آمده بود مرخصی نیمه های شب با موتور رفتم جلوی منزلشان همینکه درب را به صدادر آوردم چند دقیقه بعد با صورتی بشاش آمد جلوی درب منزل . خوش و بشی کردیم .بدون اینکه بگوید قرار است کجا برویم سوار موتور شد گشتی داخل شهر زدیم بعضی از افرادی که در حال گشت زنی بودند می دیدیم و حسن رضا با خوش روی با آنها برخورد می کرد همان شب در یکی از پایگاهها جلسه ی بود که باید میرفتم حسن رضا را هم متقاعد کردم تا چند دقیقه ای مرا همراهی کند ولی زمانی که وارد پایگاه شدیم داخل حیاط روی موتور نشست تا من بیآیم . بعد از جلسه همه ی بچه ها وارد حیاط شدند من هم حسن رضا را به آنها معرفی کردم گفتم ایشان یکی از #فرماندهان #گردان تیپ بوکان هستند . همینکه اسم فرمانده گردان از زبانم بیرون آمدهمه دور او را گرفتند هر کدام به طریقی التماس دعا داشتند تا اینکه حوصله حسن رضا داشت سر می رفت از نوع جواب دادنش فهمیدم. همان لحظه سوار موتور شدیم ،بدون توقف تا بهشت زهرا رفتیم بالای سر قبر شهدا، در دل شب، عجب حال و هوای بود .در این مدت حسن رضا سکوت غریبی داشت. دستی روی شانه اش گذاشتم، آرام گفتم: ها: چه شده؟ دلت گرفته؟ گفت از تو گرفته، نه از اینجا . من چرا؟ چه اشتباهی کردم؟ #حسن رضا با همان حیای همیشگی سرش را پایین انداخت و گفت چرا مرا فرمانده گردان معرفی کردی ؟ گفتم مگر نیستی ؟! گفت خوب باشم چه ربطی به بچه های پایگاه داشت که بدانند من فرمانده هستم . تازه متوجه شدم چرا سکوت کرده . انگار دنیا را روی سرم آوار کرده بودند درد سنگینی روی سینه ام نشسته بود عذر تقصیر خواستم که زود پذیرفته شد ولی لبخند همیشگی روی صورتش نبود . فقط به خاطر اینکه گفته بودم ایشان فرمانده گردان است از من مکدر شده بود.حالا خدا نکند دوستی از دوستانم را که سروان است ستوان یا سرگردی را سروان صدا بزنی . انگار کلمه ای از قرآن غلط افتاده ! چندی پیش با یکی از دوستان برای امری به یکی از ادارات رفته بودیم منشی گفت: بگویم که آمده؟ دوستم بادی با غپغپ انداخت و گفت: بگو حاجی فلانی آمده! من از خجالت داشتم آب می شدم ،منشی که رفت برای خبر کردن رییس، گفتم: مرد حسابی آدم حج رفته به خودش نمی گوید حاجی تو چطور خودت را حاجی صدا می زنی . با یک (ای بابا) حرف مرا قطع کرد و وارد اتاق شدیم کارمان هم به لطف حاجی درست نشد و دست از پا دراز تر برگشتیم . این روزها این مناصب و القاب بلای جان بنی آدم شده اند . آن روزها همه از مناصب فراری بودند مگر به حکم تکلیف این روزها به آب و آتش می زنیم تا منصبی را بر سینه آویزان کنیم! آن روزها تمام تلاششان برآورده کردن مشکل دیگران بود این روزها هم تمام تلاشمان دربرآورده کردن مشکل دیگران است اما با واسطه های چند لایه..
یاد دوست عزیزم . حسن رضا یوسف زاده (فرمانده گردان علی ابن ابی طالب، تیپ بوکان) همیشه جاوید باد .
شهید نشیم ، میمیریم
کانال شاهدان↙️
https://eitaa.com/shahedan403
#بر_پا .... برای استادم مرحوم حاج #علی_محمد_محمدی
زمانی که این جمله از زبان #مبصر کلاس بیرون می آمد برایشان فرقی نداشت #استاد که باشد.
بی درنگ همه از جایشان بلند می شدند.
تا استاد دستور نشستن نمی داد همچنان ایستاده بودند تا بشنوند صدای او را .
