#وحشت_بعثیها_از_پیکر_شهید_املاکی!!
🌷بعد از ۵ روز تشنگی با تنی مجروح درحالیکه پای چپم قطع بود به اسارت در آمدم. به شهرک نظامی رسیدم چقدر برایم آشنا بود! شب قبل از عملیات شهید جمشید کلانتری به نقل از شهید حسین املاکی از این شهرک صحبت کرده بود. چقدر تانک!! چقدر تسلیحات!! به اندازه هر ایرانی سلاح سنگین بود!!
🌷افسر بعثی به سمتم آمد به ریشهایم دستی کشید و تف به صورتم انداخت! به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم. مترجم کنارش ترجمه کرد: املاکی کجاست؟ حسین املاکی؟؟ جواب دادم: شهید شده!! افسر با عصبانیت گفت: ماکو شهید! شهید نیست کشته شده و خنده مستانهای کرد.
🌷بعثیها دنبال املاکی بودند. حتی از پیکر او نیز وحشت داشتند. میگفتند شاید زنده باشد...!!
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز حسین املاکی و جمشید کلانتری
راوی: آزاده سرافراز و جانباز ۷۰ درصد حاج اسماعیل یکتایی لنگرودی
📚 کتاب خاطرات شفاهی "رقص روی یک پا"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#وقت_تیر!!
🌷تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن، غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم. چراغ موتورش روشن میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
🌷....دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى!! در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى میگفت: حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم #حسن_قاسمی_دانا
راوی: شهید معزز مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 #سالروزشهادت...🕊
رسالت یک پاسدار حفظ حریمی است که در دستان نامحرم افتاده، حاشا که از این حریم یک آجر فقط کم گردد.
آنان از تبار عاشوراییان بودند و از نسل مالک و عمار و میثم، خاکریزها، از شور و شوق جوانی شان، رونق یافته بود و بازار اخلاص، از هر زمانی گرمتر مینمود.
باید باور کرد که در یلدای بلند عشق، جوان هایمان یک شبه ره صدساله پیمودند، سربازان درون گهواره ها، در مکتب جماران، مشق عشق آموختند تا مصلحان عارفی باشند که معادلات پوچ دنیای تزویر را به سخره بگیرند و پیشانی بلند غیرت را به آفتاب همت خویش، نورباران کنند.
آنچه از شکوه ایمان و رستگاریِ آزاد بودن در سینه پاک روزگارمان جاری است، از برکت نفوس روحانی و حضور آسمانی شهداست.
#شهید_خیرالله_صمدی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای شهید...
نگاه به چهره پاک و مظلوم شما...
همانند بارانی است که...
بر این دل خسته و آلوده میبارد...
در این دنیای وانفسا
همین یاد شماست که نمےگذارد
غبار گناه دل را سیاھ کند...
#مدافعان_حرم
#بسیجی_شهید #محمد_سخندان🌹
#مشهد_الرضا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#سالروزشهادت...🌹🕊🌹🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
و تاریخ تکرار میشود...
روزگاری که پدر جای پسر میایستاد
رفت و اکنون بچهها جای پدر میایستند
عاشقان ،پا پس کشیدن نیست در قاموسشان
مرد میداناند و حتی بیسپر میایستند.
✍عکس نوشت:
تصویر بالا، مراسم تشییع #شهید_عباس_ورامینی در اوایل آذر ۱۳۶۲ در #بهشت_زهرای_تهران.
#میثم فرزند #حاج_عباس در آغوش #حاج_همت
تصویر پایین :
#محمّد_علی فرزند #شهید_صدرزاده در آغوش #شهید_مرتضی_عطایی بر سر مزار #شهید_حسن_قاسمی_دانا
هدیه به ارواح پاک و معظم #شهدا🕊
#دفاع_همچنان_باقیست
#شهدائنا_مع_الحسين
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#مردی_که_دیگر_برنگشت....
🌷از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات، مهمات کم داشتند. رفته بود توی فکر. پیرمردی آمد و کنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فکر میکرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فکر میکرد یادش نمیآمد کجا.
🌷پیرمرد به او گفته بود: “تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز میشید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم میری لبنان. دیگه هم برنمیگردی.”
🌷گریه میکرد و برای من تعریف میکرد. متوسلیان رفت لبنان…. راستی راستی هم دیگه برنگشت. سال ۶١ بود که رفت و…. مفقود ماند تا امروز....
🌹خاطره ای به یاد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#هر_روز_با_شهدا
#رمز_شكستن_قفل_و_پيدا_كردن_شهيد ....
🌷يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاى فاطمه (سلام الله علیها)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
🌷تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (علیه السلام) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج الله تعالی فرجه) بود.
🌷 يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود.
🌷بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
🌷حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن.
🌷ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
🌷در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: «حسين سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
راوی: حاج حسین کاجی
📚 کتاب کرامات شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#جانبازی_که_خرمای_ختمش_را_خورد!
🌷در عملیات فتح المبین بود، یكی از اخوی های بنده به نام حسین در اهواز جانشین پشتیبانی بود. یك روز ماشین جیپی را به ایشان نشان دادم و گفتم: حسین آقا این را غنیمت گرفته ایم، از آنجا كه خیلی نیرو زیاد آمده بود و سرشان شلوغ بود توجه نكرد، من رفتم. دو روز بعد در خط یك عملیات فریب بود و آتش سنگینی داشتیم، بنده افتخار داشتم به عنوان معاون گروهان خدمت كنم. یادم میآید شب تا صبح را نخوابیده بودم،
🌷همینطور كه زیر آتش بودیم دیدم یك موتور با دو نفر سرنشین درشت هیكل دارد به سمت ما میآید. نزدیكتر كه شدند، دیدم اخوی خودم با یكی از دوستانشان است. وقتی به سمت ما آمد من سلام كردم ولی متوجه نشد، از دوستم پرسید: این محمدرضای ما كجا شهید شده؟! دوستم گفت: شهید نشده، محمدرضا اینجاست و به من اشاره كرد. وقتی برگشت و من را دید باورش نمیشد. چند تا سیلی به من زد وگفت خودتی؟!! بعد در آغوشم گرفت. من فكر كردم خواب میبینم گفتم: چرا این طوری میكنی؟ گفت: خبر شهادتت را داده اند.
🌷آن زمان منافقین به خاطر اینكه ضربه روحی به خانوادهها بزنند، روی جنازه هایی كه در معراج شهدا قابل شناسایی نبودند، اسم بچه های گروه مقاومت را مینوشتند. ظاهراً روی یكی از جنازه ها كه آر.پی.جی خورده و كاملاً سوخته و قابل شناسایی نبوده، نام من، محمدرضا افشار و تلفن محل كار پدرم را نوشته بودند. برادرم به گفته خودش به خط آمده بود تا محل شهادت من را ببیند و مقداری از خاك آنجا را به عنوان تبرّك برای مادرم ببرد.
🌷به من گفت: فقط بیا كه برویم. گفتم: اینجا كار دارم. اما مرا به زور به پایگاهشان در اهواز بردند، به آنجا رسیدیم و روحانی بزرگواری وقتی من را دید با آغوش باز استقبال كرد و خرما آوردند. گفتم: نمیخورم. گفتند: بخور این خرمای خودت است! دیشب برایت مراسم ختم گرفته بودیم. من آن لحظه در شوك بدی بودم. برادرم گفت: مادر به خاطر خبر شهادت من حال خیلی بدی دارد. رفتیم كه تماس بگیریم. زنگ زدم محل كار پدرم و هر كس كه صحبت می كرد باورش نمی شد. می گفتند: چرا اذیت می كنید محمدرضای ما شهید شده، خودمان جنازه را شناسایی كردیم.
🌷هرطور كه بود در عرض ۴۸ ساعت مرا به تهران آوردند. حتی من پول هم همراهم نبود. چون با همان لباسهای بسیجی آمده بودم، داشتم به برادرم می گفتم از دوستت بپرس پول دارد كه تا منزل برویم؟ چون من لباس و وسایلم را نیاورده ام. همین طور كه در حال صحبت بودیم، داخل اتوبوس شلوغ شد. دیدم برادر دیگرم كه با ترور منافقین جانباز شدند به همراه عمویم كه ایشان هم جانباز هستند، پسرعموهایم كه یكی از آنها شهید شده، همه به داخل اتوبوس آمدند و ما را با سلام و صلوات سوار ماشین كرده و به منزل بردند.
🌷اعلامیه شهادتم را دیدم! همچنین پلاكارد خیلی بزرگی كه دوستان فرهنگی ام در مسجد مهدوی، عكسم را روی آن كشیده و نصب كرده بودند. همه اینها را كه دیدم حس میكردم كه خواب میبینم. فقط یادم میآید زمانی كه به مادر خدابیامرزم گفتند محمدرضا آمده، نمیتوانست حرف بزند. رفتم و مادر را در آغوش گرفتم، گفتم مادرجان منم محمدرضا. دستش را بوسیدم، تنها كاری كه مادرم انجام داد این بود كه من را بو میكرد و آن لحظه قبول كرد كه پسرش هستم.
راوی: رزمنده دلاور محمدرضا افشار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#رزمندهای_که_با_خون_گرم_شد!!
🌷عملیات والفجر ۹ بود، اوایل فروردین ۱۳۶۵، ارتفاعات شمال غرب عراق. در حال مبارزه ای جانانه بودیم که خمپاره ای مهمانمان شد و ترکش های کوچک آهنی اش به یادگار بر بدنم نشست. از ناحیهی سر و پا زخم برداشتم. بچه ها مجبور به عقب نشینی شدند و من ماندم.
🌷سردی هوا آزارم میداد، آنهم در ارتفاعات سخت و پر سوز! حس کردم دستهایم از شدت سرما قادر به تکان خورن نیستند. از آنطرف، خونی که از پای زخمی ام بر زمین میریخت حسابی گرم بود، ترجیح دادم دست های سردم را با خون داغم گرم کنم. حرارت مطبوعی بر جانم دوید!!
🌷لحظات همچنان میگذشتند.... در حالت نیمه بیهوشی دیدم عده ای جلو میآیند و به من نزدیک میشوند. فکر کردم بچه های خودیاند، برایشان دست تکان دادم، نزدیکتر که شدند شنیدم که عربی حرف میزنند، و بدین ترتیب اسیر شدم....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خوردنش_حلال_بردنش_حرام!
🌷مثل همهی بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه به يادگار با خودم ببرم منزل. برگ مرخصیام را گرفتم و آمدم دژبانی. دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون، تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمیرسيد ولی پيدايش كرد!!😊
🌷....پرسيد: چند ماه سابقهی منطقه داری؟ گفتم: خيلی وقت نيست. گفت:
شما هنوز نمیدانی تركش، خوردنش حلال است بردنش حرام؟!
گفتم: نمیشود جيرهی خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهی ببريم...!😅
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#کاری_بهخاطر_روحیه_بچهها....
🌷در عمليات بدر محوری بود که خاكريز را بچهها در بين آب ايجاد کرده بودند و در سنگرهايی كه از عراقیها گرفته بودند، بچهها اسكان داده شده بودند و در منطقه آتش خمپارهها و توپخانه دشمن شديد بود. من هم در بين بچهها بودم كه برادر قاسم موحدی آمدند و برای اينكه به بچهها روحيه بدهند با يك حالت خندان آمدند و خبر شهادت يكی از دوستان به نام آقای اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند....
🌷و گفتند: كه بله فلانی هم رفت و به شهدا ملحق شد. برادر موحدی اين مطلب را آنچنان با لبخند گفت: كه ما اول فكر میكرديم ايشان شوخی میكنند، ولی بعد متوجه شديم كه مسئله جدی است و آن بنده خدا شهيد شده است. در واقع ايشان برای اينكه به بچهها روحيه بدهد اينگونه خبر شهادت برادر اسماعيل سعيدینژاد را به ما دادند...!
🌹خاطره ای به یاد سردار شھید قاسم موحدی و شهید معزز اسماعيل سعيدینژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 #سالروزشهادت...🕊
رسالت یک پاسدار حفظ حریمی است که در دستان نامحرم افتاده، حاشا که از این حریم یک آجر فقط کم گردد.
آنان از تبار عاشوراییان بودند و از نسل مالک و عمار و میثم، خاکریزها، از شور و شوق جوانی شان، رونق یافته بود و بازار اخلاص، از هر زمانی گرمتر مینمود.
باید باور کرد که در یلدای بلند عشق، جوان هایمان یک شبه ره صدساله پیمودند، سربازان درون گهواره ها، در مکتب جماران، مشق عشق آموختند تا مصلحان عارفی باشند که معادلات پوچ دنیای تزویر را به سخره بگیرند و پیشانی بلند غیرت را به آفتاب همت خویش، نورباران کنند.
آنچه از شکوه ایمان و رستگاریِ آزاد بودن در سینه پاک روزگارمان جاری است، از برکت نفوس روحانی و حضور آسمانی شهداست.
#شهید_خیرالله_صمدی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم