eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
538 دنبال‌کننده
1هزار عکس
160 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
پادشاهی سه شاه اول منبع:
شاهــنامهٔ فردوســی
پادشاهی سه شاه اول _ قسمت اول #کیومرث #هوشنگ #طهمورث منبع: #DeepStories @shah_nameh1
‌‌ دوستانی که میگن داستان های کانال طولانیه یا حال ندارن بخونن میتونن از این به بعد با این ویدیو ها داستان رو دنبال کنند اما کسایی که دوست دارن با جزئیات بیشتری داستان رو بخونند میتونند از روی متن پیش برن...
عقد و عروسی و : به لشکر خود آرایش داد و با صدای طبل به استقبال رفت ... چنان میرفتند که انگار روز قیامت فرا رسیده است .... وقتی مهراب به نزدیک سام رسید از اسب پایین امد و بر جهان پهلوانان آفرین کرد ... سپس با همراهی هم به کاخ مهراب رسیدند ... و باهم مشغول صحبت درباره روزگار و کشور و ....بودند سپس و کنیزانش هم به جمع انان پیوستند که در دست هر یک از کنیزان جامی شراب بود ... و بر سام آفرین خواندند .. سام خندید و به سیندخت گفت « رودابه را کی به ما نشان میدهی ؟» و سیندخت در پاسخ گفت « اگر دیدن آفتاب را میخواهی هدیه هایت کجاست؟» سام هم گفت « هر هدیه ای میخواهی بگو تا بدهم » سپس باهم به درون خانه زرین مهراب رفتند و سام رودابه ماه روی را دید و از زیبایی رودابه شگفت زده شد ... سپس مهراب دستور داد تا رودابه و زال عقد کنند ... آن دو را روی تخت نشاندند و بر سرشان عقیق و زبرجد ریختند و روی سر زال یک تاج و روی سر رودابه یک نیم تاج از گوهر گذاشتند... سپس بسیار پول و ثروت به رودابه دادند و بعد از مراسم عقد همه به باغ مهراب رفتند و سه هفته جشن گرفتند و بزرگان کشور هم در جشن بودند ... بعد از جشن سام نریمان به برگشت ... بعد از یک ماه هم زال به همراه رودابه و مهراب و سیندخت به سوی سیستان رفتند ... با شادی و خوشحال به سیستان رسیدند و سپس سه روز سام آنها را مهمان کرد و پس از آن سیندخت نزد رودابه در سیستان ماند و مهراب و لشکرش به کابل بازگشتند ... سام هم پادشاهی زابل را به زال سپرد و گفت« این پادشاهی را به من داد و حالا من زال میسپارم و خود کشور را از آشوب دشمنان به ویژه مازندرانی ها در امان میدارم » سپس سام یکزخم به گرگساران رفت و زال بماند @shah_nameh1
خب داستان رودابه و زال تموم شد بلاخره😐😂
48.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادشاهی : پادشاهی که غرور کار دستش داد _ قسمت دوم _ بخش اول منبع: @shah_nameh1
دوستان با عرض معذرت، مجبور شدیم هم ویدیو رو به دو بخش تقسیم کنیم و حجمشو کمتر کنیم تا بتونیم توکانال بزاریمش🙏
داستان تولد : روز ها گذشت تا اینکه باردار شد و آن روی مانند بهار اش پژمرده شد ... شکمش چاق شد و تن اش سست ، روی ارغوانی رنگش هم زرد شد روزی به اون گفت « ای جان مادر ، چه شده که تو اینگونه زرد رنگ شدی ؟» رودابه پاسخ داد « من روز و شب در درد به سر میبرم و فریاد میزنم ... گویی زمان تولد کودک فرا رسیده اما متولد نمیشد .. انگار که سنگ یا آهن در شکمم هست ..» چند روز رودابه در خواب بود که یک روز از هوش رفت و سیندخت وحشت زده به سر و صورت خود چنگ میزد و موی خود را میکند ..و خبر این اتفاق به گوش رسید که سرو بلند تو پژمرده شد ... که رنگش پریده بود به بالین رودابه رفت و وقتی حال زار او را دید به یاد پر سیمرغ افتاد که هنگام بازگشت از البرز کوه به او داده بود ... خندید و به سیندخت مژده داد و سپس آتشی روشن کرد و پر را سوزاند ... آسمان به یکباره تیره شد و از میان تیرگی سیمرغ ظاهر شد ... زال به او آفرین کرد و بسیار ستود.... @shah_nameh1
ادامه : سپس به گفت « زال برای چه غمگین است ؟ برای چه در چشمان شیر ( زال ) اشک میبینم ؟ نگران نباش از رودابه یک نرّه شیر متولد خواهد شد که شیر خاک پای او را میبوسد ... از آواز او دل مردان جنگی پر از ترس خواهد شد ، در عقل و دانش مانند سام خواهد بود و در جنگیدن مانند شیر ، هیکلی چون فیل خواهد داشت ... حالا برای تولدش یک خنجر و یک مرد ماهر بیاور ... اول رودابه را مست کن تا درد نفهمد ... آن مرد پهلوی ماه را پاره کند و بچه را بیرون بکشد و سپس جای زخم را بدون ترس بدوزد ... گیاهی که به تو میگویم را با شیر و مشک بکوب و بعد خشک کن و بعد به همراه پر من بر جای زخمش بمال ، همان روز بهبود میابد ... حالا خوشحال باش و از دل غم را بیرون کن » این را گفت و یک پر خود را کند و به زال داد و سپس پرواز کرد و رفت ... زال هم پر او را گرفت و رفت تا هر چه گفته بود انجام دهد ... شروع به گریه کرد که چگونه از پهلو کودکی متولد شود یک موبد چیره دست آمد و آن ماه روی را با شراب مست کرد و بدون درد پهلوی رودابه را شکافت و بچه را بیرون کشید و بدون هیچ مشکلی بچه متولد شد ... چنان بچه بزرگی بود که تمام مردان و زنان حاضر شگفت زده شده بودند ... سپس جای شکاف را دوختند ... شب و روز را رودابه از مستی خواب بود . وقتی از خواب بیدار شد و با سیندخت سخن گفت ، بسیار به اون طلا و گوهر دادند و بچه را پیش او آوردند ، رودابه تا کودکش را دید خوشحال خندید و گفت آسوده شدم ( برستم) و نام پسر را نامیدند ... @shah_nameh1
۱ سلام نام کاربری ات رو کپی کن بفرست ۲ ممنانت ۳د اخه😐😂
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادشاهی : پادشاهی که غرور کار دستش داد _ قسمت دوم بخش دوم منبع: @shah_nameh1
32.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادشاهی : هزار سال پادشاهی سیاه _ قسمت سوم بخش اول منبع: @shah_nameh1