ولی انگار این استاد با دیگران توفیر زیادی دارد بمحض ورود گفت: بچه ها بنشینین از این به بعد هم دیگر برای من معلم بازی در نیآورید .
شور و شادی در کلاس عربی با آن همه الفاظ گران سنگی که داشت از همان روز اول احلی من العسل شد .
کلاس های شلوغ دبیرستان شریعتی با بچه های تیزهوش و شجاع شده بود پایگاهی برای اعزام به جبهه .
تعدادی از همان اول از درس و بحث مدرسه بیزار شدند.
#صرف نخوانده دنبال #سیوطی بودند آن هم نه در این عالم در عالم معنی
تک تکتان را میشناسم .
همه برای احیای اسلام ناب بیزار و انزجار از درس و بحث و مدرسه داشتید .
همین هم باعث شد تا معلم اخلاق راهنمای خوبی باشد برایتان .
برای تو #دکتر #شهرام ..
برای #دکتر #اسماعیل ..
برای #حاج #محمد از جان عزیز ترم .
برای همسایه دیوار به دیوارشان #حسن رضا #یوسف #زاده را می گویم .
همین #ایرج خودمان که چند خانه بیشتر با منزل استاد محمدی فاصله نداشت .
حاج علی محمد همه ی دانش آموزان را خوب می شناخت آمار تک تکشان را داشت .
می دانست هرکدام بر چه مداری به چه درجه ای می چرخند .
اصلا برایشان هدایت تحصیلی گذاشته بود .
ولی دل بی قرار دانش آموزان استاد را رها کردند و رفتند .
بعد از چند مدت تعدادی #شهید .
جمعی #اسیر
کسانی که هم به درجه رفیع #جانبازی رسیدند .
ولی بودند باقی مانده از آن همه بچه مدرسه ی دبیرستان شریعتی که الان برای خودشان کیا و بیایی دارند .
این همه داستان سرایی برای چیست ؟؟!!
می خواهم بگویم دیشب بگمانم #محمد نه #محمد_علیم شاید #اسماعیل بود
نه انگار کسی دیگر که از خاطره ای همه ما محو شده صدایش بلند شد هرچه نباشد استاد آمده ،باید در مقابلش بلند شوند با صدای دلنشین گفت .
#برپا .
همه مات قامتش شده بودند مانده بودند چه کنند !!
حلقه های وصل تنگ و تنگ تر میشد #شهدا گرد استادشان را گرفته بودند از هر دری سخنی بود دیشب چه محفلی بود در عرش برین .
دوستان و هم کلاسیها همه جمع خیالشان بودند تا استاد برایشان بعد از رفتنشان چه برکشور گذشت را هجی کند و آنها مات و مبهوت به لبهای استاد خیره شده بودند.
دید و بازدید که تمام شد هر کدام استاد را به طرف آرامشگاه خویش می کشید .
استاد مانده بود و حلقه ی شهدای که تا دیروز برایشان عربی و فلسفه و عرفان تدریس می کرد .
گفت: خسته ام آیا کسی هست یک پیاله لولو و مرجان برایم بریزد .
دستان همه بر آسمان شد او را میان حلقه خود در بر گرفتند وپیاله پیاله آرامش ابدی برایش سرو می کردند ..
روحت هماره شاد و پاک در کنار شاگردان شهیدت
نوشته های بهزاد باقری
شهید نشیم ،میمیریم
کانال شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403
به یاد معلمان پیشکسوت شهرمان ؛ طلایه داران عرصه دانایی و بینایی و اینک
زنده یاد 🌸 حاج علی محمد محمدی🌸
✍ دستنوشتههایحاجبهزادباقریازیادگاران
دفاعمقدس
🌷 بر پا .... برای استادم مرحوم حاج #علی_محمد_محمدی
زمانی که این جمله از زبان #مبصر کلاس بیرون می آمد برایشان فرقی نداشت #استاد که باشد.
بی درنگ همه از جایشان بلند می شدند.
تا استاد دستور نشستن نمی داد همچنان ایستاده بودند تا بشنوند صدای او را .
ولی انگار این استاد با دیگران توفیر زیادی دارد بمحض ورود گفت: بچه ها بنشینین از این به بعد هم دیگر برای من معلم بازی در نیآورید .
شور و شادی در کلاس عربی با آن همه الفاظ گران سنگی که داشت از همان روز اول احلی من العسل شد .
کلاس های شلوغ دبیرستان شریعتی با بچه های تیزهوش و شجاع شده بود پایگاهی برای اعزام به جبهه .
تعدادی از همان اول از درس و بحث مدرسه بیزار شدند.
#صرف نخوانده دنبال #سیوطی بودند آن هم نه در این عالم در عالم معنی
تک تکتان را میشناسم .
همه برای احیای اسلام ناب بیزار و انزجار از درس و بحث و مدرسه داشتید .
همین هم باعث شد تا معلم اخلاق راهنمای خوبی باشد برایتان .
برای تو #دکتر #شهرام ..
برای #دکتر #اسماعیل ..
برای #حاج #محمد از جان عزیز ترم .
برای همسایه دیوار به دیوارشان #حسن رضا #یوسف #زاده را می گویم .
همین #ایرج خودمان که چند خانه بیشتر با منزل استاد محمدی فاصله نداشت .
حاج علی محمد همه ی دانش آموزان را خوب می شناخت آمار تک تکشان را داشت .
می دانست هرکدام بر چه مداری به چه درجه ای می چرخند .
اصلا برایشان هدایت تحصیلی گذاشته بود .
ولی دل بی قرار دانش آموزان استاد را رها کردند و رفتند .
بعد از چند مدت تعدادی #شهید .
جمعی #اسیر
کسانی که هم به درجه رفیع #جانبازی رسیدند .
ولی بودند باقی مانده از آن همه بچه مدرسه ی دبیرستان شریعتی که الان برای خودشان کیا و بیایی دارند .
این همه داستان سرایی برای چیست ؟؟!!
می خواهم بگویم دیشب بگمانم #محمد نه #محمد_علیم شاید #اسماعیل بود
نه انگار کسی دیگر که از خاطره ای همه ما محو شده صدایش بلند شد هرچه نباشد استاد آمده ،باید در مقابلش بلند شوند با صدای دلنشین گفت .
#برپا .
همه مات قامتش شده بودند مانده بودند چه کنند !!
حلقه های وصل تنگ و تنگ تر میشد #شهدا گرد استادشان را گرفته بودند از هر دری سخنی بود دیشب چه محفلی بود در عرش برین .
دوستان و هم کلاسیها همه جمع خیالشان بودند تا استاد برایشان بعد از رفتنشان چه برکشور گذشت را هجی کند و آنها مات و مبهوت به لبهای استاد خیره شده بودند.
دید و بازدید که تمام شد هر کدام استاد را به طرف آرامشگاه خویش می کشید .
استاد مانده بود و حلقه ی شهدای که تا دیروز برایشان عربی و فلسفه و عرفان تدریس می کرد .
گفت: خسته ام آیا کسی هست یک پیاله لولو و مرجان برایم بریزد .
دستان همه بر آسمان شد او را میان حلقه خود در بر گرفتند وپیاله پیاله آرامش ابدی برایش سرو می کردند ..
روحت همواره شاد و پاک درکنارشاگردان. شهیدت
🌱 لازم است از جانباز عزیز که امروزه در نقش انجمن اولیا و مربیان دبستان حضور پررنگ دارند ؛ حاج سعدیپورحاتمی وحاجبهزادباقری تقدیر تشکر نمایم
بابت :
_ ارسال این نوشتار زیبا وماندگار
_ اهدا لوح تقدیر ممهور به مهروامضای ریاست محترم اداره آموزش و پرورش و ریاست محترم بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان به مدیر ، معاونین وبرخی آموزگاران
🌸 سلامت و تندرست باشید 🌸
🌸🌸🌸🌸🌷🌷🌷🌷🌷🌸🌸🌸🌸
شادی روح تمام معلمان درگذشته بخصوص استاد حاج علی محمد محمدی و معلمان شهید شهرمان ؛ آزادبخت ، میری ، آزادبخت ، امرایی و ... بر محمد وآلش صلوات
♦️ دبستان پسرانه شاهد کوهدشت
استان لرستان
#شهید_نشیم_میمیریم
#کانال_شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403