eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
شب دراز است ولی بی #تُ ”نفس“ کوتاه است !! ای نفس و راه شبم ، #بی‌تو نفسم میشکند درگلو #شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری #التماس_دعای_فرج_و_شهادت #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #شبتــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 لبخند 😊 !!! 🌷ما مجروحی داشتیم که اهل نهاوند بود. این رزمنده روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود و گذشته و مشخصاتش را به یاد نمی آورد. از طرفی به خانواده او گفته بودند که فرزندشان شهید شده است. 🌷ما با او خیلی صحبت می کردیم، بلکه به حرف آید و از کسالت در بیاید. گاهی که به مجروحان دیگر سرکشی می کردم او را با خودم می بردم تا دیگران هم با او حرف بزنند. من نام «علی» را برایش انتخاب کرده بودم و جالب اینکه بعداً فهمیدم نامش علی است. البته نامش «علی محمد» بود که علی صدایش می کردند. 🌷کم کم او یک شماره تلفن یادش آمد و گفت: «شماره مغازه است. بگویید همدم خانم –مادرش- بیاید.» شیفت عصر و نزدیک اذان مغرب بود که رفتم و شماره را به اپراتور دادم و خواهش کردم بگیرد. به سختی ارتباط برقرار شد و صحبت کردم. 🌷فهمیدم چند روز قبل مراسم چهلمش را هم برگزار کرده اند! وقتی گفتم از بیمارستان تهران زنگ می زنم و مریضی با این مشخصات دارم و اسم مادرش همدم است، مغازه دار شوکه شده، با عجله رفت تا مادرش را صدا کند. 🌷از پشت گوشی صدای یک خانم با لهجه روستایی به گوش می رسید که می گفت: «می دانم که می خواهند بگویند که پسرت شهید شده.» بعد با عصبانیت شروع به صحبت کرد. هر چه می گفتم، انگار صدایم را نمی شنید. مرتب می گفت: «علی محمد من شهید شده!» 🌷به او گفتم: «مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر ... واقعا پسر تو زنده است، می خواهی با او صحبت کنی؟ » بعد علی گوشی را گرفت و یکی، دو کلام که حرف زد گوشى را به من داد. گوش دادم. مادرش با خوشحالی فریاد می زد: «شهیدان زنده اند الله اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...» و جالب تر اینکه اطرافیان او هم این شعار را تکرار می کردند. 😄😄😂 راوى: مينا نظامى از پرستاران دوران جنگ تحميلى @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خدا گر چه گل‌ها را یکی از دیگری زیباتر آفرید، اما در گلستان خدا زیباترین گل آفرینش شهید است... ای زیباترین‌ها سلام و درود خدا و ما تقدیم به شما... شهدای مدافع حرم اللهم‌ صل‌ علی‌ محمد و آل‌ محمد و عجل‌ فرجهم اللهم‌ عجـل‌ لولیڪ‌ الفـرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 🌷سپهبد شهید علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، محسن (بسیجی شهید محمد محسن روزی طلب) را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است! 🌷گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 #ۺـہـود_عـۺق 🇮🇷 خیلی زود به فکر ازدواج افتاده بودی از همان زمانی که دیپلم گرفتی عید فطر بود و شما مشهد بودید یکی از دوستانت عقد کرده بود و تو هم به فکر افتاده بودی😄 . باذوق عکس دوستت را از توی گوشی موبایل به مامان فاطمه نشان دادی و گفتی : ببین این عکس دوستم با خانم شه تو تنبلی چرا برای من زن نمیگیری؟؟؟🤔😁 _ خودتو جمع و جور کن این حرفا چیه؟ گفته بودی پس چرا دایی هام زود ازدواج کردن؟؟؟🙃 . بنده خدا جوابی نداشت بدهد راست گفته بودید دایی هایت ۱۹ سالگی و ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودند دایی بزرگ که مثلاً سنش خیلی بالا رفته بود و ازدواجش دیر شده بود زمان ازدواجش ۲۲ ساله بود، از همان روز زمزمه ازدواج کردنت بلند شد😍😶 . خیلی وقتا خجالت می‌کشیدی مستقیم مطرح کنید پیامک میفرستادی:✉️ . یکی ژیلا یکی مژگان پسندد یکی کوکب یکی مرجان پسندد من از بس سر به زیر و سر به راهم پسندم هر که را مامان پسندد😁 مادر هم جدی نمی‌گرفت و برایت شکلک می فرستاد😊😅 اما جدی گرفته بودی با مهدیه خلوت میکردی و میگفتی با مامان صحبت کند و راضیش کن ☺️ مادرم راضی نمیشد تو کم سن و سال بود و باید پخته تر می شدی😊 #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷 #ابـــووصــال ✨ #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🍃قسمتی از کتاب یک روز پس از حیرانی روایت داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری.‌🍃 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
هنگام اعزام به سوریه همه مایحتاج منزل به غیر از خرما را خریده بود، گفتم: حسن آقا فقط خرما نخریدید که آن را خودم تهیه می‌کنم، با هم خداحافظی کردیم و رفت، اما چند دقیقه بعد بازگشت، دو جعبه خرما خریده بود، گفت: فاطمه خانم، این هم آخرین خرید من برای شما و بچه‌هایم. قرآن آوردم و گفتم: حالا که بازگشتید، از زیر قرآن رد شوید، گفت: اول شما و بچه‌ها رد شوید، رد شدیم، گفتم: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من از زیر قرآن رد شوید، از زیر قرآن ردشان کردم و همسفر زندگی‌ام را به خداوند سپردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است، برای من بفرست. همیشه می‌گفت: دوست دارم با زبان روزه و تشنه‌لب مثل آقا اباعبدالله (ع) شهید شوم، همان شد که ایشان می‌خواست، در ماه رمضان اعزام و با زبان روزه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. ◻️تاریخ تولد: ۲۵ شهریور ۱۳۶۱ ◻️تاریخ شهادت: ۱ تیر ۱۳۹۴ ◻️محل شهادت: سوریه_درعا ◻️محل دفن: گلزار شهدای بهشت‌زهرا (قطعه ٢٦ ردیف ۷۹ شماره ١٥) 🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
: اسیر زمان شدہ ایم مرڪب شهــادت از افق می آیـد تا سوار خویش را بہ سفر ابدی ڪربلا ببرد . . . 🔸تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۱۱/۰۹ 🔸محل ولادت: کرج 🔸تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۱/۲۷ 🔸محل شهادت: حلب_سوریه 🕊🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آقا محسن چه کسی پای برگ ماموریتت برای پراندن چُرت اهل زمین امضا زده بود، فرزندان کدام تبار در لحظه بی سر شدنت به استقبال آمدند که اینقدر دلربا شدی؟ عطر وجود کدام فرزند زهرا سلام الله علیها نفست را مسیحایی کرده بود؟ غبار قدم های کدام شهید بی سر بر سر و تنت نشسته بود که بوی بهشت می دهی!؟ آقا محسن سواد کدام مکتب و درس کدام استاد، انقلاب با سرخی خون و فریاد با حنجر بریده را به تو آموخت؟ پا جای پای چه کسی گذاشتی؟ راز و رمز جهانگیر شدن جوانمردی و مرامت را در کجای قصه جانسوزت جست و جو کنیم؟ در وداع آخرت و گلبوسه های غیرت و محبتی که بر شانه های خواهرانت نشاندی؟ در سینه ای که برای عمه سادات سلام الله علیها سپر کردی؟ یا در لحظه اسارت با آن شکوه مردانه ات؟ و یا در سرخی خونی که از حنجرت بر زمین شامات ریخته شد!؟..... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم