eitaa logo
شاهدان
204 دنبال‌کننده
666 عکس
607 ویدیو
73 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهدان
آمده بود مرخصی نیمه های شب با موتور رفتم جلوی منزلشان همینکه درب را به صدادر آوردم چند دقیقه بعد با صورتی بشاش آمد جلوی درب منزل . خوش و بشی کردیم .بدون اینکه بگوید قرار است کجا برویم سوار موتور شد گشتی داخل شهر زدیم بعضی از افرادی که در حال گشت زنی بودند می دیدیم و حسن رضا با خوش روی با آنها برخورد می کرد همان شب در یکی از پایگاهها جلسه ی بود که باید میرفتم حسن رضا را هم متقاعد کردم تا چند دقیقه ای مرا همراهی کند ولی زمانی که وارد پایگاه شدیم داخل حیاط روی موتور نشست تا من بیآیم . بعد از جلسه همه ی بچه ها وارد حیاط شدند من هم حسن رضا را به آنها معرفی کردم گفتم ایشان یکی از تیپ بوکان هستند . همینکه اسم فرمانده گردان از زبانم بیرون آمدهمه دور او را گرفتند هر کدام به طریقی التماس دعا داشتند تا اینکه حوصله حسن رضا داشت سر می رفت از نوع جواب دادنش فهمیدم. همان لحظه سوار موتور شدیم ،بدون توقف تا بهشت زهرا رفتیم بالای سر قبر شهدا، در دل شب، عجب حال و هوای بود .در این مدت حسن رضا سکوت غریبی داشت. دستی روی شانه اش گذاشتم، آرام گفتم: ها: چه شده؟ دلت گرفته؟ گفت از تو گرفته، نه از اینجا . من چرا؟ چه اشتباهی کردم؟ رضا با همان حیای همیشگی سرش را پایین انداخت و گفت چرا مرا فرمانده گردان معرفی کردی ؟ گفتم مگر نیستی ؟! گفت خوب باشم چه ربطی به بچه های پایگاه داشت که بدانند من فرمانده هستم . تازه متوجه شدم چرا سکوت کرده . انگار دنیا را روی سرم آوار کرده بودند درد سنگینی روی سینه ام نشسته بود عذر تقصیر خواستم که زود پذیرفته شد ولی لبخند همیشگی روی صورتش نبود . فقط به خاطر اینکه گفته بودم ایشان فرمانده گردان است از من مکدر شده بود.حالا خدا نکند دوستی از دوستانم را که سروان است ستوان یا سرگردی را سروان صدا بزنی . انگار کلمه ای از قرآن غلط افتاده ! چندی پیش با یکی از دوستان برای امری به یکی از ادارات رفته بودیم منشی گفت: بگویم که آمده؟ دوستم بادی با غپغپ انداخت و گفت: بگو حاجی فلانی آمده! من از خجالت داشتم آب می شدم ،منشی که رفت برای خبر کردن رییس، گفتم: مرد حسابی آدم حج رفته به خودش نمی گوید حاجی تو چطور خودت را حاجی صدا می زنی . با یک (ای بابا) حرف مرا قطع کرد و وارد اتاق شدیم کارمان هم به لطف حاجی درست نشد و دست از پا دراز تر برگشتیم . این روزها این مناصب و القاب بلای جان بنی آدم شده اند . آن روزها همه از مناصب فراری بودند مگر به حکم تکلیف این روزها به آب و آتش می زنیم تا منصبی را بر سینه آویزان کنیم! آن روزها تمام تلاششان برآورده کردن مشکل دیگران بود این روزها هم تمام تلاشمان دربرآورده کردن مشکل دیگران است اما با واسطه های چند لایه.. یاد دوست عزیزم . حسن رضا یوسف زاده (فرمانده گردان علی ابن ابی طالب، تیپ بوکان) همیشه جاوید باد . شهید نشیم ، می‌میریم کانال شاهدان↙️ https://eitaa.com/shahedan403
شاهدان
شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
یادش بخیر فرمانده ام گفته اند در زمان خوردن غذا نباید به نفر روبرو نگاه کرد،کراهت دارد . حالا این حدیث نبویست یا قدسی بماند . دیروز که در سنگردر حال غذا خوردن بودیم چنان سرش را پایین انداخته بود انگار دنبال چیزی می گشت . فیروز را می گویم، همان که تمام نیروهای گردان و ،گردان ، از خلق و خوی او آگاهی کامل داشتند.او فرمانده بود ولی هیچ وقت غریبه ای نمی توانست از رفتارش بفهمد که گردانی را تحت فرمان دارد!! همیشه با لباسی سبز و ساده زندگی میگذراند تمام تلاشش حل مشکل دیگران بود وقتی با او چشم در چشم می شدی از نگاهش می خوانی که چه در سر دارد صداقت و مردانگی از وجوش لبریز می شد . غل و غش، سیاسی بازی ، برای خود کار کردند، فکر جیب خود بودند، اینها که میگویم برای امروزیها بیشتر مفهوم دارد . فیروزبا اینکه دیپلم داشت اصلا بلد نبود این کلمات را هجی کند. روزی که . برادر را می گویم آمده بود منطقه تا حالش خوش شود انگار کن یکی از فرمانده هان عالی مقام وارد سنگر مان شده بود. چنان در هروله بود که خجلت بر پیشانیم رژه می رفت، برای خوب کردن حال حمید به آب و آتش می زد تا نکند خم به ابرو یش بیفتد. این روزها بعضی ها چنان شده اند که ابرو چه عرض کنم کمرشان تا برداشته بعضی چنان کمانی شده اند که تحمل وزن خودشان را هم ندارند. وقتی با چنین اوضاع و احوالی روبرو می شوم دوست دارم پَر بگیرم زبیدات ، بروم و ، ، . بنشینم کنار خاکریزی شاید رد پایی از او بیابم، تاحال بدم خوش شود، دردم علاج گردد، نازم را بخرد، برایم آواز پر چکاوکها را ترجمه کند. من بنشینم او راه برود، برود کنار تانکر آب وضوی بگیرد ، بیآید گوشه سنگر کتاب خدا را بالای سربگیرد فاتحه ای حواله ی امواتم کند به استخاره ی بگوید تا ببینم فردایم رو به راه است یا به بیراهه می روم . این روزها بد جوری نبودنش را حس می کنم . اگر بودنند مطمعن باشید حالمان خیلی بهتر از امروز بود . او در وقف فقط خود را هدف می گرفت . واقفی بودند که مایحتاجشش را به محتاجان هبه می کردند .او همه را خوب می دید حتی اگر عکسش ثابت می شد . نوشته های بهزاد باقری شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403