°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_سی_ام
#فصل_چهارم
#گناه_بی_گناه
تمام این چند ساعت برای اعظم به شمردن لحظات و برانداز کردن ساعت گذشت. چنان بیصبرانه منتظر دیدن عباس بود که تمرکزی برای لذت بردن از جشن برایش نمانده بود.
آخر شب که مهمانها را بدرقه کردند و غیر از محارم کسی توی اتاق عقد نماند، بالاخره انتظار به سر رسید و عباس از در وارد شد. برای اولینبار اعظم با خیال راحت و بدون هیچ عذاب وجدان و ترس از گناه، خیره شد به قامت و چهرهی دلربای عباس. عباسی که از این لحظه به بعد محرمترین محرمش بود. نگاه میکرد و توی دلش قربانصدقهاش میرفت و برای این جذابیت و زیباییاش زیر لب ذکر میخواند. پیراهن و جوراب سفید و شلوار سرمهای، موها و محاسن مرتب و جذاب، بهعلاوهی عشق قدیمی و پنهانی اعظم، چنان ترکیبی آفریده بود که هیچکسی جز خودش نمیدانست چه طوفانی در دلش به پا کرده.
همینطور که بهطرف سفرهی عقد میآمد تا در کنار عروسش بنشیند، جواب سلامها و تبریکها را میداد و لبخند به لب و سربهزیر تشکر میکرد. همینکه نشست، معصومه خانم برای چندمینبار کنار گوشش گفت: داداش حیفت نمییاد هیچ عکسی از مراسم عقدت نداشته باشی؟ اعظم طفلکی فقط یه شب لباس عروس پوشیده و سر سفرهی عقد نشسته. یعنی یه دونه عکس هم نداشته باشه؟
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
📌 @shahid_abbasasemi