسی از ما زنده نخواهد ماند»
پس از لشکریان پرسید « #الکوس کجاست ؟؟ که در هنگام مستی جنگ با رستم و #گیو را میخواست و همیشه دلش جنگ با ایران را میخواست؟ حالا آن همه آتش و باد او کجاست ؟؟؟»
خبر به الکوس رسید که سالار توران چه گفت و الکوس هم اسبش را تازاند و با بیشتر از هزار مرد جنگی به جنگ رفت ...
و در آن لحظه #زواره را دید و فکر کرد او #رستم است و با زواره جنگید و زواره نیزه او را به دو نیم کرد و بعد هر دو دست به گرز بردند و الکوس با گرز اش زواره را زخمی و بیهوش کرد و زواره از اسب افتاد و الکوس هم از اسب پایین آمد تا سرش را ببرد ...
رستم که بردارش را آنگونه دید با سرعت آتش سوی او دوید و اسب اسب فرود آمد و زواره را بر زین نشاند و به الکوس حمله کرد و با نیزه کمربند او را پاره کرد و سپس نیزه را به سینه او فرو کرد و لباسش را خون گرفت و بعد با نیزه ای که در بدن الکوس بود او را از روی زین برداشت و مانند کوه بر زمین کوبید و سپاهیان توران را وحشت زده کرد و پهلوانان ایران تا توانستند از سپاه تورانیان کشتند ...
پس رستم با #رخش سمت افراسیاب حمله کرد و به رخش گفت « ای یار خوب من ... در میدان سستی نکن که من با تو میتوانم شاه را بکشم و از خونش سنگ را همرنگ مرجان کنم»
رخش بعد از این سخنان چنان گرم شد و تازان که انگار آتش است و رستم هم کمند اش را گشود و خواست تا افراسیاب را بگیرد اما افراسیاب به سرعت از دست رستم فرار کرد و ایرانیان که سپاه توران را شکست دادند غنایم بسیار بردند و بعد نامه ای به #کیکاووس شاه نوشتند که « کسی از نامداران ما کشته نشد و فقط زواره زخم شده»
و در آن دشت دو هفته پهلوانان در جشن و شادی بودند و هفته سوم بازگشتند ....
@shah_nameh1