تصمیم حمله به #مازندران :
#کیکاووس که این گفته ها را شنید به فکر فرو رفت و به فکر لشکر کشی به مازندران افتاد و گفت « نباید در این کار سستی کرد که من از #جمشید و #ضحاک و #کیقباد بسیار بزرگ ترم در دانش و عدل و داد پس باید قلمرو ام هم از آنان بیشتر باشد »
سخنان اش که به گوش بزرگان رسید رنگ شان زرد شد و اخم کردند و کسی خواهان جنگ با دیوان نبود ...
طوس و #گودرز و #گشواد و #گیو و #خُرّاد و #گرگین و #بهرام همگی گفتند « ما کوچک شما هستیم و جز فرمان شما کاری نخواهیم کرد »
سپس با هم جلسه ای تشکیل دادند و درباره گفتار شاه سخن گفتند « اگر شاه این سخنان را جدی گفته باشد و از سر مستی نباشد بَر و بوم ایران هلاک خواهد شد که جمشید با فَرّ انگشتری که دیو و پری و حیوان و انسان و.. به فرمانش بودند ،از جنگ با مازندران حرف نزد و دنبال جنگ با لشکر دیو ها نبود و #فریدون پر دانش و پر فسون هم چنین چیزی رو نخواست و اگر هر کس لشکر و گنج و دینارش زیاد باشد هوای جنگ با مازندران را میکند که #منوچهر هم در این کار پیشدستی نکرد ... اکنون باید چاره ای بیندیشیم که ایران را از بدی حفظ کنیم ...
پس #طوس رو به بزرگان کرد و گفت « ای سران دلاور ، این کار یک چاره بیشتر ندارد که فرستاده ای نزد #زالِ #سام بفرستیم و بگوییم که گِل بر سر داری نشور و سریع خودت را برسان ...شاید پند و اندرز او در دل شاه اثر کند و بگوید که این سخنان را دیو به فکر شاه انداخته و هرگز به سخنان دیو نباید گوش داد تا شاید زال از این کار او را باز دارد »
@shah_nameh1
صحبت های #زال و #کیکاووس :
زال زر و بزرگان ایران وارد دربار کیکاووس شدند و #دستان #سام تا او را نشسته روی تخت شاهی دید دست بر سینه گذاشت و سر خم کرد و نزدیک شد و گفت « ای کدخدای جهان و ای سرافراز میان بزرگان ... مانند تاج و تخت و بخت تو کسی در جهان نه دیده و نه شنیده . تمام سال پیروز و شاد باشی و سرت پر از دانش و دلت پر از عدالت باشد »
شاه از او استقبال کرد و کنار خود روی تخت نشاند و از رنج راه و از حال و احوال #رستم پرسید و زال پاسخ داد « شاه پیروز و جاودان باشد »
سپس شروع به سخن گفتن کرد که « ای پادشاه جهان که سزاوار تاج و تخت بزرگان هستی پیش از تو هم پادشاهانی بودند که هرگز این راه را نرفتند ، #منوچهر که از دنیا رفت و کاخ و گنج اش ماند ... #زَو_طهماسپ و #نوذر و #کیقباد ... چه شاهانی که به یاد داریم هیچ کدام از جنگ با #مازندران سخن نگفتند که آنجا خانه دیو افسونگر است پر از طلسم و جادو است ... که با شمشیر و پول و دانش نمیتوان شکست داد و حتی با حیله هم نمیشود در آنجا را گشاد. گنج و سپاه را به باد نده... کسی دل رفتن به آنجا را ندارد نباید سپاه را به آن سو کشید ...اگر این لشکریان کوچک تو هستند بندهٔ خداوند هم هستند ، با خون لشکریان درخت نکار که بار اش نفرین خواهد بود .»
کیکاووس پاسخ داد « گفته های تو درست است اما من از #فریدون و #جمشید در فَرّ و ثروت بیشتر ام و از منوچهر و کیقباد که از مازندران یاد نکردند هم سپاه بیشتری دارم ... من با دانش و شمشیر ام یک یک شان را به راه خواهم آورد...و کسی را در مازندران به جای نمیگذارم و آنها به من باژ و ساو ( خراج ) خواهند داد ... در چشم من تمام جادوگران و دیوان آنجا خوار و زار اند و به گوش تو خواهد رسید که من چگونه مازندران را فتح خواهد کرد . تو با رستم در ایران بمان و مواظب کشور باش خداوند یار من است »
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ابرمردان شاهنامه ⚔💪 « از نظر فرهٔ ایزدی » #سیاوش #جمشید #فریدون #اسفندیار #کیخسرو @shah_nameh1
بعضی پرسیدید چرا رستم نیست ؟
باید بگم که اینایی که اسم برم از نظر قدرت های ماوراء طبیعی هست
مثلا #جمشید که دیو هارو به کار گرفته بود
#فریدون که تبدیل به اژدها میشد و سنگ رو تو هوا نگه میداشت
#اسفندیار که رویین تنه
#سیاوش که قدرت پیشبینی آینده رو داشت
#کیخسرو هم بازو بند شفا دهنده و جام جهان نما داشت
پادشاهی #کیخسرو شصت سال بود :
وقتی شاخه ای بلند و سبز شود ، درخت به داشتن او افتخار میکند
انسان شایسته باید دارای سه چیز باشد
که آن سه چیز هنر ، گوهر و نژاد هستند
گوهر این است که با فر یزدان باشد و کار بد نکند و سخن بد هم نشنود
نژاد آنکه از پدری پاکیزه و پاک نژاد باشد
و هنر این است که از هر کسی هر چیزی که میتواند بیاموزد ...
و اگر این سه را داشتی باید خرد هم داشته باشی تا خوب و بد را تشخیص دهی و اگر این چهار چیز در کسی باشد آن شخص همیشه از آز و غم و رنج و... دور میشود جز مرگ که مرگ هیچ چاره ای ندارد
و کیخسرو هر چهار را داشت ....
و اکنون به داستان باز میگردم که کردار آن شهریار چگونه بود ....
وقتی تاج شاهی بر سر گذاشت هر کجا ویرانه بود آباد کرد ، غم از دل غمگین پاک کرد
و باران بیشتر شد و همه جا سرسبز و پر رود شد و جهان مانند بهشتی پر از داد شده بود و حکومت #جمشید و #فریدون آغاز شده بود....
خبر تاجگذاری به نیمروز ( سیستان و #زابلستان) رسید و از دربار #رستم شادی بلند شد و به یُمن این شادی پول هایی که فقرا بخشیدند که خسرو از توران به ایران رسیده و تاجگذاری کرده
سپس زال و رستم و #فرامرز و #زواره با سپاه سیستان راهی پایتخت شدند و خبر به شاه رسید که سپاه #زال آمده و شاه از این خبر خوشحال شد و گفت « آباد باشی ... او پروردگار پدرم است »
سپس شاه و #گیو و #گودرز و #طوس به استقبال رفتند....
@shah_nameh1
جَمشید کیست ؟
جم ، یَم ، جمشید از قهرمانان اساطیری هند و ایرانی است
برجسته ترین نقش او در هند باستان فرمانروایی جهان مردگان و در ایران مهمترین شاه پیشدادی و نشانه ای از فرمانروایی آرمانی و باشکوه و نمادی از دوران طلایی جهان است...
در ادبیات هند و اوستایی و پهلوی ، گاه شخصیت مونثی به عنوان خواهر یا همسر جم را همراهی میکند ،
صفتی که او را توصیف میکند و در ادبیات فارسی جزو نام او شده « شید » است...
در اساطیر هند او نخستین انسان میرا است که شاه دیار باقی میشود و در میهمانی خدایان حضور میابد و وظیفه میزبانی از درگذشتگان را دارد و سرزمین درگذشتگاه ، سرزمین او میشود که بزرگ و گستره است و نه سرد و نه گرم است و نه اندوه و رنجی درآن وجود دارد ...
و به این دلیل چهره ترسناک به خود میگیرد
اما در اساطیر ایرانی در میان قهرمانان و شاهان باستان تنها زمانی از #جمشید سخن به میان میآید که بخاطر آموختن خوردن گوشت به مردم گناهکار شده...
در اوستا جم نخستین کسی است که گیاه هوم را در زمین کاشته
و اهورامزدا پیش از #زرشت پیامبری را به او پیشنهاد داد اما او نپذیرفت و خواستار نگهبانی جهان شد
ادامه دارد ....
@shah_nameh1
ادامه :
#تخوار به شاهزاده گفت « تو هم یک سواری ، از آهن هم باشی نمیتوانی همینطور با تیر اندازی تک تک سپاهیان ایران را شکست دهی ، و دژ هم نابود خواهر شد و اگر #طوس را بکشی چه کسی میخواهد انتقام پدرت را بگیرد ؟ بیا به دژ بازگردیم »
مشاور نادان فرود عاقبت کاری کرد که برای او جنگ سودآور و جان زیان باشد ...
در دژ #فرود جوان هفتاد کنیزک بود که آن ماهرویان بالای بام دژ نظاره گر تیراندازی فرود بودند و بخاطر همین فرود قصد بازگشتن نداشت
تخوار گفت « حالا که دلت کارزار میخواهد طوس را نکش ، بهتر است اسبش را بکشی »
وقتی طوس به بالای کوه نزدیک شد فرود حرف تخوار را گوش داد و تیر را به اسب طوس زد و اسب مرد و طوس از اسب افتاد و به سوی سپاه ایران بازگشت درحالی که گرد و خاک روی سرش بود ....
صدای خنده کنیزکان بلند شد که پیر مرد در مقابل جوانی بر زمین غلطید ...
بدون اسب بازگشتن طوس ، لشکریان ایران را خشمگین کرده بود ...
و #گیو با خشم گفت « دیگر از اندازه گذشت ، اگر او شاهزاده ایران است ، چرا با لشکر ایران اینگونه میکند ، اگر طوس یه بار جنگ راه انداخته باشد ، فرود که رسما دارد سپاه ایران را نابود میکند ...
ما همه جان فدای #سیاوش ایم اما او که از نژاد #جمشید #کیقباد است چرا انقدر نادان با سپاه ایران میجنگد »
پس لباس رزم بر تن کرد و راهی شد ....
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید شاهنامه عرب ستیزانه و ترک ستیزانه است؟ #دایگو .......... ترک ستیزانه که ترکان شاهنامه
یه نکته خیلی زیبا تو #شاهنامه هست که همیشه باید سرلوحه زندگی مون قرار بدیم ....
توی شاهنامه همیشه عدل و داد بوده ، ظلم و ستم هم بوده ، شاه خوبم بوده ، شاه بد هم ...
اما وقتی دقت میکنی به اینکه چطور #ضحاک بر ایران مسلط شد ، میفهمی که مشکل اصلی از جایی بود که #جمشید مغرور شد و ایرانیان رو از خودش ناامید ....
#اسکندر وقتی تونست ایران رو تصرف کنه که دو نفر ایرانی ، شاه ایران رو کشتند ....
با وجود اینکه اکثریت فکر میکنن شاهنامه یک کتاب عرب ستیزانه است ، و در واقع این کتاب ساسانیان از نگاه ساسانیان هست و خیلی چیزا توش به نفع ساسانیان تحریف و تغییر یافته اما...
اعراب وقتی تونستن ایران رو فتح کنند
که حکومت ساسانیان سال ها قبلش از درون فروریخته بود ...
و سرداران ایرانی نسل ساسانیان رو از بین بردند و باعث شدند ساسانیان دیگه از نسل ساسانیان ادامه پیدا نکنه و هر شاه فقط چند ماه بیاد و بعد هم کشته بشه....
در واقع سراسر شاهنامه نشانه هایی که میگه از ماست که بر ماست...
تا وقتی یک چیز از درون نپوسه ، نشکنه هیچ وقت نیروی خارجی نمیتونه اون رو از پا دربیاره ....
@shah_nameh1
آمدن #پولادوند :
#افراسیاب از سخنان فرغار غمگین شد. همان هنگام #پیران و بزرگان وارد شدند. افراسیاب سخنان #فرغار را بازگو کرد و پرسید که چه کسی توان جنگیدن دارد. پیران پاسخ داد« ما از جنگیدن چه هدفی جز نام یا ننگ بدست آوردن داریم؟»
افراسیاب که چنین پاسخ یافت در کین جستن دلیر شد و به پیران دستور داد تا سپاه را به جنگ #رستم ببرد.
پیران نیز سپاه بیکران را به دشت برد. افراسیاب از ایوان بیرون آمد و به سپاه نگاه کرد. رو به پیران گفت« نامه ای نزد پولادوند بنویس و ماجرا را برایش تعریف کن. بگویش که سپاهی بزرگ از سقلاب و چین نابود شدند توسط سپاهی به فرماندهی رستم و #طوس. اگر رستم به دست تو کشته شود دیگر آسمان هم توان نابودی توران را نخواهد داشت که رنج از سوی اوست. اگر بتوانی نابودش کنی من نیمی از پادشاهی ام را با تمام گنج هایش به تو خواهم داد.»
بر نام مهر شاهانه زدند و در روز اول تیر ماه، شیده آماده شد و نامه را نزد پولادوند رفت. به او آفرین کرد و نامه را داد. سپس ماجرای رستم را گفت« رستم با لشکری دلیر به جنگ آمد و #کاموس و خاقان و .... را کشت و به اسارت گرفت. غنائم بسیار نزد شاه فرستاد و بسیاری را بین خود تقسیم کردند.»
هر چه در نامه بود را گفت و پولادوند دستور داد که سپاه دیو مانندش به حرکت درآیند. درفش در پس و پیش پولادوند بود. از کوه و آب گذشت و نزد افراسیاب رسید. سپاه به استقبال آمدند و صدای طبل جنگی برخواست. افراسیاب او را در آغوش کشید و از اتفاقات گذشته گفت. هر دو به ایوان کاخ رفتند و افراسیاب از خون #سیاوش گفت و خاقان و کاموس و #منثور. گفت« تمام رنجم از یک تن است همان که پوشش از پوست پلنگ دارد. سلاحم بر او کارگر نیست. راه دراز آمدی چاره ای کن.»
پولادوند اندیشید و گفت« نباید در جنگیدن عجله کنی، اگر این رستم همان است که در جنگ #مازندران پهلوی #دیو_سپید را درید و #پولاد_غندی و #بید را کشت من توان جنگ با او را ندارم. اما به پیمان تو خواهم بود. روز جنگ من گرد او خواهم چرخید و هنگامی که گیج شد. او را شکست دهیم.»
افراسیاب شاد و مجلس شراب و چنگ آماده کرد. پولادوند که مست شد با بانگ بلند گفت« من خواب و خوراک بر #فریدون و #ضحاک و #جمشید حرام کردم. برهمنان ( روحانیان هندی) از آواز من میترسند. آن زابلی را ریز ریز خواهم کرد.»
@shah_nameh1
شروع داستان #اکوان_دیو :
مقدمه:
بر کردگار روان و خرد ستایش کن و ای خردمند ببین که چگونه میتوانی او را ستایش کنی. هر چه ما میدانیم از بیچارگی ماست و معترف شو به آن کسی که هست و یکیست. ای فیلسوف بسیار گو به راهی خواهم رفت که تو میگویی نرو چراکه هر چه با چشم سر دیده میشود نمیتوان به عنوان خرد در دل جای داد و هر سخنی که از توحید نیست گفتن و نگفتش فرقی ندارد و این گفت و گو به پایان نخواهد رسید.با لحظه ای نفس نکشیدن میمیری اما خود را بزرگ میبینی. روزگار خواهد گذشت و سرای دیگری جایگاه توست، نخست بر خداوند آفرین کن و پرستش بنما که او گردون گردان را به پا نگه داشته و به نیکی و بدی راهنمایی میکند. جهان پر از شگفتی ست اگر بنگری و کسی توان قضاوت ندارد، نخست از بدن خودت شروع کن که شگفت است و این روزگار که هر روز شگفتی تازه ای دارد.
این داستان را که بشنوی قبول نخواهی کرد و خردمندانه نخواهی دانست اما اگر معنی اش را بفهمی رام خواهی شد. اکنون بشنو از دهقان پیر که میگوید
شروع داستان:
روزی #کیخسرو از بامداد گلشنی آراست و با بزرگان و پهلوانان از جمله گودرز و #رستم و #گستهم، #برزینِ #گرشاسپ از نوادگان #جمشید. دیگر #گیو و #رهام و #گرگین و #خرّاد جمع شدند. یک ساعت که از روز گذشت چوپانی از دشت سوی آنان آمد و گفت« گوری میان گله آمده که رنگش چون خورشید طلایی است و یک بند از یار هایش سیاه است. بسیار بزرگ پیکر و دست و پایش گویی چهار گرز است. مانند شیری خشمگین یال اسبان را می افکند.»
خسرو دانست که آن گور نیست که گور با اسبان توان زور آزمایی ندارد. به رستم گفت« با احتیاط به نبرد او برو که شاید اهریمن کینه جو باشد.»
رستم گفت« با بخت نیک شهریار ما نوکران ترسی از دیو و شیر و اژدها نداریم.»
سپس کمندی به بازو افکند و سوار بر اژدهایش #رخش شد و به دشتی که چوپان آمده بود رفت.
@shah_nameh1