دلم گرفته برايت...
زبان سادهی عشق است
سليس و ساده بگويم:
دلم گرفته برايت....
شهید محمدتقی سالخورده 🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مشکل ما اینه که؛
برای رضای همه کار می کنیم
جز رضای خدا...
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران زندگینامه شهید #مصطفیطالبی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
قسمتهای ۲۱ تا ۲۵ کتاب زیبای اینک شوکران
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 6⃣2⃣
سه ماه گذشت، از کرج به تهران از تهران به کرج. گاهی فقط برای بیست دقیقه دیدن مصطفی ترافیک، صفهای شلوغ اتوبوس، چراغ قرمزها، گاهی دیر میرسیدم. آخر وقت ملاقات بود. پله ها را دو تا یکی می رفتم بالا. می گفت:
« نیا. »
از ته دل می گفت اما وقتی نفس نفس زنان میرسیدم، می دیدم چشمش به در است. می نشستم کنارش. زخم هایش باز بود چرک داشت. خرده استخوانهای سفید را خودم از زخمش بیرون میکشیدم.
خرداد شصت و شش بالاخره مرخص شد، با پاهای باند پیچی و دستی که از هر طرف میله ای از گوشتش بیرون زده بود. درد داشت با عصا راه میرفت، آن هم به سختی. رفتیم کرج. مادرم ساعت به ساعت چیزی میپخت و می آورد:
- « بخور نازنین شده ای پوست و استخوان »
اما یک روز بیشتر نماندیم، مصطفی نگران گردانش بود. آن روزها فرمانده گردان مسلم بن عقیل لشکر انصار الحسین بود. فردا با آمبولانس راه افتادیم سمت ملایر. کنار مصطفی نشسته بودم. دراز کشیده بود روی برانکارد و چشم هایش را بسته بود خواب نبود. از پنجره بیرون را نگاه می کردم. دیدنش دل آدم را ریش میکرد. گفت:
« چه خبر؟ »
دلم میخواست حرف بزنم. دهنم را باز کردم که از مریضی میثم بگویم، که هنوز ادامه داشت؛ از شهر خلوت که گرگ ها توی خیابان هایش دنبال آدم می گردند؛ از شبهای بمباران کنار میثم توی زیرزمین سرد. نگاهش کردم صورتش هنوز هم کبود بود. گفتم:
« هیچ، امن و امان. خبر خیر. تو چه خبر؟ »
نگاهم کرد:
« سلامتی »
تا ملایر ساکت بود.
خانه شلوغ بود همه می آمدند احوالپرسی. اغلب بچههای جبهه بودند. با مینی بوس می آمدند سر به سر مصطفی میگذاشتند و میخندیدند. درد تمام نمیشد. پلاتینها عفونت کرده بودند و از جایی که میله از گوشت بیرون زده بود چرک می آمد. میله ها به لباسش و ملحفه هایش گیر میکرد و کشیده میشد، نالهی مصطفی را در میآورد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 7⃣2⃣
میثم با تعجب به دست مصطفی نگاه می کرد، نمی توانست بغلش کند. مینشست کنارش و آرام آرام بازویش را ناز می کرد. مصطفی کلافه می شد، نمیدانست باید چه کار کند. هر هفته می رفت تهران، دوباره معاینه میشد، دارو میگرفت، اما دست بهتر نمی شد. یک بار وقتی برگشت، دیدم میله ها نیست و از سوراخهای روی دستش چرک و خون بیرون میزد. گفتم:
« پس میله ها کو؟ دکتر کشید شکر خدا؟ »
رنگ پریده و بی حال بود. پسر عمویش که با هم رفته بودند تهران تعریف کرد که نشسته همان جا و گفته پلاتین هایش را بکشند. گفتند: « اتاق عمل حاضر نیست دکتر باید بیاید باید دستور بدهد. »
اما نشسته همان جا و گفته نه بیهوشی لازم دارم نه اتاق عمل و دکتر فقط اینها را از دستم در بیاورید. آنها هم همان جا روی صندلی با انبردست میله ها را از استخوان کشیده اند بیرون. دست که استخوان نداشت عضله هایش هم رفته بود. روز به روز کوتاه تر و جمع و جورتر میشد. تنها که بود تکیه میداد به دیوار دستش را می گرفت و آرام آرام ناله میکرد. از گوشه درگاه اتاق میدیدمش. پتو را کنار می زدم و وارد که میشدم صاف می نشست. دستش را رها می کرد. فکر می کرد نمی فهمم. مصطفی چپ دست بود، کار کردن با دست راست که سالم بود برایش خیلی سخت می شد، اما خجالت میکشید در پوشیدن لباس یا عوض کردن شلوار و بستن دکمه هایش کمکش کنم. برای هر کاری بالاخره راهی پیدا می کرد.
یک ماه از مرخص شدنش گذشت، شورای پزشکی تشخیص داد در ایران قابل درمان نیست. بناشد اعزامش کنند به آلمان. بنیاد جانبازان کمکی نکرد. به دوست و آشناها رو انداختیم، به بنیاد شهید، به خانم کروبی. وگرنه ما که پول معالجه خارج از کشور را نداشتیم. بالاخره مقدمات آماده شد. دم سفر به مصطفی گفتند ممنوع الخروج شده است. بعد از کلی دوندگی معلوم شد تشابه اسمی بوده اما سفرش به تأخیر افتاد. هر یک روزی که میگذشت بدتر میشد. بالاخره نیمههای مرداد سال شصت و شش رفت آلمان.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 8⃣2⃣
قبل از سفر طبقهی بالای خانه را اجاره داد به یکی از دوستانش که او هم از بچه های جبهه بود؛ با اجاره ای کمتر از معمول. به هر حال هم کمکی بود برای پرداخت قسطهای وام خانه و هم من کمتر تنها می ماندم. بعد از رفتن مصطفی جاری ام همان که دوست مدرسه ای من بود خبر بارداری من را به مادرم داد. مادرم آمد ملایر. میزد توی صورت خودش و می گفت:
« هفت ماه گذشته من حالا باید خبردار بشوم؟ »
مادرم که آمد، همه چیز آسان شد. گاهی مصطفی از آلمان تلفن می زد. گاهی من زنگ میزدم خانه ایرانی ها که مجروح ها را می بردند آنجا. نصفه شب ساعت دوازده، یک میرفتیم خانه عمویش که آن طرف خیابان بود و تلفن میزدیم. چیزی نمی گفت؛ احوالپرسی، طبق معمول. وقتی می پرسیدم:
« چه خبر؟ »
میگفت:
« سلامتی همه چیز خوب است تو چه خبر؟ »
من هم میگفتم:
« خبر سلامتی همه خوبند، سلام میرسانند. »
ده ، دوازده روز بعد، اولین نامه مصطفی به دستم رسید. وصیتنامه نبود نامه بود. ماتم برده بود. سه چهار باری از سر تا ته خواندم تا بالاخره باورم شد مصطفی اینها را نوشته. از احساسش نوشته بود؛ از علاقه اش نوشته بود:
+ « اگر سکوت میکردم نه این که بی تفاوت بودم تکلیف سنگینی داشتم. نمیتوانستم به خاطر احساس خودم، به خاطر علاقه خودم آن را زیر پا بگذارم. »
جواب نامه اش را با وسواس نوشتم؛ هیچ کلمه ای به نظرم خوب نمیرسید. صدبار خط زدم و پاکنویس کردم.
در نامه های بعد تمبر خواسته بود و لباس. نوشته بود همه چیز خیلی گران است. امکان تهیه اش را نداریم. تمبر خریدم یک عالمه و لباس پست کردم. تلفن زد و خیلی تشکر کرد. در همه نامه هایش گلایه می کرد که چرا نامه نمی نویسی. نامه مینوشتم. اما هر چه می نوشتم کم بود برایش. نوشته بودم:
« چرا از وضعیت درمانیات خبر نمی دهی؟ شاید لایق نمی بینی؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 9⃣2⃣
جواب داده بود:
« چه بنویسم؟ سیر درمان خوب نیست. استخوان پیوندی شکست پیوند عصب هم جواب نمی دهد. با آن همه ،مشکلات با بچه ها تنهایی و شهر غریب، آن قدر مسأله داری که نخواهم نگران من هم باشی. »
در نامه هایش میخواست از وضعیت شهر اوضاع جنگ و حال خانواده دوستان شهیدش بنویسم. با بچه های گردانش هم مکاتبه داشت. در یکی از نامه ها نوشته بود:
« اگر بچه مان پسر شد اسمش را بگذار علی اگر دختر شد، محیا. »
کلمه محیا را در زیارت عاشورا دیده بودیم. هر دو از این اسم خوشمان می آمد. قبل از رفتن هیچ وقت فرصت نشده بود درباره اسم بچه حرف بزنیم.
مصطفی که نبود، برادرها و خواهرها گاهی می آمدند ملایر چند روزی پیش ما. آن سال میثم، کلاس اولی بود. اواخر شهریور خواهرم با همسرش آمدند پیش ما. با هم میثم را بردیم بیرون، کفش خریدیم و کیف مدرسه و مداد رنگی و دفتر و تراش. میثم خیلی ذوق می کرد اما دائم حرف مصطفی را میزد. خیلی دلتنگی می کرد.
روز اول آقای تاجوک، میثم را برد مدرسه. اسمش را مدرسه شاهد نوشته بودم که شاگردهایش بیشتر فرزند شهید بودند. نمیخواستم میثم احساس کمبود کند. به هر حال مصطفی هیچ وقت نبود. محیا نوزدهم مهر به دنیا آمد؛ ساعت سه شب. مادرم ماند پیش میثم، همسایه طبقه بالا من را رساند بیمارستان. تمام راه بغض داشتم؛ برای مصطفی در مملکت غریب و برای خودم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 0⃣3⃣
مادرم ده پانزده روز دیگر هم ماند. اما بالاخره، راضیاش کردم برگردد. پدر و برادرم چند ماه تنها مانده بودند.
محیا بچه خیلی نا آرامی بود. دائم جیغ میکشید و گریه میکرد. قلنج روده داشت، دکتر تشخیص نرمی استخوان خفیفی هم داده بود. گفته بود باید زیر آفتاب باشد.
تخت چوبی دو نفره را گذاشته بودیم توی اتاق جلو که آفتابگیر بود. به خاطر مصطفی که خوابیدن روی زمین برایش سخت بود نمی توانست به راحتی بلند شود زانویش درد میکرد دستش را هم که نمیتوانست حائل بدن کند و باید روی تخت میخوابید. اما مجبور شدم تخت را بیرون ببرم.
ملایر سرد بود، بارندگی از روزها پیش شروع شده بود و تنها وسیله گرمایی ما یک چراغ والر بود و یک کرسی. تخت سنگین چوب گردو را دست تنها از اتاق بردم بیرون سانت به سانت کشیدمش روی زمین و گذاشتمش اتاق عقبی. اتاق که خالی شد، فرش انداختم و کرسی را گذاشتم. محیا را بردم آنجا که آفتابگیر بود.
خانوادهی مصطفی مرتب سر میزدند. خواهرش، جاری ام، دوستان هم بودند؛ همسر شهید عابدینی، دوست صمیمی مصطفی، آقای تاجوک و خانمش. خانه مان نزدیک هم بود.
آن سالها نفت و گاز کمیاب بود. کپسول گاز را یا آقای تاجوک می گرفت یا برادر مصطفی. همه به نوعی کمک میکردند اما بالاخره هر کسی زندگی خودش را داشت. مصطفی نوشته بود:
« برایم عکس بفرستید دلم تنگ شده، می خواهم عکس همه تان را داشته باشم. »
عکس میثم را با نامههای اول فرستاده بودم. محیا هم هنوز عکس نداشت. یک روز عصر آقای تاجوک با خانمش آمد و دوربین آوردند. یک حلقه کامل از محیا عکس گرفتند اما دم آخر، دوربین افتاد و فیلم از بین رفت. فقط یکی از عکسها چاپ شد. خودم عکس نگرفتم. همان عکس محیا را فرستادم آلمان.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 تنها ۹ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام ۹ روز باقیست...
2️⃣ 2️⃣کلام بیست و دوم
سیدالشهدا علیه السلام:
إِنّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهمْ مِنْ كُلّ غِشّ وَغَلّ وَدَغَلٍ.
شيعه ما كسى است كه دلش از هرگونه خيانت و نيرنگ و مكرى پاک است.
📚بحار الانوار، ج ۶۵ ص ۱۵۶ ح۱۰
✅کرم کن بیا دست من را بگیر
امیری حسین و نعم الامیر...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 ۹ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
هجده ستاره کرد غـروب ازسپهر من
هــم بیستــاره مــاندم و هم گشتهام هلال
وقتــی طلوع کـرد رخـت نوک نیزههـا
یـــاد آمــدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 9 روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸۲۶ مرداد؛ سالروز بازگشت آزادگان عزیز به میهن گرامی باد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴نامهنگاری آزادگان با امام خامنهای در طول اسارت
♦️رهبرمعظم انقلاب:ما نامههایی از بعضی از آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتشبس تا امروز داشتهایم که به خانوادههایشان مینوشتند. وقتی خانوادهها میفهمیدند که ما مخاطب هستیم، نامهها را میآوردند و به ما میدادند. من هم برای خیلی از این نامهها جواب مینوشتم.
♦️مینوشتند که شما برای آزادی ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر مینوشت. این، برای یک ملت، خیلی مهم است که اسیرش در دست دشمن، بهجای اینکه مثل انسانهای بیایمان، مرتب التماس کند که بیایید من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من میخواهم با سربلندی آزاد بشوم؛ نمیخواهد به خاطر آزادی من، پیش دشمن کوچک بشوید.
♦️ اینها را ما داشتیم. اینها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود.
🌺بهمناسبت آغاز بازگشت آزادگان به میهن عزیز اسلامی ۲۶ مرداد ۶۹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازگشت پرستوها
🔹 به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی
🔹 ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود و با همراهی دیگر دستگاه ها، تبادل حدود ۴۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نخستین دیدار آزادگان با رهبر انقلاب در سال ۶۹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
با یه قایق موتوری آر پی جی کل نیرو دریایی تروریستی آمریکا رو فروریخت،💥
وقتی اسیر شد آمریکاییها طوری شکنجهاش کردن که پیکرش رو نتونستن نشون پدرش بدن،🥀
پیکرش پر از میخهای بلند و ضخیم بود طوری که از هم پاشیده شده بود.🥀
🌷شهید نادر مهدوی🌷
یادش با صلواتـــــــــــــــــــ
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📌شهیدی که حاج قاسم به خاطرش میدان را ترک کرد
✍همسر سردار شهید محبعلی فارسی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس: حاج قاسم وقتی خبر شهادت همسرم را شنید خودش را از سوریه به زاهدان رساند. حاج قاسم عزیز ۱۲ اردیبهشت ۹۶ با شنیدن خبر شهادت حاج محب، خودش را از سوریه به زاهدان رساند. تربت اصل کربلا و یک انگشتری تبرّک هم آورده بود که موقع تدفین داخل قبر حاج محب قرار بدهیم.
حضور حاج قاسم در این مراسم غیرمنتظره بود؛ چون تدابیر امنیتی خاصی هم تدارک دیده نشده بود و خودشان هم موافق این جنس کارها نبودند. با همه خستگی راه، همه مراسم را تا آخرین لحظه متأثر و اشکریزان حضور داشت. حفظ جان حاج قاسم برای ما از همهچیز مهمتر بود. خصوصاً که مراسم تدفین حاج محب به صورت زنده و مستقیم از شبکه تلویزیونی استان پخش میشد و هر لحظه دلم شور میزد که امکان دارد اتفاقی بیفتد. با اصرار و التماس از ایشان خواستیم که برگردند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعهاست...
کاش آقا مارو هم بخرند...
بدیم،بدی میکنیم ولی آقاجان
(دوسِت داریم)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم