°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_هشتاد_هشت
#فصل_یازدهم
#اعظم_سه_گانه
دو هفته بعد، سر سفرهی صبحانه، حاصل عنایت مولای هشتم رخ نمود. عباس بی مقدمه گفت: اعظم جان! چه مدارکی نیازه برای گرفتن ابلاغت؟ اگر آماده هستن بده ببرم امروز ابلاغت رو بگیرم. به همین راحتی مشکل به این بزرگی حل شد و دوسال بعد هم اعظم نیروی رسمی آموزش و پرورش شد.
***
روحالله دوساله شده بود و کمی از آب و کل درآمده بود. شوق بی پایان اعظم برای رشد و پیشرفت و یادگیری، باعث شد دوباره در آزمون ورودی جامهالزهرا شرکت کند و دوباره پذیرفته شد. بعد از مشورت و بررسی، به این نتیجه رسیدند که یک خانم شاغل با فرزند خردسال، امکان شرکت در کلاس را نخواهد داشت.
اعظم عاشق معلمی بود. لحظههای شیرین حضورش در کلاس را به هیچ وجه نمیخواست از دست بدهد؛ ولی تحصیل هم جزو اولویتهای مهم زندگیاش بود. یا راهی وجود داشت که از هیچکدام محروم نشود؟
خداراشکر! جامهالزهرا آموزش غیر حضوری هم داشت. اعظم، انتقالی گرفت به بخش غیرحضوری و تحصیل راهم شروع کرد.
حالا دیگر برنامه ریزی زندگی سخت تر شده بود. هر دو هفته باید شانزده نوار کاست درسی را گوش میکرد. هر کاست حدود یک ساعت و نیم مطلب درسی سنگین داشت از دروس مختلف حوزوی که طی آن ترم باید میگذراند. هربار که مهلت تحویل کاست ها نزدیک میشد، اعظم مجبور میشد برنامه هایش را فشرده تر کند و به موقع آن نوارها را گوش کند.
°•○●°•🍃•°●○•°
#گزیده_کتاب
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi