🍀🍀🍀🌷🌷🌷🌷🍀🍀
🌷🍀🍀🌷🌷🌷🍀 🍀
🍀🌷🍀🌷🍀
🌷🍀 🌷
🍀🌷 🌷🍀🌷
🍀🍀 🍀🌷🌷🍀
🌷🍀 🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#حافظ_کوچک
#به_روایت_مادرگرامی
#شهیدمدافع_حرم
#محمد_آژند
چون پایگاه چهارم شکاری بین شهرهای دزفول و اندیمشک بود، هر بار به نماز جمعه یک شهر می رفتیم . پدر محمد در راه سوره های کوچک قرآن و دعای امام زمان را با او مرور می کرد ؛ وقتی خطیب نماز جمعه به سوره های کوچک می رسید محمد به چهره ما نگاه می کرد و با نگاهش به ما می فهماند که آن سوره ها را بلد است و به این دانسته اش، افتخار می کرد . محمد هر شب با پدرش به مسجد می رفت و اگر ایشان ماموریت بود با دوستان پدرش همراه می شد . هر روز سوره های قرآن قبل از اذان از
بلندگوی مسجد پخش می شد و محمد با این که در حال بازی بود توجهش جلب می شد و به دلیل اینکه قبلا آنها را در منزل شنیده بود به مرور آن ها را بهتر حفظ می کرد .
#پول_توجیبی
محمد بسیار دل رحم و مهربان بود و نه تنها برای ما و خواهر و برادرش دلسوزی می کرد، بلکه خوان محبتش برای همه گسترده بود ؛ به خاطر دارم که روزی منزل مادرم بودیم و او به محمد پول تو جیبی قابل توجهی داد . وقتی محمد برگشت از او پرسیدم : مادر جان با پولت چه خریدی؟ جواب داد : چیزی نخریدم !
با تعجب گفتم : پس پولت را چه کار کردی؟ گفت : به خانم مستحقی که در کوچه بود دادم . او می گفت : بچه اش مریض است و به پول نیاز دارد ! برایم عجیب بود که او از خرید خوراکی برای خودش گذشته و پول را به کسی داده بود که احساس می کرد بیشتر از او به آن نیاز دارد . من بارها شاهد این دلسوزی هایش بودم . او هرگز خودخواه نبود و هر چیزی را برای همه می خواست . هر چیزی که داشت در خانه با برادر و خواهرش تقسیم می کرد .
🍀🌷🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀
🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم