eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام ایران، برای حفظ ایران ما اعضای ستاد مرکزی دکتر مسعود پزشکیان پس از بررسی دو مناظره اخیر و افکارسنجی صورت گرفته در شبکه های اجتماعی و نظرسنجی میدانی به این جمع بندی رسیدیم که علی رغم شایستگی های فراوان شخصیتی دکتر پزشکیان، ایشان اهل برنامه ریزی، هدف گذاری و آینده نگری نیستند و این موضوع نه تنها کشور را به ورطه نابودی خواهد کشاند؛ بلکه پایانی است بر عمر . در امتداد تصمیم پر اهیمت و حاوی پیام های فراوان، نخبه اقتصادی کشور، دکتری اقتصاد و دبیر ستاد اعتدالیون آقای پزشکیان در انصراف از ادامه فعالیت در ستاد ایشان و حمایت از اقای جلیلی ، ما حامیان ستاد مرکزی آقای دکتر پزشکیان نیز به صورت دسته جمعی و به اتفاق آرا ، انصراف خود را از حمایت آقای پزشکیان اعلام می نماییم. این تصمیم برای جلوگیری از فاجعه جبران ناپذیری است که مدیریت ایشان به کشور وارد خواهد کرد . چراکه معتقدیم در صورت پیروزی ایشان، و برای همیشه از این کشور رخت خواهد بست
| ستاد پزشکیان رسما اعلام کرد بنزین را با نظر کارشناسان ۵۰ هزار تومان می‌کنیم! ♦️علی عبدالعلی زاده رئیس ستاد انتخاباتی پزشکیان که پیش از این گفته بود افزایش قیمت و گرانی بنزین را طوری جا می اندازند مردم احساس آرامش کنند، از قیمت بنزین در دولت پزشکیان رونمایی و آن را ۵۰ هزار تومان اعلام کرد. ♦️پزشکیان خود در سال ۹۸ گفته بود که قیمت بنزین ۲۵ هزار تومان است و با توجه به گذشت ۵ سال ، رئیس ستاد او قیمت جدید مدنظر دولت پزشکیان را ۵۰ هزار تومان اعلام کرد. افزایش قیمت بنزین در صورت رئیس جمهور شدن پزشکیان قطعی و ۱۰۰ درصد است و طبق گفته تیم اقتصادی و کارشناسان ستاد پزشکیان، اگر وی رأی بیاورد، از آبان ماه امسال قیمت بزنین ۵۰ هزار تومان خواهد شد! و پس از آن هزینه تمام اجناس در بازار چند برابر خواهد شد!
رییس بانک مرکزی خاتمی درستاد اقای جلیلی😂 منطقی باشی میای سمت اقای جلیلی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🍃مکتبت که بشود معجزه ی مصطفی؛ درس به خدا و را خوب می آموزی .... 🍃وقتی از همان دلت را میسپاری به هایی از جنس نور، آنگاه خدا نیز هایت را میبیند و خریدارت میشود ♥️ 🍃شاگرد مکتبِ حق بودی و خود نیز شاگردانی داشتی. همان هایی که چشم امیدشان بعد از خدا به مهربانی های تو بود🌺 🍃اصلا انگار تو برای همه از جنس بودی! و بودنت حال همگان را بهتر میکرد مانند همان زمان هایی که مادر، گوش می‌سپرد به نوایِ مداحی‌ات و می بالید به شور صدای فرزندش برای غریب فاطمه (س). 🍃یا آن زمان هایی که شوقت را هنگام تماشا میکرد و میدانست که همرزمانت هم در عسکریین از صدای تو آرام میشوند. 🍃اما تو؛ دلت را به خالقت سپرده بودی و نتیجه اش هم شد وصال دل انگیزت و چه زیباست این داستانِ عاشقیِ میانِ خالق و بنده اش که همه را به تماشا وا داشته است🕊 ♡به مناسبت سالروز ♡ 📅تاریخ تولد : ۱۵ فروردین ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ تیر ۱٣٩٣ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای لواسان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
●اگر ایشان درمنزل بود،حتماخود رابرای انجام فعالیتی سرگرم میکرد.یابابچه هابازی ویادرکارهای منزل کمک میکرد. ●گاهی ظرف می‌شست گاهی خانه راجارو می‌کشید.بچه ها نیز سرگرم بازی باپدرمی شدندو وقتی پدر نبود، بهانه گیری آنها بیشتر میشد. ●نه تنهابافرزندان خودمان ،بلکه باتمام بچه ها ارتباط خوبی داشت. درمهمانی هابچه هاراجمع وباخواندن قرآن وشعر سرگرم و درنهایت نیزباتقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد. ✍راوی:همسرشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران ●شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍂🌸🌸🍂🕊 ✍ کمال، گل سرسبد خانه مان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هروقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد. از اینکه فرزند صالحی داشتم که اینقدر به یادگیری قرآن علاقه داشت از ته دل خوشحال بودم کمال همیشه احترام من و پدرش را نگه می داشت. بعدها که بزرگتر شد و از طرف کارش به اصفهان مأمور شد، به من قول داده بود نگذارد غم دوری بکشم و هر هفته رنج راه را به جان می خرید تا به من سربزند و نگذارد دلتنگش شوم.واقعاً این بچه دل خدایی داشت.... 🌹 ....🕊🌸🕊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• •• ﮼𖡼 چشم بد دور عمرتان بسیار کس نبیند ملالتان آقا ﮼𖡼 ما نمردیم خون دل بخوری🌱 تخت باشد خیالتان آقا عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عجب انتخاباتی شده امسال....😢 نمیدونم چرا یه لحظه حس کردم این انتخابات میتونه در ظهور موثر باشه... آخه کجا همسر شهید اینطوری برای رأی دادن من و شما ارزش قائل شده بودن🥺 چه توفیقی حاصل میشه .... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پدرم به روضه اهل بیت(علیه السلام) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️ ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد. نقل از فرزند شهید. ..🌿🌺🌿 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
.... 🌷از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات، مهمات کم داشتند. رفته بود توی فکر. پیرمردی آمد و کنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فکر می‌کرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فکر می‌کرد یادش نمی‌آمد کجا. 🌷پیرمرد به او گفته بود: “تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز می‌شید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم می‌ری لبنان. دیگه هم برنمی‌گردی.” 🌷گریه می‌کرد و برای من تعریف می‌کرد. متوسلیان رفت لبنان…. راستی راستی هم دیگه برنگشت. سال ۶١ بود که رفت و…. مفقود ماند تا امروز.... 🌹خاطره ای به یاد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حاج " مابا اسراییل وارد جنگ خواهیم شد. هرکس با ماست؛ بسم‌الله! هرکس با ما نیست، خداحافظ!" @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یوسف گمگشتہ باز آمد؟! نیامد حافظا تازه "کنعان" دِه به دِه دنبال یوسف مے رود...! 🌺به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد: ۱۵ فروردین ۱۳۳۲.تهران 📅تاریخ ربوده شدن: ۱۴ تیر ۱۳۶۱.لبنان 💐 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چاره‌هارفت‌زدستِ‌دل‌بیچاره‌من توبیاچارهٔ‌من‌شو‌که‌تویی‌چاره‌من.. ❤️| @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
میزنه قلبم، داره میاد دوباره باز بوی محرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
"یاعلی" گفتیم و راه عشق را پیموده‌ایم در پناه بیرق آل‌ علی آسوده‌ایم ... نحن ابناء الحیدر🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام شهدا ... بیدار شویم والله به خدا مسئولیم بی‌تفاوت بودن ما در این برهه‌ زمان مسئله خواهد شد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ! زندگینامه شهید مدافع حرم به روایت همسر بزرگوار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۱۲۶ تا ۱۳۰ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 1⃣3⃣1⃣ حدود یک ماهی بود که منتظر بودند حقوق کارمندیش وصل شود. پیامی که به موبایلش می آمد، به خیال این‌که پیام واریز حقوقشان است، هر دو به سمت موبایل می‌دویدند. اما با دیدن به رفتار خودشان می خندیدند. بالاخره حقوقشان را ریختند. زینب در آشپزخانه مشغول شستن ظرف ها بود که به گوشی روح الله پیام آمد. از همان آشپزخانه گفت: « برات پیام اومد. چک کن ببین کیه؟ » روح الله که دراز کشیده بود و تلویزیون نگاه می کرد، گفت: « ولش کن حتما بازم تبلیغاته. » - « حالا تو نگاه کن، شاید تبلیغات نباشه. » + « باشه، حالا نگاه می کنم. » زینب از آشپزخانه نگاه کرد و دید هنوز دراز کشیده. سرش را تکان داد و مشغول کارش شد. داشت چایی دم می کرد که روح الله با خوشحالی بلند داد زد: « زینب، بیا اینجا رو ببین! » زینب سرش را از آشپزخانه بیرون آورد و گفت: « چیه؟!چرا داد می زنی؟ » روح الله گوشی اش را به طرف او گرفت و گفت: « بعد از سه سال حقوق دانشجویی، بالاخره حقوق کارمندی گرفتم. » زینب با خوشحالی از آشپزخانه بیرون آمد. - « بالاخره ریختن هی بهت میگم بلندشو گوشیت رو چک کن. مبارک باشه. » بعد از وصل شدن حقوقشان، اولین کاری که کردند، رفتند و یک دفترچه‌ی خمس گرفتند. روح الله سال خمسی اش را روز تولدش گذاشت تا فراموش نکند. بنابر درآمد و خرج و مخارج و قسط‌هایی که دلشتند، خمس‌شان خیلی ناچیز بود. اما مقید بود حتما همان کم را هم پرداخت کند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 2⃣3⃣1⃣ حقوق‌شان وصل شده بود و کمی هم پس‌انداز داشتند. بعد از کمی بالا و پایین کردن به این نتیجه رسیدند که یک ماشین بخرند. حال پدر روح الله رو به بهبود بود، اما باز هم به مراقبت و توجه نیاز داشت. هر هفته به او سر می زدند، اما طولانی بودن مسیر خیلی اذیت‌شان می کرد. آقای قربانی هم همیشه نگران رفت و آمد آنها بود. با پس‌اندازی که داشتند و وامی که گرفتند، پول‌شان رسید یک رنو بخرند. خانواده‌هایشان خواستند به‌شان پول قرض بدهند تا ماشین بهتری بخرند اما ترجیح دادند با همان پولی که دارند، در سطح خودشان بخرند و از کسی پول قرض نکنند. یک رنو خریدند. حالا دیگر رفت و آمد برایشان ساده تر شده بود. هر چند رنو خیلی قبراق نبود ولی هرچه بود از موتور بهتر بود. هر دو گواهینامه داشتند اما چون زینب خیلی وقت بود که رانندگی نکرده بود نمی‌توانست پشت فرمان بنشیند. روح الله اصرار می کرد که حتما زینب رانندگی یاد بگیرد تا بتواند هرکجا لازم بود اط پس خودش بربیاید. چند باری باهم تمرین کردند، اما باز زینب جرئت نمی کرد بدون او پشت فرمان بنشیند. روح الله که اوضاع را این طوری دید، گفت: « نه این جوری تو راننده نمیشی. باید یه کار اساسی کرد. » فردای آن روز به خانه آمد و گفت باید یک مأموریت دوروزه برود. کارهایش را انجام داد و گفت: « من ساعت سه با دوستام سر اتوبان امام رضا قرار دارم. آماده شو با هم بریم اونجا. من با دوستام رفتم، تو ماشین رو بردار برو خونه مامانت. » زینب با تعجب فقط به او نگاه کرد. روح الله که نگاه متعجبش را دید، گفت: « چیه؟ چرا اون جوری نگاه می کنی؟ نکنه میخوای فکر کنم که تو نمی‌تونی راننده بشی؟! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 3⃣3⃣1⃣ خیلی می ترسید اما می دانست که اگر این کار را نکند، روح الله دیگر ماشین را دستش نمی‌دهد. با هم سوار ماشین شدند. روح الله خیلی عادی برخورد می کرد تا ترس زینب بریزد. به محل قرار که رسیدند، گفت: « خب من همین جا با دوستام قرار دارم. بیا بشین پشت فرمون. از همین اتوبان آزادگان بندار بروخونه مامانت، ببینم چه کار می‌کنی! بهت زنگ نمی زنم. هروقت خودت رسیدی، بهم زنگ بزن. » زینب سعی می کرد خونسرد برخورد کند و طوری نشان بدهد که اصلا نگران نیست، اما واقعا در دلش نگران بود و نمی دانست می‌تواند از پسش بربیاید یانه. روح‌الله پیاده شد و زینب پشت فرمان نشست. موقع خداحافظی روح الله گفت: « سعی کن با سرعت پنجاه تا بری. با پنجاه تا بری، خدای نکرده تصادف کنی، هیچی نمیشه، خودم میام خسارتش رو می‌دم. » بعد هم خداحافظی کرد و رفت. زینب بسم‌الله گفت و راه افتاد. به تمام توصیه‌های او عمل کرد و خود را به خانه پدرش رساند. وقتی رسید، زنگ زد به حسین و گفت بیاید کمکش کند تا ماشین را پارک کند. وقتی حسین آمد با دیدن زینب پشت فرمان تعجب کرد و گفت: « پس کو روح الله؟! » - « روح الله مأموریته. من خودم اومدم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 4⃣3⃣1⃣ حسین اولش باور نمی کرد: « واقعا خودت اومدی؟ تو که می‌ترسیدی بشینی پشت فرمون! روح الله چه جوری بهت اعتماد کرد داده دستت؟ اگه میزدی به کسی چی؟ » زینب از ماشین پیاده شد و همان طور که لبخند می زد، گفت: « حالا که هیچی نشد. اتفاقا این قدر بهم اعتماد به نفس داد، خیلی راحت اومدم. » زینب تماس گرفت و خبر رسیدنش را داد. روح الله گفت: « می‌دونستم که تو می‌تونی. » دو روز بعد هم بازینب تماس گرفت و گفت: « من دارم برمی‌گردم. دارم میرم بهشت زهرا، توبیا اونجا دنبالم. بیا که ببینم راننده شدی. » خانم فروتن خیلی نگران بود. می گفت خطرناک است و نرود، اما زینب گفت: « من باید برم. اگه نرم، راننده نمی‌شم. دیگه روح الله بهم ماشین نمیده. » این را گفت و رفت. اولین بار بود که تنها با ماشین به بهشت زهرا علیهاالسلام می‌رفت. از روی تابلوها مسیر را پیدا کرد. روبه روی در ورودی اصلی بهشت زهرا علیهاالسلام با هم قرار گذاشته بودند. او زودتر رسید. وقتی زنگ زد و گفت که رسیده است، روح الله با تعجب گفت: « رسیدی؟ باریکلا چه زود! منم تا ده دقیقه دیگه می رسم. » وقتی رسید، خیلی تشویقش کرد. باهم رفتند سر مزار مادرش و شهید صیاد شیرازی و شهید رسول خلیلی. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم