eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۵ همه ی انسان ها در زندگیشان درد و رنج هایی دارند، درد های متفاوت و چه بسا بعضی از اون رنج ها چقدر حقیر و پست و چقدر خنده دار؛ عباس درد، رنج و دغدغه هایی که داشت از جنس زمین نبود ؛ رنج هایش هم مثل خودش ازجنس آسمان بود ؛عباس کسی بود که دنبال معالجش رفت ، راه درمان عباس عشق بود که خداوند در وجودش گذاشته بود . مصداق بارز فرمایش حضرت آقابود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی. عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت می کرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود. یادمه با عباس هرهفته شب های جمعه می‌رفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل‌صبح های جمعه دعای ندبه وبعد به نمازجمعه ؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد ؛ خیلی جوان با ادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود ؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود...[خوشا به سعادتش] 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۶ پسرم عباس هر موقع که نماز می خوند من محو تماشای او میشدم و از نگاه به او لذت می بردم. تا از او سؤال نمی‌کردی چیزی نمی‌گفت و اگر هم از او سؤال می‌شد مخاطب را می‌دید و به اندازه توان فکری او حرف می‌زد و پاسخ میداد. غالباً با تحمل و تفکر جواب می‌داد. آن‌ هم همه مطالب را نمی‌گفت یکبار به او گفتم چرا دو دستت زخمی است؟ گفت : سوار قایق تندرو بودم دست‌هام به اطراف قايق خورد و زخمی شد. بعد از شهادتش متوجه شدم خیلی چیزها را به ما نمی گفته است.   موقع رفتن به مدرسه اوّل ابتدایی سرش را می‌شست بعد جلوی آینه می‌ایستاد و موهایش را شانه می‌کرد و به لباسش عطر می‌زد گاهی در آن هوای سرد زمستان با موهای خیس به مدرسه می‌رفت همین بی‌احتیاطی او باعث شده بود که به محض اینکه هوای سرد به او می‌خورد سرماخورده می‌شد. در دوران دبیرستان پنج نوع عطر خریده بود. شیشه‌های عطر او کنار طاقچه به ردیف چیده بود، هر روز که به مدرسه و مسجد می‌رفت خود را با یک عطر خوشبو می‌کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۷ یک شب رفتم نماز توی مسجد یه لحظه یه نفر به چشمم آشنا اومد فکر کردم عباسه ولی با خودم گفتم نه عباس اگه می خواست از تهران بیاد سمنان به ما خبر می داد. بعد داشتم از مسجد خارج می شدم یه نفر گفت : چشمت روشن عباس اومده تازه متوجه شدم عباس برگشته و ما خبر نداریم . متوجه شدم عباس هرموقع می خواد بیاد سمنان ی جوری وقتش را تنظیم می کنه که نماز اول وقت تو مسجد باشه. عباس نماز اول وقت و مسجدش ترک نمی شد. ‌ یک روز برای اطلاع از وضعیت تحصیلی او به مدرسه راهنمایی الغدیر رفتم. معاون مدرسه نمرات او را به من نشان داد دیدم معدل ایشان نوزده است. در زنگ تفریح وقتی معلمان به دفتر آمدند از تک تک اساتید سوال کردم همه از اخلاق و رفتار او راضی بودند و او را از شاگردان ممتاز کلاس می دانستند. استاد آیین و نگارشش به من گفت شما نویسنده هستی؟ بهش گفتم : خیر، گفت عباس یک ذوق هنری در نوشتن دارد اگر همین طور پیش برود در آینده نویسنده ای توانا خواهد شد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۸ اما مباحث علمی عباس عزیز؛ یادمه یک زمانی با عباس هر روز به کتابخانه می رفتیم ؛ بعضی روزها برا ناهار هم حتی نمی رفت به منزل با یه بیسکوییت گرسنگی خودش را برطرف می کرد این یکی دوسال آخر می رفت به قم مباحث اعتقادی[ولایت مطلقه فقیه]را بحث می کرد یا از طریق فضای مجازی این مباحثات را داشت ؛ عباس مربی طرح بینش مطهر بود که حضرت آقا خیلی تاکید داشتند به این طرح او تو دانشگاه به دانشجوها مباحث تربیتی و اخلاقی شهید مطهری را تدریس می کرد ؛ عباس تحصیلات تسهیلات و تجربیات را در هم آمیخته بود و فضای دانشگاه را < رونق علمی> داده بود. او یکی از شاگردان دکتر حسن عباسی بود و شدیدا پیگیر روش ایشون بود هر موقع سمنان می اومد، مباحث و روش دکتر عباسی را نشر و انتقال می داد، او افق بلند و وسیعی داشت و فقط ایران را نمی دید تو فراگیری مباحث. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۹ نسبت فامیلی با هم داشتیم، پسرعموی بنده بودند که در ۲۹ دی ماه سال ۹۴پیشنهاد ازدواج دادند و ما هم روی پیشنهادشان فکر کردیم. اصلا انتظار نداشتم در این سن ازدواج کنم و وقتی به خواستگاریم آمدند متعجب شدم اما خصوصیاتی که در ذهن من بود عباس همه آن را داشتند و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام در تهران باشد که وی در آنجا بود. در روز خواستگاری من تازه امتحاناتم تمام شده بود و در این وادی نبودم ولی عباس دو برگه به همراه خود آورده بود و درباره خصوصیات و زندگی آینده اش به صورت تیتر نوشته بود. عباس به زندگی ساده و کالای ایرانی تاکید بسیاری داشت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۰ یه روز عباس اومد پیشم گفت : می خوام ازدواج کنم گفتم : با کی؟ گفت : با دختر عموم ؛ بهش گفتم : تا حالا دیدیش و باهاش صحبت کردی که ببینی اخلاقش چطوریه؟ با لبخند گفت : حاجی من تا حالا چهره اش را ندیدم چه برسه به اخلاقش. عباس خیلی با حیا بود اون حتی به دختر عموش نگاه نکرده بود تا وقتی نامزد کرد. اولین دختری که دیده بود همسرش بود . سه سال است عباس شب و روز با من است. همه می‌دانند عباس این اواخر نامزد کرده بود. برای منی که فرماندهش بودم باور کردنی نبود اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود. اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد. روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود پرسیدم دختر عمویت را دیدی؟ گفت: نه واقعا ؟!عباس خانه عمو رفت و آمد داشت ولی دختر عمویش را ندیده بود. چنین آدمی هست که شهید می‌شود. شهید یعنی مراقب چشمش هست. بعد که نامزد کرد گفتم تو از آن هایی هستی که خیلی عاشق پیشه می‌شوی چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۱ در سال‌های ۱۳۹۳و ۱۳۹۴عباس و من در راهپیمایی اربعین حسینی شرکت کردیم عباس در بين راه کوله‌ای سنگین بر پشت و ذکر یا حسین و یا زینب بر لب داشت. همه خسته و کوفته شب ‌هنگام برای استراحت به موکبی رفتیم پاهای بعضی از دوستان تاول زده بود نرسیده به موکب همه به زمین پهن می‌شدند. بعضی‌ها از فرط خستگی دراز می‌کشیدند و بعضی‌ها پاها را ماساژ می‌دادند جسم‌ها خسته بود ولی روحیات بسیجی در این موکب‌ها گل می‌کرد و بگو و بخند ها شروع می‌شد قلب‌های بچه‌ها از عشق و محبت به امام حسین علیه‌السلام موج می‌زد. عباس خود را آماده می‌کرد و می‌گفت : هر که می‌خواد پاهاشو ماساژ بدم بياد جلو ؛ می‌گفت : پایی که برای امام حسین (علیه‌السلام) قدم برداره اون پا ارزش داره. :دوست_شهید 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۳ یه روز از گردان کاوه اومده بودم گردان باکری پیش یکی از بچه ها عباس هم اومد تو اتاق چند دقیقه ای ایستاده با ما صحبت می کرد، شامگاه در حال اجرا بود و پایین آمدن پرچم ؛ ناگهان عباس کلاهش را روی سرش گذاشت به سمت پرچم احترام نظامی گذاشت و تا پایین آمدن پرچم در همان حالت ماند. موضوعی که شاید برا ما عادی بود ولی عباس درکوچترین موضوعات به پرچم میهنش و عقایدش احترام می گذاشت اینجوری میشه که از چیزای کوچیک آدمهای بزرگی مثله عباس تربیت میشه حاج عباس صداش می کردم ؛ چند جلسه تو کلاس رزمی نمی آمد. دیدمش صداش کردم گفتم : حاج عباس! یه لبخند زد مودبانه گفت : بله حاجی ؛ گفتم : پیدات نیست دل تنگت شدیم گفت : حاجی درگیر امتحانات و تحقیق هستم نمی تونم بیام کلاس ، ولی غافل از ورزش نیستم . راوی_دوست_شهید 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۴ عباس بینش سیاسی اعتقادی ، بنیه فکری و شخصی خودرا نسبت به راهبرد های شهید مطهری و بینش های ایشان پایه ریزی کرده بود و یکی از بنیان گذاران محافل ترویج اندیشه های شهید مطهری در دانشگاه افسری امام حسین علیه السلام بود که خودش هم یکی از دانش آموختگان این راه بود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۵ تازه سال ۱۳۹۵تحویل شده بود عباس با خانمش به خانه ما آمدند یک ماهی از نامزدیش می‌گذشت در خانواده ی ما زمزمه رفتن عباس به سوریه بود خانمش در آشپزخانه بود من از عباس در اتاق کناری دررابطه با سوریه و نیروهای تکفیری سؤال کردم او گفت : يه كم آهسته و آرام‌تر تا همسرم نشنود هنوز رفتنم قطعی نشده و او با شنیدن این حرف‌ها ناراحت میشه. روز آخر رفتم تو اتاق عباس تا لحظه آخر داشت کارهای مراجعه کننده به دفتر را انجام می داد از دفتر سردار که اومدم بیرون به شوخی به عباس گفتم عباس داداشم بذار یه عکس ازت بگیرم اگه شهید شدی ازت عکس داشته باشم. این بار همون لبخند زیبای همیشگی. عباس جان دلم برای لبخندت تنگ شده . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۶ روزهای آخر بود عباس بهمون گفت دیگه دارم برمیگردم باهاش که صحبت کردم صداش عوض شده بود یه حس غریبی بود بهش گفتم عباس چقدر صدات نورانی شده پسرم ،خندید و گفت : مامان شنیدیم میگن چهره ات نورانی شده ولی صدا را نشنیدیم . آخرین باری بود که باهاش صحبت کردم . برای برگشت عباس گوسفند خریدیم قربانی کنیم و مهمون دعوت کردیم . عباس برگشت ولی ... !! چند روز قبل از اربعین دو نفری تو بین الحرمین بودیم بهم گفت بیا در حق هم یه دعا کنیم گفتم باشه. عباس گفتش چه دعایی در حقت کنم؟؟ گفتم دعا کن شهید بشم و جنازم هیچ وقت برنگرده و گمنام باشم بعدش بهش گفتم من چه دعایی در حقت کنم عباس گفت : دعا کن سال دیگه اربعین پیش ارباب باشم ... اره امسال عباس اربعین پیش اربابه تو رفتی داداش ولی یادت نره تو بین الحرمین چه قولی بهم دادی داداش یه کاری کن امسال اربعین با هم پیش ارباب باشیم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم