°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_بیست_نهم
#فصل_چهارم
#گناه_بی_گناه
ـ اعظم! چی میگه مادر شوهرت؟
ـ مگه میشه جشن بدون آهنگ و رقص؟!
ـ اعظم! یه کاری بکن. یهچیزی بگو. این چه جشنی میشه دیگه؟!
اعظم توی فکر بود: اصلاً به فکرم نرسیده بود دربارهی اینموضوع با عباس حرف بزنم. حتی فکرشم نکرده بودم که ممکنه با همچین چیزی مخالفت کنه. انگار برامون بدیهی بود که جشن یعنی همین آهنگ و موسیقی و حرکات موزون. خب تا حالا همهی جشنامون همینجوری بوده. غیر از این ندیدیم اصلاً.
نرگس اصغرلو مشتی روانهی بازوی اعظم کرد: پاشو یه کاری بکن. تو دیگه چهجور عروسی هستی؟ منو باش یه هفته برای جشن تو تمرین کردم! پاشو دیگه!
اعظم با آرامش دست یکییکی دوستانش را گرفت و روی هم گذاشت کف دست خودش. لبخند زد و با خونسردی گفت: بچهها ناراحت نشید لطفاً. من برای اعتقادات عباس احترام قائلم. چه عیبی داره حالا مجلس باب میل داماد باشه؟
فاطمه طباطبایی با غیظ دستش را کشید: تو هم با این شوهر کردنت! اینهمه سال عاشق همچین آدمی بودی؟!
منیژه ادامه داد: از صد تا آخوند سختگیرتره.
و نسرین هم با تکان دادن عصبی سر، تأییدش کرد.
اعظم باز ادامه داد: بچهها بدون آهنگ هم میشه خوش بگذره. فراموشش کنیم اصلاً.
بههمین راحتی فضای جشن به حالت طبیعی برگشت و با پذیرایی و شام و بگو بخند و دورهمی دوستانه و فامیلی به آخر رسید.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
📌 @shahid_abbasasemi