فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام_اربعین شماره 28
💠 عنوان کلیپ: برترین اعمال
هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 12 روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خود فرمودند:
💢آیا به بازار میوه می روی و میوه ای یا چیزی را می بینی که آن را دوست داری بخری اما قدرت بر خرید آن نداری؟
💢عرض کرد: به خدا سوگند، آری.
💢حضرت فرمودند: بدان که برای تو در مقابل هر چیزی که می بینی و قدرت بر خرید آن نداری و صبر می کنی یک ثواب نوشته می شود.
📚 ثواب الاعمال، ج 1، ص 180
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐شهید مدافع حرم امیرالمؤمنین #داود_اسماعیلی
📍محل شهادت نجف اشرف
💠در نبرد با نیروهای آمریکایی متجاوز
تاریخ شهادت ۲۳ مرداد ۱۳۸۳
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یاد کنیم از شهید مدافع حرم علوی #داود_اسماعیلی که مرداد ۸۳ جلوی حرم امیرالمومنین با گلوله مستقیم تانک آمریکایی سرش رفت و بدن متلاشی شدهاش رو در یک گوشه از وادیالسلام نجف دفن کردند...
داود ۱۹ سالش بود و دقیقا همونطور که آرزو کرده بود شهید شد و در گمنامی دفن شد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهادت #داود_اسماعیلی و #اسارت #روحالله_اسدی (مدافع حرم)
گنبد حرم مطهر مور اصابت گلوله ی متجاوزان قرار گرفته بود و علمای معظم شیعه اعلام عزای عمومی کرده بودند!
آسمان نجف و فراز حرم امیرالمؤمنین (ع) شده بود جولانگاه بالگردهای آپاچی و هواپیماهای جنگنده ی آمریکایی ...
وارد شهر جنگ زده ی نجف که شدیم، در بدو ورود، سید محمدحسن را دیدم که در حال آموزش قناسه به عراقی ها بود؛ با او خوش و بشی کردم و رفتیم به مقری که سایر ایرانی ها آنجا بودند.
شهر نجف اشرف و حرم مطهر امام اول شیعیان علیه السلام، در محاصرهی هتاکان آمریکایی بود و از همه طرف موشک و بمب و خمپاره بر سر مردم و مدافعان می ریختند.
بوی دود و باروت بود و آتش و خون...
گنبد حرم مطهر مورد اصابت گلولهی متجاوزان قرار گرفته بود و علمای معظم شیعه اعلام عزای عمومی کرده بودند!
بازار نجف در آتش میسوخت و به غیر از نیروهای مدافع و تعدای از فقرای بی سر پناه، کسی را در کوچه و خیابان های اطراف حرم نمیدیدیم.
برخلاف آنچه گفته می شد! هیچ نیروی مدافعی در حرم سنگر نگرفته بود و هیچ کس حق ورود سلاح به حرم را نداشت.
محل استقرار ایرانی ها زیر زمین یکی از مدارس علمیه در شارع الطوسی بود و موضع دفاعی آنها ورودی شهر از سمت وادی السلام بود. سلاح تحویل گرفتیم و به جمع مدافعان ملحق شدیم.
نکته ای که در مورد شهید اسماعیلی می خواهم عرض کنم این است که این شهید عزیز؛ تا لحظه ی شهادتش سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان تر بود سلاح نرسید! اما داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ها کمک می کرد.
شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم:
« دوست داری چه جوری شهید بشی؟ »
گفت:
« منظورت چیه؟! »
گفتم:
« یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟! »
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت:
« دوست دارم مثل اباعبدالله(علیهالسلام) بی سر بشم و مثل حضرت زهرا (علیهاالسلام) غریبانه دفن بشم! »
صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های آمریکایی از سمت وادی السلام در حال پیشروی هستند!
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به داود گفتم:
« تو که سلاح نداری، برای چی میایی جلو؟! »
جواب داد:
« اگر سلاح از دست شما افتاد، من بر می دارم! »
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلولهی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم. زمانی که داشتند زخمهای من را پانسمان می کردند، در حرم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به هوش آمدم؛ ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم:
« چی شد ابوالقاسم؟ »
گفت:
« داود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم! »
گفتم:
« این چیزی بود که خودش میخواست... »
بعد گفت:
« روح الله هم مجروح شده و دارند پانسمانش می کنند. »
روح الله؛ کمی سوختگی از ناحیه ی دست و صورت داشت که سرپایی درمان شد؛ اما تا زمانی که من را به ایران اعزام کردند، همراه من ماند و زمانی که میخواستند من را به ایران منتقل کنند، به او می گویند:
« تو دِینَت را ادا کردی؛ بیا برگرد ایران! »
جواب می دهد:
« کسادی بازار را تحمل کردم؛ حالا که بازار گرم شده برگردم!؟ »
روح الله برمیگردد نجف و زمانی که با تدبیر آیت الله سیستانی نجف از محاصره آمریکایی ها خارج می شود و تحت کنترل پلیس عراق در می آید، روح الله که اثرات سوختگی در دست و صورتش نشان از حضورش در جمع مدافعان بوده، توسط پلیس عراق دستگیر و بعد بنابر اطلاعاتی موثقی که به ما رسید، تحویل آمریکایی ها می شود و تا امروز هیچ خبری از روح الله نداریم.
روح الله تکه کاغذی که در آن آدرس و شماره تلفن منزل پدرش بود را توسط عراقی هایی که آزاد می شدند به فردی به نام شیخ ریاض رسانده بود و او هم در تهران به من رساند و حالا من مانده بودم مسئولیت سنگین خبر دادن به خانواده ی روح الله!
خدا شاهد است بارها از سر ناچاری جواب تلفن مادر روح الله را ندادم، از بس زنگ می زد و از من بیچاره سراغ فرزندش را می گرفت...
چندبار هم به من گفت:
« امام زاده ی روستا به خوابم آمده و گفته روح الله شهید شده منتظرش نباش! »
راوی: جانباز مدافع حرم هاشم اسدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای #مقام_محمود۳۶
۱• بهترین نوع صدقه : آشتی دادن دیگران و اصلاح روابط بین انسانها
۲• صدقه: علامت صدق ایمان
۳• شوخی و مزاح : نمونهای از جهاد با ابزار صدقه
۴• انتخاب کلمات زیبا = دور ماندن از دستاویزهای شیطان ⬅️ از انواع عالی صدقه است.
۵• ترک عیب یابی از دیگران، و تقویت خوشبینی نسبت به دیگران، صدقه است.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 36.mp3
10.96M
#مقام_محمود۳۶
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
برخلاف عقیده خیلی از مدعیانِ دینداری، روح شوخی و مزاح، یک ابزار رساننده به سمت مقام محمود هست!
اما شوخی در چهارچوب و نرم ...
※ با شوخی چطور میشه به مقام محمود نزدیک شد؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• #آقامونه ••
* مقام معظم دلبری:
من اهل دعام!
تک تک مردم را دوست دارم
و برای همه دعا میکنم..
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دلِ من کجا
پذیردعوضِ تو
دیگری را؟
دگری به تو نماند
تو به دیگری نمانی!
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🕊💗
#نوای_دلتنگی
.
دوستتدارممَناِى دَر
جسم عالَـم جان"حسین"
آذَرى میخوانمت:
"جانیم سَنه قربانحسین"
.
•#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
راه پرپیچ و خم این دل کوه
می کند یار مرا از من دور
راه ها طول ودراز
کوه ها سر به فلک
من صدا میزنم او را جانا
در دلم هستی و هیچ
فاصله ای نیست مرا...
شهید رضا حاجی زاده🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چه من در میان شما باشم و نباشم، نگذارید این انقلاب و کشور به دست نااهلان بیافتد، به خود بیایید و توبه کنید، باشد که رستگار شوید.
🌷شهید سید سجاد روشنایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 6⃣1⃣
یک بار خانه آن قدر پرت و دور بود که آدرس نداشت. مادر جاری ام خودش با مصطفی آمده بود در را که باز کردم آمد تو. گفت:
« مهمان نمی خواهید؟ »
گفتم:
« قدمش روی چشم »
مصطفی از پشت دیوار آمد بیرون. پیدا کردن خانه سخت بود. اسباب کشی سخت تر. هر چقدر هم که میگذشت، عادت نمیکردم. برادر مصطفی و همسرش هم از ملایر رفتند. تنهاتر شدم. این بار مصطفی بود. گشتیم و یک خانه خیلی کوچک پیدا کردیم. حتی جایی برای پهن کردن لباس هم نداشتم نه حیاط نه حتی یک تراس کوچک. لباسها را که میشستم میبردم پشت بام. چاره ای نبود. اسباب و اثاثیه را که جابه جا کردیم، مصطفی رفت جبهه. یکی دو ماه بعد برادرش آمد و خانه ما را دید گفت:
« آقا مصطفی شما را آورده اینجا؟ »
گفتم:
« خانه بهتری پیدا نکردیم. »
بلند شد، کمک کرد تا اثاثیه مان را جمع کردیم و ما را برد خانه پدرشان. خانه بزرگ بود و دو قسمت جدا داشت. این بار مصطفی واقعاً ما را گم کرده بود. حسابی سرگردانی کشید تا پیدایمان کرد. منطقه که می رفت، از همه چیز بی خبر می ماند. نامه نمی نوشت، هر چه به دستم میرسید، وصیتنامه بود. اهل تلفن کردن هم نبود. در تمام این سالها فقط یک بار زنگ زد؛ خرداد شصت و یک پشت خط داد میزد:
« خرمشهر را پس گرفتیم خرمشهر را پس گرفتیم. »
می پرسیدم:
« تو کجایی؟ تو خوبی؟ »
+ « همین دور و برهام، همین نزدیکی ها. »
پشت خط شلوغ بود صدایش به زور میرسید. دیگر هیچ وقت تلفن نزد.
به اصرار خودم گفتم میخواهم نزدیک شما باشم. گفت:
« آن جا خیلی زندگی سخت است. »
گفتم:
« این جا هم آسان نیست. »
چیزی نگفت. یک سال بعد رفتیم اسلام آباد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 7⃣1⃣
کمی بعد خبر داد که جایی را برای ما در نظر گرفته. سه تا بشقاب دو تا قابلمه کوچک یک گاز پیکنیک و دو سه دست رختخواب برداشتیم و رفتیم. همهی زندگیمان همین بود.
اقامتگاه، دو تا بلوک بزرگ بود. بچه های لشگر حضرت رسول و لشگر سيدالشهدا و قرارگاه ما آنجا مستقر شده بودند. واحدهای کوچک و مختصر که در هر کدام خانواده ای زندگی می کرد. نزدیک خط بودیم، عملیات که تمام میشد یا روزهایی که منطقه آرام بود، مردها برمیگشتند. همه جوان بودند، با بچه های کوچک. وای به روزی که یکی برنمیگشت. صورت و حشت زده بچه ها، زنهایی که با نگرانی از هر کسی سراغ شوهرشان را می گرفتند، شرمندگی مردهایی که برگشته بودند و خوشحالی زنهایشان که با خجالت پنهانش میکردند.
بعد از عملیات میمک همه برگشتند جز مصطفی. خانمهای دیگر با هم دوست بودند رفت و آمد داشتند اما من نه. جز با یکی دو نفر که آن روزها رفته بودند شهر خودشان کس دیگری را نمی شناختم. مصطفی هم که نبود. حسابی تنها شده بودم. شهر هم زیر آتش بود. رادیو همیشه آژیر خطر میزد. صالح آباد را که نزدیک بود، مرتب می زدند. خیلی ترسیده بودم. ده دوازده روز گذشت رفتم سراغ فرمانده قرارگاه نجف اشرف.
تازه فهمیدم مصطفی معاون اطلاعات عملیات قرارگاه است. آنها اطمینان دادند که مصطفی سالم است. نصف عمر شدم تا برگشت. گفتم:
« نمیدانستم معاون عملیات قرارگاهی. »
خیلی عصبانی شد گفت:
« هیچ وقت دربارهٔ مسئولیت من حرف نزن دوست ندارم کار و زندگی ام قاطی شود. »
درباره کارش حرف نمی زد. اگر میپرسیدم می گفت:
« تلویزیون که دائم دارد اخبار جنگ را پخش میکند همان را گوش کنید. »
یک بار، فقط یک بار از جبهه گفت. بعد از عملیات کربلای چهار توی آمبولانس، وقتی برمیگشتیم ملایر.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 8⃣1⃣
ده یازده ماه ماندیم اسلام آباد تا مصطفی منتقل شد جنوب. دیگر ماندن فایده ای نداشت. نمیشد نزدیکش باشم. برگشتم ملایر. سپاه به اعضایش زمین می داد، صد و هفتاد و شش متر، چهل و دو هزار تومان. پس اندازی نداشتیم اما از پول فرشی که برای عمل میثم فروخته بودیم، پنج هزار تومان مانده بود که اصلا کافی نبود. کم کم داشتیم از خرید زمین منصرف میشدیم که برادر بزرگ مصطفی با قرض از این و آن باقی پول را تهیه کرد و بالاخره صاحب زمین شدیم، اما برای ساختنش پولی نماند.
آقای تاجوک، دوست صمیمی مصطفی، زودتر خانه اش را ساخت. خودشان رفتند طبقه بالا به ما هم اصرار کردند که بیایید پیش ما همین جا طبقه پایین. ما هم اسبابمان را بردیم و تا وقتی خانه خودمان
ساخته شد ماندیم همان جا.
مصطفی دیر میآمد و زود میرفت. مجروح میشد، بستری می شد وقتی خطر می گذشت، وقتی همه چیز تمام می شد تازه خبر به گوش من میرسید. هیچ وقت چیزی نمی گفت، خبر نمی داد. یک بار با بلوز نظامی و شلوار کُردی از جبهه برگشت. خیلی بد راه می رفت و سخت مینشست. جز این همهی رفتارهایش عادی بود. نمی توانستم بپرسم، خجالت میکشیدم. بالاخره طاقت نیاوردم از خودش نه از برادرش پرسیدم. گفت:
« ترکش خورده. گفت سه نفر روی موتور بوده اند، خمپاره خورده کنارشان اولی شهید شده، دومی هر دو تا پایش را از دست داده مصطفی هم ترکش خورده. »
البته آن وقت ترکشها را در آورده بودند. داشت خوب می شد که آمده بود خانه.
نامه که نمینوشت آنها که از جبهه برمیگشتند برای ما خبر می آوردند:
- « تا دو سه روز پیش آقا مصطفی با ما بود؛ خوب بود سلام رساند. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 9⃣1⃣
اما گاهی همین هم نبود. روزها می گذشت و هیچ خبری نمی آمد. کسی هم نبود که از او بپرسم. یک بار بعد از مدتها بی خبری رادیو عراق را گرفتیم که گاهی اسم اسرا را اعلام می کرد. همان لحظه بعد از کلی رجزخوانی گفت:
« نیروهای پیروز ما مصطفی طالبی، یکی از مزدوران ارتش خمینی را دیروز به اسارت گرفته اند. »
نمی فهمیدم چه میکنم. تصور وحشتناکی از اسارت داشتم؛ از بس مصطفی دعا می کرد که تا زنده است اسیر نشود، چادرم را پوشیدم و میثم را برداشتم و رفتم سراغ آقای تاجوک. گفت:
« من تا همین دیروز با مصطفی بودم. »
گفتم:
« حاجی شما سه روز است که ملایری من هم خبر اسارتش را از رادیو عراق شنیدم هر چه شده راستش را به من بگو. »
گفت:
« راستش این که من هیچ خبری از مصطفی ندارم اما به خانواده نگو نگران میشوند. »
نگفتم. هر کس حال مصطفی را می پرسید میگفتم:
« خوبه الحمدلله. »
اما دلم خون بود. دو ماه می شد که رفته بود. معمولاً چهل و پنج روز جبهه بودند، شش روزمی آمدند خانه. حالا شصت روز بود که از او بی خبر بودم. صدبار مُردم و زنده شدم تا آمد. نشناختمش صورتش شده بود رنگ لباسهایش. موهایش یک دست خاکستری بود. وقتی سرش را شست دوباره مشکی شد.
لباسهایش را دو روز خیس کردم تا قابل شستن شد. گفتم:
« چه خبر؟ »
گفت:
« خبر خیر. همانها که از اخبار میشنوید. »
گفتم:
« عراق اعلام کرد که تو را گرفته اند. »
گفت:
« ساکم را آب برده و آنها مدارکم را پیدا کرده اند سرشان کلاه رفت، فکر کرده اند کسی هستم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 0⃣2⃣
همان وقتها توانستیم از بانک سیصد هزار تومان وام بگیریم. شروع کردیم به ساختن خانه مان. یک حیاط کوچک یک زیرزمین نقلی، علیرضا برادر کوچک مصطفی که تازه در ارتش استخدام شده بود گفت خانه را دو طبقه بسازید که من هم خانمم را بیاورم پیش شما که تنها نباشد..
علیرضا هنوز ازدواج نکرده بود تازه رفته بود توی بیست سال. گفتیم:
« این پول به ساختن خانه دو طبقه نمیرسد. »
گفت:
« خرج طبقه دومش را خودم میدهم. »
جواز دو طبقه گرفتیم و شروع کردیم. خانه نیمه تمام بود که علیرضا شهید شد. به ازدواج و به خانهی نو نرسید. وقتی علیرضا می آمد، اگر مصطفی بود نمی گذاشت جایی برود. میماند خانه ما. آن سال هم عید بود. علیرضا از خانه ما رفت جبهه دم در برگشت کمی این پا و آن پا کرد گفت:
« انگار بار آخر است فکر نمی کنم برگردم. »
گفتم:
« این طوری حرف نزن حالا حالاها کار داری. باید زن بگیری، با هم همسایه بشویم. »
گفت:
« اگر شد. اگر برنگشتم اسمم را روی کوچه بگذارید تا حداقل یادی از من باقی بماند. »
حرفش را به شوخی گرفتیم و خندیدیم.
آخر فروردین خبرش را آوردند. اسم کوچه شد کوچهی " شهید علیرضا طالبی ".
چند ماه بعد رفتیم خانه خودمان؛ بدون علیرضا. خانه نیم ساز بود. نمی توانستیم کاملش کنیم. کلی بدهکار بودیم، سیصد هزار تومان بانک هم تمام شده بود. اما بالاخره رفتیم. اتاقها در نداشت دور و بر خانهمان هنوز بیابان بود. شبها باد می پیچید توی خانه خیلی سرد می شد. دو تا پتو آویزان کرده بودم جلوی در اتاق پنجره ها را هم یک جوری با پلاستیک پوشانده بودم. بخاری نفتی همدان کار را هنوز داشتیم و هنوز خراب بود. میثم دائم سرما می خورد و مصطفی هنوز نبود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 دوران غیبت امام زمان ارواحنافداه تجلی دوران صلح امام مجتبی علیه سلام
🔵 پذیرش صلح توسط امام مجتبی علیه سلام و این دوره ی ده ساله بهترین درسنامه برای متتظران در دوران غیبت است ...
1⃣ صلح امام مجتبی عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در آن عصر و زمان بود،، غیبت امام زمان ارواحنافداه نیز عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در دوران غیبت است
2⃣ دوران صلح با معاویه بزرگترین مظلومیت و غربت برای امام مجتبی علیه سلام بود،، دوران غیبت نیز اوج غربت و مظلومیت امام زمان ارواحنافداست
3⃣ عامل خانه نشینی و مظلومیت امام مجتبی،نشناختن امام و جایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان،،،
و عامل خانه نشینی و مظلومیت امام زمان ارواحنافداه، نشناختن امام وجایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان است
4⃣ صلح امام مجتبی علیه السلام مقدمه ای برای آشکار شدن باطن حکومت های طاغوتی و ظالمانه ی بنی امیه بود
غیبت امام زمان ارواحنافداه نیز زمینه ای برای آشکار شدن ضعف حکومت های بشری در عدم برپایی عدل جهانیست
5⃣ صلح امام مجتبی مقدمه ی قیام و حرکت کربلایه سیدالشهداء علیه سلام و غیبت امام زمان مقدمه ی قیام و اتمام راه نیمه تمام سیدالشهداء از کربلا به کوفه ...
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم