eitaa logo
شاهدان 🇮🇷
188 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
877 ویدیو
75 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️رفیقان می‌روند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت بر من آید . 💢 لشکر ویژه ۲۵ ؛ پیکر سردار صمد اسودی ، ایستاده سمت راست سردار رمضانعلی صحرایی ؛ سمت چپ ۷۰ درصد نقی مهدوی... شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
شاهدان 🇮🇷
آمده بود مرخصی نیمه های شب با موتور رفتم جلوی منزلشان همینکه درب را به صدادر آوردم چند دقیقه بعد با صورتی بشاش آمد جلوی درب منزل . خوش و بشی کردیم .بدون اینکه بگوید قرار است کجا برویم سوار موتور شد گشتی داخل شهر زدیم بعضی از افرادی که در حال گشت زنی بودند می دیدیم و حسن رضا با خوش روی با آنها برخورد می کرد همان شب در یکی از پایگاهها جلسه ی بود که باید میرفتم حسن رضا را هم متقاعد کردم تا چند دقیقه ای مرا همراهی کند ولی زمانی که وارد پایگاه شدیم داخل حیاط روی موتور نشست تا من بیآیم . بعد از جلسه همه ی بچه ها وارد حیاط شدند من هم حسن رضا را به آنها معرفی کردم گفتم ایشان یکی از تیپ بوکان هستند . همینکه اسم فرمانده گردان از زبانم بیرون آمدهمه دور او را گرفتند هر کدام به طریقی التماس دعا داشتند تا اینکه حوصله حسن رضا داشت سر می رفت از نوع جواب دادنش فهمیدم. همان لحظه سوار موتور شدیم ،بدون توقف تا بهشت زهرا رفتیم بالای سر قبر شهدا، در دل شب، عجب حال و هوای بود .در این مدت حسن رضا سکوت غریبی داشت. دستی روی شانه اش گذاشتم، آرام گفتم: ها: چه شده؟ دلت گرفته؟ گفت از تو گرفته، نه از اینجا . من چرا؟ چه اشتباهی کردم؟ رضا با همان حیای همیشگی سرش را پایین انداخت و گفت چرا مرا فرمانده گردان معرفی کردی ؟ گفتم مگر نیستی ؟! گفت خوب باشم چه ربطی به بچه های پایگاه داشت که بدانند من فرمانده هستم . تازه متوجه شدم چرا سکوت کرده . انگار دنیا را روی سرم آوار کرده بودند درد سنگینی روی سینه ام نشسته بود عذر تقصیر خواستم که زود پذیرفته شد ولی لبخند همیشگی روی صورتش نبود . فقط به خاطر اینکه گفته بودم ایشان فرمانده گردان است از من مکدر شده بود.حالا خدا نکند دوستی از دوستانم را که سروان است ستوان یا سرگردی را سروان صدا بزنی . انگار کلمه ای از قرآن غلط افتاده ! چندی پیش با یکی از دوستان برای امری به یکی از ادارات رفته بودیم منشی گفت: بگویم که آمده؟ دوستم بادی با غپغپ انداخت و گفت: بگو حاجی فلانی آمده! من از خجالت داشتم آب می شدم ،منشی که رفت برای خبر کردن رییس، گفتم: مرد حسابی آدم حج رفته به خودش نمی گوید حاجی تو چطور خودت را حاجی صدا می زنی . با یک (ای بابا) حرف مرا قطع کرد و وارد اتاق شدیم کارمان هم به لطف حاجی درست نشد و دست از پا دراز تر برگشتیم . این روزها این مناصب و القاب بلای جان بنی آدم شده اند . آن روزها همه از مناصب فراری بودند مگر به حکم تکلیف این روزها به آب و آتش می زنیم تا منصبی را بر سینه آویزان کنیم! آن روزها تمام تلاششان برآورده کردن مشکل دیگران بود این روزها هم تمام تلاشمان دربرآورده کردن مشکل دیگران است اما با واسطه های چند لایه.. یاد دوست عزیزم . حسن رضا یوسف زاده (فرمانده گردان علی ابن ابی طالب، تیپ بوکان) همیشه جاوید باد . شهید نشیم ، می‌میریم کانال شاهدان↙️ https://eitaa.com/shahedan403