eitaa logo
شاهدان
208 دنبال‌کننده
541 عکس
380 ویدیو
73 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش بخیر فرمانده ام گفته اند در زمان خوردن غذا نباید به نفر روبرو نگاه کرد،کراهت دارد . حالا این حدیث نبویست یا قدسی بماند . دیروز که در سنگردر حال غذا خوردن بودیم چنان سرش را پایین انداخته بود انگار دنبال چیزی می گشت . فیروز را می گویم، همان که تمام نیروهای گردان و ،گردان ، از خلق و خوی او آگاهی کامل داشتند.او فرمانده بود ولی هیچ وقت غریبه ای نمی توانست از رفتارش بفهمد که گردانی را تحت فرمان دارد!! همیشه با لباسی سبز و ساده زندگی میگذراند تمام تلاشش حل مشکل دیگران بود وقتی با او چشم در چشم می شدی از نگاهش می خوانی که چه در سر دارد صداقت و مردانگی از وجوش لبریز می شد . غل و غش، سیاسی بازی ، برای خود کار کردند، فکر جیب خود بودند، اینها که میگویم برای امروزیها بیشتر مفهوم دارد . فیروزبا اینکه دیپلم داشت اصلا بلد نبود این کلمات را هجی کند. روزی که . برادر را می گویم آمده بود منطقه تا حالش خوش شود انگار کن یکی از فرمانده هان عالی مقام وارد سنگر مان شده بود. چنان در هروله بود که خجلت بر پیشانیم رژه می رفت، برای خوب کردن حال حمید به آب و آتش می زد تا نکند خم به ابرو یش بیفتد. این روزها بعضی ها چنان شده اند که ابرو چه عرض کنم کمرشان تا برداشته بعضی چنان کمانی شده اند که تحمل وزن خودشان را هم ندارند. وقتی با چنین اوضاع و احوالی روبرو می شوم دوست دارم پَر بگیرم زبیدات ، بروم و ، ، . بنشینم کنار خاکریزی شاید رد پایی از او بیابم، تاحال بدم خوش شود، دردم علاج گردد، نازم را بخرد، برایم آواز پر چکاوکها را ترجمه کند. من بنشینم او راه برود، برود کنار تانکر آب وضوی بگیرد ، بیآید گوشه سنگر کتاب خدا را بالای سربگیرد فاتحه ای حواله ی امواتم کند به استخاره ی بگوید تا ببینم فردایم رو به راه است یا به بیراهه می روم . این روزها بد جوری نبودنش را حس می کنم . اگر بودنند مطمعن باشید حالمان خیلی بهتر از امروز بود . او در وقف فقط خود را هدف می گرفت . واقفی بودند که مایحتاجشش را به محتاجان هبه می کردند .او همه را خوب می دید حتی اگر عکسش ثابت می شد . نوشته های بهزاد باقری شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
.... برای استادم مرحوم حاج زمانی که این جمله از زبان کلاس بیرون می آمد برایشان فرقی نداشت که باشد. بی درنگ همه از جایشان بلند می شدند. تا استاد دستور نشستن نمی داد همچنان ایستاده بودند تا بشنوند صدای او را . ولی انگار این استاد با دیگران توفیر زیادی دارد بمحض ورود گفت: بچه ها بنشینین از این به بعد هم دیگر برای من معلم بازی در نیآورید . شور و شادی در کلاس عربی با آن همه الفاظ گران سنگی که داشت از همان روز اول احلی من العسل شد . کلاس های شلوغ دبیرستان شریعتی با بچه های تیزهوش و شجاع شده بود پایگاهی برای اعزام به جبهه . تعدادی از همان اول از درس و بحث مدرسه بیزار شدند. نخوانده دنبال بودند آن هم نه در این عالم در عالم معنی تک تکتان را میشناسم . همه برای احیای اسلام ناب بیزار و انزجار از درس و بحث و مدرسه داشتید . همین هم باعث شد تا معلم اخلاق راهنمای خوبی باشد برایتان . برای تو .. برای .. برای از جان عزیز ترم . برای همسایه دیوار به دیوارشان رضا را می گویم . همین خودمان که چند خانه بیشتر با منزل استاد محمدی فاصله نداشت . حاج علی محمد همه ی دانش آموزان را خوب می شناخت آمار تک تکشان را داشت . می دانست هرکدام بر چه مداری به چه درجه ای می چرخند . اصلا برایشان هدایت تحصیلی گذاشته بود . ولی دل بی قرار دانش آموزان استاد را رها کردند و رفتند . بعد از چند مدت تعدادی . جمعی کسانی که هم به درجه رفیع رسیدند . ولی بودند باقی مانده از آن همه بچه مدرسه ی دبیرستان شریعتی که الان برای خودشان کیا و بیایی دارند . این همه داستان سرایی برای چیست ؟؟!! می خواهم بگویم دیشب بگمانم نه شاید بود نه انگار کسی دیگر که از خاطره ای همه ما محو شده صدایش بلند شد هرچه نباشد استاد آمده ،باید در مقابلش بلند شوند با صدای دلنشین گفت . . همه مات قامتش شده بودند مانده بودند چه کنند !! حلقه های وصل تنگ و تنگ تر میشد گرد استادشان را گرفته بودند از هر دری سخنی بود دیشب چه محفلی بود در عرش برین . دوستان و هم کلاسیها همه جمع خیالشان بودند تا استاد برایشان بعد از رفتنشان چه برکشور گذشت را هجی کند و آنها مات و مبهوت به لبهای استاد خیره شده بودند. دید و بازدید که تمام شد هر کدام استاد را به طرف آرامشگاه خویش می کشید . استاد مانده بود و حلقه ی شهدای که تا دیروز برایشان عربی و فلسفه و عرفان تدریس می کرد . گفت: خسته ام آیا کسی هست یک پیاله لولو و مرجان برایم بریزد . دستان همه بر آسمان شد او را میان حلقه خود در بر گرفتند وپیاله پیاله آرامش ابدی برایش سرو می کردند .. روحت هماره شاد و پاک در کنار شاگردان شهیدت نوشته های بهزاد باقری شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
به یاد معلمان پیشکسوت شهرمان ؛ طلایه داران عرصه دانایی و بینایی و اینک زنده یاد 🌸 حاج علی محمد محمدی🌸 ✍ دست‌نوشته‌های‌‌حاج‌بهزاد‌باقری‌‌از‌یادگاران‌ دفاع‌مقدس 🌷 بر پا .... برای استادم مرحوم حاج زمانی که این جمله از زبان کلاس بیرون می آمد برایشان فرقی نداشت که باشد. بی درنگ همه از جایشان بلند می شدند. تا استاد دستور نشستن نمی داد همچنان ایستاده بودند تا بشنوند صدای او را . ولی انگار این استاد با دیگران توفیر زیادی دارد بمحض ورود گفت: بچه ها بنشینین از این به بعد هم دیگر برای من معلم بازی در نیآورید . شور و شادی در کلاس عربی با آن همه الفاظ گران سنگی که داشت از همان روز اول احلی من العسل شد . کلاس های شلوغ دبیرستان شریعتی با بچه های تیزهوش و شجاع شده بود پایگاهی برای اعزام به جبهه . تعدادی از همان اول از درس و بحث مدرسه بیزار شدند. نخوانده دنبال بودند آن هم نه در این عالم در عالم معنی تک تکتان را میشناسم . همه برای احیای اسلام ناب بیزار و انزجار از درس و بحث و مدرسه داشتید . همین هم باعث شد تا معلم اخلاق راهنمای خوبی باشد برایتان . برای تو .. برای .. برای از جان عزیز ترم . برای همسایه دیوار به دیوارشان رضا را می گویم . همین خودمان که چند خانه بیشتر با منزل استاد محمدی فاصله نداشت . حاج علی محمد همه ی دانش آموزان را خوب می شناخت آمار تک تکشان را داشت . می دانست هرکدام بر چه مداری به چه درجه ای می چرخند . اصلا برایشان هدایت تحصیلی گذاشته بود . ولی دل بی قرار دانش آموزان استاد را رها کردند و رفتند . بعد از چند مدت تعدادی . جمعی کسانی که هم به درجه رفیع رسیدند . ولی بودند باقی مانده از آن همه بچه مدرسه ی دبیرستان شریعتی که الان برای خودشان کیا و بیایی دارند . این همه داستان سرایی برای چیست ؟؟!! می خواهم بگویم دیشب بگمانم نه شاید بود نه انگار کسی دیگر که از خاطره ای همه ما محو شده صدایش بلند شد هرچه نباشد استاد آمده ،باید در مقابلش بلند شوند با صدای دلنشین گفت . . همه مات قامتش شده بودند مانده بودند چه کنند !! حلقه های وصل تنگ و تنگ تر میشد گرد استادشان را گرفته بودند از هر دری سخنی بود دیشب چه محفلی بود در عرش برین . دوستان و هم کلاسیها همه جمع خیالشان بودند تا استاد برایشان بعد از رفتنشان چه برکشور گذشت را هجی کند و آنها مات و مبهوت به لبهای استاد خیره شده بودند. دید و بازدید که تمام شد هر کدام استاد را به طرف آرامشگاه خویش می کشید . استاد مانده بود و حلقه ی شهدای که تا دیروز برایشان عربی و فلسفه و عرفان تدریس می کرد . گفت: خسته ام آیا کسی هست یک پیاله لولو و مرجان برایم بریزد . دستان همه بر آسمان شد او را میان حلقه خود در بر گرفتند وپیاله پیاله آرامش ابدی برایش سرو می کردند .. روحت همواره شاد و پاک در‌کنار‌شاگردان. شهیدت 🌱 لازم است از جانباز عزیز که امروزه در نقش انجمن اولیا و مربیان دبستان حضور پررنگ دارند ؛ حاج سعدی‌پورحاتمی وحاج‌بهزاد‌باقری تقدیر تشکر نمایم بابت : _ ارسال این نوشتار زیبا وماندگار _ اهدا لوح تقدیر ممهور به مهروامضای ریاست محترم اداره آموزش و پرورش و ریاست محترم بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان به مدیر ، معاونین وبرخی آموزگاران 🌸 سلامت و تندرست باشید 🌸 🌸🌸🌸🌸🌷🌷🌷🌷🌷🌸🌸🌸🌸 شادی روح تمام معلمان درگذشته بخصوص استاد حاج علی محمد محمدی و معلمان شهید شهرمان ؛ آزادبخت ، میری ، آزادبخت ، امرایی و ... بر محمد وآلش صلوات ♦️ دبستان پسرانه شاهد کوهدشت استان لرستان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403