برای جبران کسری شب های گذشته و شادیِ دلهایشاد امشب دو قسمت داریم.🌱
°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_هفتاد_ششم
#فصل_دهم
#یکماه_زودتر
این نوع لحظه ها از آنهایی هستند که توصیفات خیلی سخت است. همیشه اولین جملههایی که بین دو همسر بعداز تولد فرزندشان رد و بدل میشود، جزو خاص ترین جملههای عالماند؛ حتی اگر بابا فقط بگوید: سلام. خوبی؟ چون در پس همین دو کلمه آنقدر احساس نهفته و حرف نگفته هست که فقط قلب آندو درک میکند.
عباس که دلش پر میکشید برای دیدن پسر کوچولوی عجولش، بعداز احوال پرسی و راحت شدن خیالش از بابت سلامتی اعظم، پرسید: میشه من بچه رو ببینم؟ نمیشه یه لحظه بیای تو سالن با بچه؟ دوتاتون رو باهم تماشا کنم؟ اعظم لبخند زد: من که نمیتونم از جام تکون بخورم! بچه رو هم الان نمیدن بیارم بیرون. صبر کن تا فردا، هم من بهتر بشم، هم بچه رو بدن بیارم پیشت.
_لااقل بگو چه شکلیه؟ شبیه کیه؟
_نمیدونم. فکر کنم یکم شبیه خودته.
_جان من؟!
قند توی دل عباس آب شد!
بابای ۲۳ ساله تا فردا ظهر که برود و پسر کوچولویش را ببیند، دل توی دلش نبود. یکسره چشمش به ساعت بود. چشمهایش را میبست و سعی میکرد برای خودش صورت کوچولوی پسرش را تصور کند.
***
بالاخره عقربههاس ساعت رضایت دادند که خودشان را به آنجایی که عباس منتظرش بود برسانند.
°•○●°•🍃•°●○•°
#گزیده_کتاب
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_هفتاد_هفتم
#فصل_دهم
#یکماه_زودتر
عباس با خوشحالی عجیبی که کسی شبیهش را ندیده بود ،آماده شد و وسایلی را که قرار بود با خودش ببرد بیمارستان برداشت و راهی شد.
اعظم هم روسری و چادرش را سر کرد و با زحمت از تخت پایین آمد.
مانده بود توی فکر اینکه با این حال و روزی که دارد و خودش را هم نمیتواند جایی ببرد،نوزادش را چطور بغل کند و تا سالن برساند!بالای سر تخت کوچولوی پسرش ایستاده بود و از در. اخم هایش توی هم بود که خانم هم اتاقی اش متوجه شد:می گم میخوای بچه رو من براتون بیارم تا سالن ؟
_نه بابا ! زحمت می شه.
_زخمتی نیست. من که هنوز عمل نشده م،مشکلی ندارم.بذارید کمکتون کنم. بچه رو می زارم میزارم؛ موقع برگشت هم خبر بدید بیام براتون بیارمش. عوضش شماهم دعا کن عمل من به خوبی انجام بشه .
مهربانی و لطفی که توی کلامش بود ،نشست کنار سختیِ تنهایی رفتن و دست به دست هم،اعظم را راضی کردند. اعظم از کنار دیوار آهسته آهسته قدم بر میداشت و خانم مهربانِ هم اتاقی آقا پسر کوچولویش را بغل گرفته بود .
به ورودی سالن که رسیدند، عباس را دیدند که روی یکی از صندلی ها نشسته بود و مشتاقانه چشم دوخته بود به در. همین که اعظم را دید،چنان ذوق زده از جا بلند شد و خودش را به آنها رساند انگار که هزار سال است از انتظارش گذشته است !اول به اعظم کمک کرد تا روی صندلی بنشیند؛ حالش را پرسید؛ خیالش که راحت شد، رفت سراغ پسرش،از بغل خانم مهربان گرفتش و بلافاصله دست کرد توی جیبش.آماده آمده بود.
°•○●°•🍃•°●○•°
#گزیده_کتاب
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷 نَصرٌ مِنَ الله و فَتحٌ قرِيب...
▫️ توییت دقایقی پیش حساب دفتر رهبر انقلاب اسلامی (KHAMENEI.IR) همزمان با حملات موشکی سنگین جمهوری اسلامی ایران علیه رژیم صهیونی
💻 Farsi.Khamenei.ir
سردار شهید حاج عباس عاصمی
🔸رفاقتیازجنسنور #قسمتِچهاردهم _دلنوشته حاج حسین کاجی برای شهید عباس عاصمی " تو طاقت نیاوردی؛ سو
🔸رفاقتیازجنسنور
#قسمتِپانزدهم
_دلنوشته حاج حسین کاجی برای شهید عباس عاصمی
" یادت هست که آن شب در منزلتان روضه داشتی و نتوانستی دنبال جنازة شهدا بروی؟ آن شب «رضا شهبازی» شهدا را به مراسم برد و بعد از مراسم، وقتی که میخواست شهدا را به معراج برگرداند، باید از نزدیک خانة شما عبور میکردند. انگار یکی رضا را هدایت کرد و شهدا بدون برنامهریزی قبلی، سر از خانه شما درآوردند. رضا زنگ منزلتان را زد و گفت، مهمان دارید.
شما دم درآمدی و شهدا را که دیدی، ناراحتی شدی. گفتی، این چهکاری است که کردید؟ بعضیها فکر میکنند ما سوءاستفاده میکنیم. سریع آنها را ببرید.
رضا گریهاش گرفت و گفت، مرد حسابی! دست ما نبود. شهدا خودشان ما را به اینجا آوردند. حالا داری مهمانها را رد میکنی؟
اشک در چشمانت حلقه زد و دو شهید مهمان منزلت شدند؛ شاید به پاس تشکر از زحماتت در امر تفحص شهدا. و خانوادهات با شهدا وداعی جاودانه کردند. درست چند وقت بعد، خودم جنازهات را همان جا بر زمین گذاشتم و باز وداعی جانسوزتر را دیدم.
آی عبدالزهرا! بگذار خاطرات عشق و ارادتت به بیبی حضرت زهرا(س) را مرور کنم. یادت هست پرسیدی، بهنظرت سختترین لحظه مصیبت حضرت زهرا(س) کدام لحظه است؟ من گفتم، شام غریبان. و از آن سال تصمیم گرفتی ایام فاطمیه در منزلت روضه بگیری و چه روضههای بیریا و باصفایی. "
ادامهدارد..
#داستانک
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
🍁همینکه صدای تلق و تلوقِ قطار داشت قند و نبات های شوقِ دیدن گنبد طلایی ات را در دلم میسابید
خبرِ #انتقامِ_سخت
جگر سوخته از داغِ بزرگ مردان و یارانِ امام زمانم را آلام بخشید و
چون آب گوارایی بر لب تشنه ، نشاطم داد
⭐️ السلامُ علَیکَ یا علی ابن موسی الرِّضا علیه السلام ⭐️
شب جمعه را نائب الزیاره ی همه ی اعضای کانال #سردار_شهید_عباس_عاصمی خواهم بود
و به نیابت از همه ی شما عزیزان در جوار ملکوتیِ حضرت نماز زیارت خوانده شد 🍁
#شب_جمعه
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
°•○●°•🍃•°●○•°
#بهشت_جیپیاس_ندارد
#قسمت_هفتاد_هشتم
#فصل_دهم
#یکماه_زودتر
کلی اسکناس گذاشته بود توی جیبش تا به هر کسی که در این شادی عظیمی به نحوی شریک است، شیرینی بدهد. به خانم هم اتاقی و تمام پرستارها رسید. هر کدام که قبول نمیکردند، اصرار میکرد: شیرینی تولدپسرمه. خواهش میکنم قبول کنید!
خیالش که راحت شد، اسکناس ها که تمام شد، آرام گرفت. نشست روی صندلی کنار اعظم. شادی توی چشمهایش را چراغانی کرده بود. با نگاه های عمیقش به صورت و دست و پای کوچولوی پسرش، انگار میخواست این لحظهها را جوری در خاطرش ثبت کند که هیچ وقت پاک نشود. جوری نرم و ملایم خم شد و گونهی لطیفش را بوسید که انگار نسیمی از کنار گلبرگی گذشت.
:اعظم این واقعا بچهی ماست؟ ما الان پدر و مادر شدیم؟ وای! چقدر خوشحالم! کی مییاید خونه؟
_میگن هر خانمی سزارین میشه، سه روز باید توی بیمارستان تحت نظر باشه. لابد باید فردا هم بمونم. شاید پس فردا مرخص بشم.
_وای! چقدر زیاد! کاش میشد زودتر بیایید!
خانوادهی کوچک عباس عاصمی، تا آنجا که وضعیت جسمانی اعظم اجازه میداد، همان جا توی سالن بیمارستان از بودن کنارهم و شادی داشتن هم لذت بردند و بعدهم به سختی از هم دل کندند.
***
همه میدانستند که اعظم حتی در شرایط عادی و سلامتی هم خیلی بد غذا است و به سختی غذایی را میپسندد و میخورد. به هیچ نوع گوشتی، چه قرمز، چه سفید، لب نمیزد.
°•○●°•🍃•°●○•°
#گزیده_کتاب
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
🕊زیارتنامهی شهدا🕊
" اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم "
#شب_جمعه
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹در مصلای تهران جای سوزن انداختن نیست!
هنوز ساعت ۹ نشده داره مصلی پر میشه
ماشاالله به این عشق و ارادت به انقلاب
#نماز_جمعه
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
📌@shahid_abbasasemi
16.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا