eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
299 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۸ جوان خیلی خوشرو و باادبی بود. به یاد ندارم که باهاش روبرو بشم، ولی خنده روی لبانش نباشه. خوشرویی و ادب، با هم در وجودش جمع شده بود. این هم، نعمت بزرگی است که این شهید عزیز ازش برخوردار بود. ادب و متانت را از پدر و مادرش به ارث برده بود؛ «گندم از گندم بروید جو ز جو». هر گاه مرا می دید، از باب احترام به بزرگترها تمام قد از جایش بلند می شد و احوالپرسی می کرد و تا نمی نشستم، همان طور می ایستاد و نمی نشست. همیشه به خانواده می گفتم که عباس، توی فامیل، الگوی اخلاق و ادبه. راوی_دایی_شهید ‌‌چه کسی عباس را عباس کرد؟؟ اظهاراتی که شاید خیلی ها در شب مراسم شهید مدافع حرم توقع شنیدنش را از پدر شهید نداشتند. پدر شهید در ابتدای صحبت های خود مجاهدت ها و اخلاص عمل سردار اباذری را بیان کردند در ادامه افزود : عباس وقتی به خانه می آمد از سردار زیاد صحبت می کردند اگر امروز عباس به اینجا رسیده نتیجه تربیت سردار اباذری است. سردار در این چند سال تأثیرات فراوانی بر رفتار عباس داشتند . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۱۹ ما یک اتاق فکری تشکیل داده بودیم برای طرح و انجام یک پروژه کلان و بسیار بزرگ در سپاه پاسداران که ایجاد یک اردوگاه بزرگ و کامل در فضایی در اطراف دانشگاه افسری امام حسین "علیه السلام" بود و شهیدعباس دانشگر نیز یکی از مشاوران اصلی طرح بود . چند روز قبل از اعزام عباس به سوریه با سردار صفاری فرمانده دانشگاه افسری امام حسین "علیه السلام" صحبت کردیم و ایشون رو به اتفاق برای شرح کامل به منطقه بردیم و در نقطه ای رفتیم که اشرافیت کامل به منطقه داشت و من و عباس شروع به شرح شفاهی طرح کردیم که همونجا تائیدیه سردار صفاری رو گرفتیم. و من امروز صبح (تاریخی که یادوراه دانشکده فنی سمنان بود)روی میزم نامه ای رو دیدم که تائیدیه این طرح کلان با امضای سردار جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که این نشون دهنده برکات وجود عباس بعد از شهادتش است که همچنان مارو در انجام کار ها کمک می کنه. وقتی که عباس پیش من کار می کرد می گفتند که او داره پیش من کار یاد می گیره ولی این حرف اشتباه بود، من از عباس چیزهای زیادی رو یادگرفتم و او با اینکه سن کمی داشت فرمانده من بود و الان بنده تمام قد به او احترام گذاشته و در کارها و مشکلات به عباس توسل میکنم. چراکه شهید زندست و ناظر برکارهای ماست . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۰ ‌ما داخل سربازی ۶ روز یبار پست می دادیم ، خدائیش پست سخت نبود ولی شرایط جوی مثله رو تغییر می داد یه روز زمستونی افتاده بودم پاس ۲ وخوب بود ۳ تا ۵ صبح پاس وایسم اون شب داشت برف می اومد ، گفتم خدارو شکر امشب سرد نیست چون ابر داخل آسمون هست ، ساعت رو کوک کردم وخوابیدم ، از شانس دیر بیدار شدم وسریع پوتینام رو پوشیدم وبدون اورکت ودستکش و کلاه پشمی به سمت اسلحه خونه دویدم ، داشتن در رو می بستن که رسیدم واسلحه گرفتم ورفتم سر پست ، نکته اش اینجاست که دیگه ابری داخل آسمون نبود وهوا خیلی وحشتناک سرد بود، بالاخره پست تموم شد ورفتم اسلحه رو تحویل دادم ،نمی دونید چه وضعی داشتم سرما یی خوردم که تابه حال نخورده بودم، دستام حس نداشت،.. بگزریم رفتیم تا دفتر کار ، دنبال یه جایی بودم که دستام رو گرم کنم، انگار یه چیز بود که فقط بهش فکر می کردم، گرما، عباس بهم رسید وگفت: پسر چرا اینقدر زود اومدی، گفتم سردمه، گفت چی؟ گفتم: سردمه ، پست بودم دیشب ، دستام رو گرفت تو دستاش وبوسه زد به دستام، خدائیش دستاش خیلی گرم بود، گفت: دستای نگهبانان وطن رو باید بوسید ، عباس گفت: چرا دستکش نپوشیدی؟ تا اومدم جواب بدم حاجی صداش کرد وگفت : می بینمت ورفت، ۱ساعت بعد اومد پیشم وگفت: بهتری؟ منم که تازه سر حال اومده بودم گفتم آره ، عباس یک جفت دستکش بهم داد و گفت: اینا مال تو هست ، گفتم: دستکش دارم؛ دیشب وقت نکردم بپوشم ، گفت: آدم هدیه رو پس نمیده، منم قبول کردم واز اون شب دستکش هایی که عباس بهم داد شد گرمی دست های من . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۱ شبی، مراسم نشست رئیس سازمان بسیج هنرمندان و فرمانده سپاه امام صادق (علیه السلام) و نماینده ولی فقیه در استان بوشهر و امام جمعه بوشهر با هنرمندان استان بوشهربود، نتونستم از عباس نگم با اجازه مسئول سازمان بسیج هنرمندان استان بوشهر رفتم پشت تریبون و از برادرم و دوست عزیزم عباس گفتم : " مدافعان حرم بی بی زینب سلام الله علیها شهدای مدافع حرم سلام. شهدای دهه هفتادی سلام(افتخار می کنم دهه هفتادی هستم)، علی اکبر حسین سلام. اولش را با بیانات زیبای رهبری در مورد جوان انقلابی شروع کردم "بنده به جوانان انقلابی متدین ارادت دارم. " عباس جان سلام، جوان مومن و انقلابی سلام ، عباس کیه؟؟؟ بخشی از وصیت نامه عارفانه شهید، حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم . عادت به سکون بلای پیروان حق است ، سکونم مرا بیچاره کرده؛ زمانی که عکسش رو داخل فضای مجازی دیدم اشکم در اومد. اولین شهیدی بود که اینگونه مرا دیوانه خود کرد دوستان شهید دانشگر یه کانال تلگرام درست کردن جهت آشنایی بیشتر با شهید، یکی از خصوصیات این کانال اینه که هر کسی دلنوشته برا ادمین کانال می فرسته ایشون هم داخل کانال می گذاشت؛ ی روز متوجه شدم فقط عکس عباس باعث دگرگونی خیلی از جوانان کشور شده و از جای جای کشور دلنوشته می فرستن و همه دلتنگ عباس شدن عباس با لبخندش اشک همه را در آورد؛ اونم عباسی که فقط یک عکس ازش دیدن وای بحال اونایی که عباس رو تو بغل گرفتن اونا چی می کشن همین هفته از بعضی دلنوشته ها و صحبت ها با بعضی از دوستان متوجه شدم بعضی ازجوونایی که عکس عباس رو دیدن شب جمعه خلوتگاهی برای خود درست کردن و یه فضای معنوی با حال برای استغفار کردن درست کردن و با عباس دردل کردن فقط با یک عکس عباس باعث شد من خودم را اصلاح کنم ،عباس شهادتش هم عجیب بود مثل حضرت زهرا(سلام الله علیها) عباس جان بین تو و خدا چه بود که این شد؛ می خواهم تورا قسم دهم به بی بی زینب و حضرت زهرا سلام الله علیهم احمعین به جوانی علی اکبر سلام الله علیها ما را در این راه تنها نگذار و دستمان را بگیر؛ شعری که در کانال شهید دانشگر دیدم و هر بار می خونمش فکر می کنم عباس بهم نزدیک تر میشه عباس جان... بخند یک بار دیگر ،جانِ من تنها فقط یک بار که از حالِ خوشت شیرین شود تلخیِ این اشعار تو رفتی خوش به حالت، آرزویت شد برآورده ولی دلخسته من، ناکام من، جامانده از پیکار خرابم کرده ای، ویرانه ام بی تو، ببین عباس...، شده یادت تمامِ خاطراتت بر سرم آوار تو الگو بودی و دلگرمیِ جمع رفیقانت همان آرام و خوشرفتار، همان عباسِ بی آزار 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۲ ‌همرزمان شهید هم قسم می شوند برای برگردوندن مدافع تازه داماد !! اما خیالی باطل مگر عباس کسی بود که زمین گیر شود به قول خودش من سکون را دوست ندارم. وقتی دید دوستانش در خط به کمک نیاز دارند سریع آماده شد و با فرمانده به سمت خط حرکت کرد. مهمات را که رساند دید یکی از بچه ها تیر خورده و میگه عباس را ببرید عقب. در حال برگشت دوم نمیزارن که دوستانشان را تنها بگذارند در کوچه می ایستند که از خودرو پیاده شوند مورد اصابت موشک که در جنگ لبنان تانک های مرکاوا را از بین بردند اینبار برای عباس استفاده می شود و عباس بین در و دیوار مانند مادرمان زهرا می سوزد و نارنجکی که در پهلویش هم بود منفجر می شود. ای جانم عباس چه گذشت میان تو حضرت زهراسلام الله علیها خوشا بحالت می دانم بالای سر تو زینب با مادرش آمده بود . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۳ "عباس بیـن در و دیـوارسوخـت" وقتی که سرداراباذری هم کم آورد. تقصیر نداشت؛ عباس پنج سال، همیشه کنارش بود. آخر می گویند تنهاسردار اباذری جسم پاره پاره عباس را دید . سرداراباذری مي گفت: بچه ها رو قبل رفتن جمع كردم تو اتاقم گفتم ١٠نفريد مطمئن باشيد كه ٢ تا ٣ نفرتون يا شهيد ميشین يا مجروح؛ گذشت . گفت: از اين جمع همشون هم قسم شده بودن كه عباس رو نبرن عمليات و كلا مواظبش باشن .اين آخرين بار هم، خطی كه اينابودن كلا ٨ يا ٩ نَفَر از بچه های دانشگاه امام حسین علیه السلام بودن كه عباس خبر دار ميشه بچه ها وضعيتشون خوب نيست. عباس و یه نَفَر دیگه با ماشين ميرن جلو، یه جايی کنار دیوارپارك ميكنه. وقتی خواستن بيان پايين، باموشك ضد تانك ماشین رومیزنن . تا پياده بشه "بين در و ديوار "نارنجک منفجر می شه و مي سوزه حاجی گريه می كرد، شونه هاش میلرزید . حاجی گفت: من جنازشو ديدم. نه پهلو مونده بود .نه صورت .نه چشم. عباس خوش سیما بود .سیمای قشنگشم گذاشت و رفت . آره حقش بود مثل حضرت زهرا (سلام الله علیها) شهید بشه ،تو آتیش ،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی داشتم قرآن تلاوت می‌کردم کنار من یک خانم محجبه نشسته بود وقتی به آیات فضیلت شهدا رسیدم خواستم معنی آن را هم بخوانم. رو کردم به آن خانم گفتم خط قرآن ریزه چشم‌هام ضعیفه، برای من بخوان. آن خانم شروع به خواندن کرد و من هم گوش می‌دادم ناگهان سرم را بلند کردم عباس را دیدم، می‌دانستم که شهید شده با صدای بلند گفتم ؛ عباس... عباس... از خواب پریدم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۴ اسم پسرانم عباس و علیرضا در دفترچه تلفن همراهم پشت سر هم قرار داشت طبق حروف الفبا اسم عباس اول می‌آمد بعد علیرضا؛ چند روزی از شهادت عباس گذشته بود؛ برای انجام کاری می‌خواستم به علیرضا زنگ بزنم. گوشی همراهم را گرفتم اما ناخودآگاه بی آنکه متوجه بشم به جای علیرضا به عباس زنگ زدم. بعد از چند لحظه سکوت این صدا را شنیدم: "مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد" وقتی خبر شهادت عباس را شنیدم آرامشم از دست نرفت اما وقتی این جمله را شنیدم قدری بی‌تاب شدم واقعاً گوشی تلفن این‌بار عین حقیقت را گفته بود و عباس آسمانی شده بود. این عبارت آشنا مثل یک روضه شد برای من. آن لحظه برایم بسیار سخت بود. من و مادرش در هفته دو سه بار با عباس صحبت می‌کردیم به یاد گپ ‌وگفت آن زمان افتادم. چندین بار تصمیم گرفتم اسم عباس را از گوشیم حذف کنم دلم نیامد الان چند وقتی از شهادتش می‌گذرد همچنان شماره همراه عباس در گوشی‌ام ذخيره است.                      🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۵ در امامزاده علی ‌اشرف(سلام الله علیه) بودم بعد از زیارت عاشورا یک نفر با من روبوسی و احوالپرسی کرد گفتم ببخشید شما را نمی‌شناسم. گفت: من صوفی‌آبادی هستم عشق و علاقه به عباس شما من را بی‌تاب کرده است . مشکلی در زندگی داشتم که سر قبر عباس آقا گفتم: خدايا این گره از زندگیم باز بشه و همین‌طور هم شد. گاهی برای تجدید عهد سر قبر همه شهدا و عباس آقا می‌آیم و با او حرف می‌زنم امیدوارم عباس دستم را در اين دنیا بگیره و فراموشش نشه و در آخرت شفاعت او شامل حالم بشه.. من یکی از دوستان صمیمی عباس بودم وقتی به دانشگاه امام حسین (علیه السلام) رفت با هم تلفنی گپ ‌وگفت می‌کردیم و از حال همدیگر خبردار بودیم عباس با آن لبخند و چهره دلنشین خود چنان مرا شیفته خود کرده بود که باید هر روز او را می‌دیدم و با او صحبت می‌کردم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گویا یک آب سردی به سرم ریخته شد و لحظاتی به شدت ناراحت شدم قطرات اشکی مهمان چشم‌هایم شد آن خاطرات دلنشین و چهره انقلابی و ارزشی او در ذهنم می‌گذشت دو سه روز اوّل هر کاری می‌کردم به خودم دلداری بدم که عباس را کمتر یاد کنم نشد هر لحظه احساس می‌کردم عباس جلوی من ایستاده همان لبخندهای او را می‌بینم. بعد از یک هفته او را در عالم رؤیا دیدم گفتم آنجا چه خبر؟؟ گفت اینجا فرشتگان به من احترام می‌کنند و جای تو خالی ست.!! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 راستی دردهایم کو چرا من بی خیال شده ام نکند بی هوشم نکند خوابم چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم قلب چند نفرمان به درد آمد چند شب خواب از چشمانمان گریخت، آیا مست زندگی نیستیم ؟‌ حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم . عادت به سکون بلای پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده .... ‌حضرت علی (علیه السلام) : در امور زندگی خود تفکر کن ، آرام باش و توکل کن و سپس آستین ها را بالا بزن ، خواهی دید که خداوند زودتر از تو دست به کار شده است. می خواهم عوض شوم ، همه ی زندگی ام را عوض بکنم ، می خواهم آن کسی باشم که دوست دارم باشم نه آن چیزی که یک ذهن مریض از من ساخته است هرگز از تاخیر و دیر شدن در رسیدن به آرزو هایم نا امید نمی شوم زیرا بخشش الهی به اندازه نیت است . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۷ آن روز ما تازه از سمنان به تهران رفته بودیم که تلفن پدرم زنگ خورد . پسرعمویم(برادر شوهرم) بود انگار پشت تلفن از شهادت عباس خبر داده بود ولی پدرم به ما چیزی نگفت و من از بعد ظهر آن روز خیلی استرس داشتم و فقط ذکر می گفتم. پدرم رفت بیرون گفت: برم زنگ بزنم خبر بگیرم بیایم و بعد از یک ربع برگشت گفت: عباس به شدت مجروح شده است که من خیلی حالم بد شد. ولی با این حال خداروشکر کردم که زنده است دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که درباره مراسمات صحبت کنند آنجا بود که من فهمیدم از اینکه به آرزویش رسیده بود خوشحال بودم اما تحمل دوری اش برایم سخت است. نیمہ هاے شب استـ و همه خوابند . صداے اذان ناگهان فضاے خانہ را پُر مےڪند . پدر با صداے اذان بےموقع بیدار مےشود و بہ حیاط خانہ مےرود ، صدا اما از مناره مسجـد نیست ... جستجو مےڪنند و تلفن همـراه عباس را در چمدانے ڪہ بعد از شهادتش از سوریہ رسیده بود ، مےیابند " اذان صبح به وقتــ حلبـــ " ....حے علے خیر العمل .... پدر این را مےگوید خدا را شڪر مےڪند از اینڪہ یڪ قربانے از خانواده آن ها گرفتہ استــ و تڪرار مےڪند " یا قـابـل القــربــان " 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وسایلی که بعد از شهادت برگشت. 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۹ روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز سقوط رفته بود با همت، شجاعت و رشادت های عباس و چند تا از دوستان اینطور نشد و ما یک هفته زیر آتیش سنگین و حملات دشمن مقاومت کردیم. وقتی روز آخر روستا سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی رو پر کنید تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما او رو به بهداری برسونیم . منم به عباس گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد. قرار شد عباس با فرمانده تیپ بروند سمت منطقه جدید؛ دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا بریم ولی بازم عباس قبول نکرد؛ سر یک سه راهی راه ما از هم جدا میشد ؛ ما می خواستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ. نگاهای آخر ما بود ، لبخند روی لبش بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم. تقریبا دو ساعت بعدش به ما خبر رسید که عباس به شهادت رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب . شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس رو عقب آورد . عباس شب جمعه پیکرش تنها افتاده بود. ما صبر کردیم و تقریبا ساعت ۱۱یا ۱۲ جمعه بود که رفتیم به منطقه شهادت عباس. به ماگفته بودند که اونجا به دوتا ماشین موشک تاو اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید. ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که پیکر عباس کنارش قرار داشته؛ داشتیم برمی گشتیم ، یه مسجد حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم، یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاءالله که پیکر عباس روپیدامی کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان شهیدمون خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده. وقتی دوباره رسیدیم به ماشین ها، من بین ماشین سوخته و دیوار ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر میشدیم بیشتر شمایل عباس درون دیده می شد چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره‌ ا ش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است ، چون دوتا انگشترهای عباس تو دستش دیدم. فهمیدم که خودعباسه. یکی از این انگشترا رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من شهید می شم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن. ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🌼🍃🌼💢🍁 🍁🍃🌼💢🍁 🍁🌼💢🍁 🍁💢🍁 🍁🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم