🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | در اولین بازجویی، قاتل #شهیداصلانی و #شهیددارایی چه گفت؟
🍃🌹🍃
🔻 در بازجویی اولیهای از عامل تروریستی ماجرای حرم رضوی که توسط نیروهای دستگاه امنیتی از وی شده، این عنصر تکفیری ضمن دفاع از اقدام تروریستی خود در به شهادت رساندن روحانیون شیعه از خودش دفاع کرده و این اقدام را بر مبنای مبانی فکری خود عنوان کرده است.
🔹 ارتباطات وی نشان میدهد طی ماههای اخیر از سوی عناصر سلفی- تکفیری تحت اشراف کامل بوده و با القائات انحرافی تربیت شده است. بر همین مبنا نیز در ابتدای جلسه بازجویی خود عنوان کرده آماده ورود به بهشت هستم!
🔸 بررسیهای به عمل آمده از گوشی تلفن همراه وی نشان میدهد او ارتباطاتی با جریانات تکفیری و سلفی داشته و در گروهها و کانالهای بسیاری که حاوی القائات تکفیری و وهابی است حضور داشته است و رصد میکرده است.
🔺 کارشناسان معتقدند روند اتفاقات ضدامنیتی در حوزه مذهبی در هفتههای اخیر که با حمله به دو طلبه سنی در گلستان شروع و با حمله به طلاب شیعه در مشهد ادامه یافته است، در پروژه کلان درگیری ایران با اختلافات مذهبی قابل تحلیل است. در این رابطه نگاهی به تحرکات دو هفته اخیر در فضای مجازی ایران و افغانستان بیانگر زمینه سازی برای بروز این درگیری هاست.
#معیار
#روشنگری ❣
#ماه_رمضان
#شهدای_حرم_رضوی 🌹
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
#پارت_شصت_و_چهارم🦋🌸
به نظرم رسید خیلی ناراحت☹️است.
رفتم تو، گلویم از ترس😥خشک شده بود. آب دهانم را قورت دادم و گفتم:سلام. می دانستم بابا هر وقت از دستمان ناراحت یا عصبانی باشد، جواب سلام مان را نمی دهد یا می گوید:علیک نا سلام. ولی دستش را از زیر چانه برداشت و گفت:سلام بابا.
لحنش بد نبود. با خودم گفتم: الحمدالله به خیر گذشت😃. حتما نمی دونه از کی خونه نبودم.
قدم های بعدی ام را برداشتم تا داخل بروم. از کنار دا که گذشتم، گفت: بی صِوُن منه ، دَه کو بین تا اِمکه، هِمکَه بوکت شهیدت کری: بی صاحب مونده تا حالا کجا بودی، الان بابات شهیدت می کنه.
قبل ازآنکه جوابی به دا بدهم، بابا که انگار تازه متوجه من شده بود، پرسید:کجا بودی؟
برای موجه جلوه دادن غیبتم، تند تند دلیل آوردم و گفتم: جنت آباد بودم، اونجا پر شهید بود. داشتم کمک می کردم.
گفت:جنت آباد؟اونجا چه کار می کردی؟
گفتم:تو غسالخونه داشتم به بقیه کمک می کردم، آخه شهیدا خیلی زیاد بودن.
با تعجب گفت:مثلا چه کار می کردی؟
گفتم:تو غسل و کفن کردن شهدا کمک می کردم.
گره ابروانش باز شد. نگاه دقیق تری بهم کرد و پرسید: نترسیدی؟🤔
گفتم: چرا اولش خیلی می ترسیدم. یه کم هم حالم بد شد. آمدم بگویم غش و ضعف کردم، ولی حرفم را خوردم و در عوض گفتم: سعی کردم به خودم مسلط باشم و کار کنم.
گفت:آره بابا، خدا خیرت بده. امروز روزیه که همه باید به هم کمک کنیم.
خوشحال شدم وگفتم:یعنی شما راضی اید من برم کمک کنم؟
گفتم:آره، اگه میدونی واقعا حضورت اونجا لازمه و کاری از دستت بر می آد، من راضی ام.
گفتم: اگه دیر بشه چی😕، چون کار زیاده ممکنه من دیر بیام خونه. از نظر شما اشکالی نداره؟
گفت:سعی کن قبل از غروب خونه باشی. ولی اگه دیر تر هم شد اشکالی نداره.
داشتم از خوشحالی😃 پر در می آوردم. باورم نمی شد برخورد بابا با این مساله آن قدر خوب باشد به سمت پنجره رفتم و از پشت نرده های حفاظ دستش را گرفتم و بوسیدم، باخنده😄 آرامی گفت:نکن بابا. این چه کاریه می کنی؟
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد.....
#داستان_شب
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
❣ #تدبر_در_قرآن
🕋 ولَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ
(حجر/٨٨)
⚡️ترجمه:
"هرگز چشم خود را به آنچه که گروههایی از آنان را از آن بهرمند ساخته ایم، ندوز."
🔑کنجکاوی در داراییهای مردم روحت را خوار خواهد نمود.
👈 به آنچه داری قانع باش، ثروتمندترینِ مردم خواهی شد..
#قرار_عاشقی 🥀
#ماه_رمضان
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدن بالا سرش
خون زیادی ازش رفته بود
یکی گفت آقا سید زنده ای؟
جواب داد:
نه هنوز!
🌺 ۲۰ فروردین سالگرد شهادتِ روزنامه نگارِ مُستندساز، سید الشهدا اهل قلم
🌷🕊 شهید مرتضی آوینی 🕊🌷 و سالروز شهادت شهدای هسته ای گرامی باد.
✨🇮🇷🕊
روحشان شاد🕊🌹🕊 نامشان جاویدان
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــــ
صــراط
#روشنگری ❣
#شادی_روحشان_صلوات🌹
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
ریزش ۵ هزار واحدی شاخص بورس
📊شاخص کل بورس امروز با ریزش ۵ هزار واحدی در پایان معاملات امروز به عدد یک میلیون و ۴۵۸ هزار واحد رسید.
📊شاخص کل هم (وزن): ۷۲۸ واحد مثبت
📊ارزش معاملات: ۵۰۷۶ میلیارد تومان
#بورس
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
#صدا_زدن_اسم_همسر
👈🏻 همسرتان یک درخت نیست❗️
🔴پس وقتی در مورد او صحبت میکنید از اسامی اشاره مثل "این" یا "اون" "ببین" و "الو" و "آهای"به کار نبرید❌
👈🏻 وقتی همسرتان شما را صدا میزند با
علاقه به او جواب بدهید!
⚪️مثلا به جای گفتن: "هااان!؟" یا گفتن یک "بله" خالی به او بگویید: "بله عزیزم"، "جان دلم" یا "جانم".❤️
_ مطمئن باشید در ازای احترام گذاشتن خودتان #احترام می بینید.👌🏻😊
#دانستنیهای_خانواده
#فرهنگی 🦋
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
🕊🌹حدود سه هزار شهید افغانی جنگ تحمیلی ثابت کردند: برای ایرانی بودن، نژاد و محل تولد مهم نیست
💯💯مهم شرافت و مردانگیه
ایرانی فراموشکار و قدر ناشناس نیست.
#گفتمان
#شهیدانه
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴🔴شایعه را دست کم نگیرید
به فیلم 👆 توجه کنید:
و اما متن شایعه🔴🔴🔴👇👇
فیلمی که توسط یک عراقی شریف و انسان دوست که مخفیانه گرفته شده که نشان میدهد که زمانی که ورزش باد مساعد است چگونه تولید غبار و ریز گرد میکنند و به طرف خوزستان میفرستند تا مردمش مهاجرت کنند 😳😳😳😳این دستگاه ها ساخت کشور چین است . که با همکاری دولت عراق و عوامل داخلی توسط چینیها اجرا میشود .و برای فرار مردم خوزستان بکار گرفته شده است…..😳😳😳😭😭😭
نقشه از این قرار است برای بیرون راندن مردم خوزستان و ترغیب آنها به مهاجرت و سپس ورود چینی ها جهت کنترل صنعت نفت و گاز کشور عزیزمان برنامه ریزی شده است 😡😡😡😡😡
رانندگان این ماشین آلات در یک قرارگاه نظامی زندگی میکنن .
وظیفه هر ایرانی است که به طور جدی اطلاع رسانی کند .
از دست رفتن خوزستان و تسلط چینی ها بر منابع نفت و گاز کشور یعنی فقر کامل مردم ایران و نابودی مردم ظلم شده .
😢😰😢😰😢😰
و اما واقعیت ماجرا👇👇
حقیقت این ویدئو کشاورزانی هستند که در حال پاشیدن خاک با کیفیت بر روی زمین های کشاورزی خود هستند تا از کودهای شیمیایی کمتری استفاده کنند و محصول ارگانیک تولید کنند. زبان فیلم نیز #پرتغالی است.
#شایعه
#ریزگرد #سواد_رسانه
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
#رفیق_شهید
•از شهید آوینی پرسیدن
[چیکار می کنی که این متن ها رو می نویسی...؟]
آقا سید در جواب گفتن :
🍃]•خودمم نمیدونم،
اما اگر میخوای اینجوری شی
وضو بگیر
دو رکعت نماز بخون
آب وضو خشک نشده
و هنوز سرت رو برنگردوندی
همونجا با همین نیت شروع کن
بنویس
بهت می دهند...:)
●رفقاشون میگن میز کار آقاسیدمرتضی همیشه رو به قبله بوده●
#شهید_سیدمرتضی_آوینی💔
#قرار_عاشقی 🥀
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️انتقاد حجتالاسلام پناهیان از ستاد امر به معروف و نهی از منکر
🔻خیلی زشت است که امر به معروف و نهی از منکر به موضوع حجاب خلاصه بشود
🔻ستاد امر به معروف و نهی از منکر باید مسئول اصلاح و استاندارد سازی حکمرانی اسلامی و افزایش مشارکت مردم در اداره امور باشد.
🔻متاسفانه در جامعه ما به بخش #امر_به_معروف کاری ندارند و منتظرند نهی از منکر کنند.
#روشنگری ❣
#ماه_رمضان
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــ
صـراط
🌱________🥀
@shahid_aviiny
📂 رصد جامع فضای مجازی؛ واکنش ها به حادثه تروریستی در حرم رضوی + P D F
🔻دو روحانی که در حرم مطهر رضوی بر اثر حادثه تروریستی به شهادت رسیدند از کنشگران اجتماعی حاشیه شهر بوده و در محل زندگی خود، درگیر مسایل محرومیتزدایی بودند.
🔗 دانلود فایل از طریق لینک زیر👇
https://basirat.ir/fa/news/336900
✅ بصیرت
#روشنگری ❣
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #موشن_گرافی | «تولید؛ دانشبنیان، اشتغالآفرین»
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ثامن | #ماه_رمضان
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #استوری | تولید دانش بنیان و اشتغال آفرین عامل حرکت چرخ اقتصاد
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ثامن | #ماه_رمضان
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
با سلام و قبولی طاعات و عبادات 🍀
دوستان و همراهان همیشگی کانال شهید آوینی
با عرض پوزش و عذر خواهی بابت تاخیر در داستان شب.😔
امشب هردو قسمت داستان روی کانال بارگذاری میشود.👌🙏
از همراهی شما عزیزان کمال تشکر را دارم
#ماه_رمضان
#التماس_دعا 🥀🤲
🌱_______🥀
@shahid_aviiny
#پارت_شصت_و_پنجم 🦋🌸
ولی من چندبار دیگر هم دستش را بوسیدم. با محبت بیشتری گفت: نکن بابا، نکن.
می خواستم از ذوقم😃 توی اتاق بدوم و صورتش را ببوسم.جلوی در هال که رسیدم. دا با صدای بلندی گفت: کجا؟کجا؟
فهمیدم منظورش چیه. گفتم: من خودم رو آبکشی کردم.
گفت: اول اون چادرت رو در بیار.
روسری و چادرم را در آوردم و گوشه ایوان گذاشتم. دوباره دا با اعتراض گفت: اون جوراب هات رو هم در بیار.😡
صدای بابا در آمد و گفت:ولش کن، خسته اس. این قدر اذیتش نکن.
من هم گفتم: صبر کن دا، می رم حموم.گفت: با اون پاها و جوراب ها نمی شه بری تو. کنار شیر آب رفتم. جوراب هایم را در آوردم. پاهایم را شستم و پا برهنه رفتم توی پذیرایی.بابا هنوز پشت پنجره ایستاده🧍🏼♂️ بود و توی فکر🤔 بود گفتم: بابا خیلی ممنون. من همه اش می ترسیدم، بیام خونه دعوایم کنید.
به طرفم برگشت و گفت: چرا دعوایت کنم؟ تو که کار بدی نکردی.
گفتم:نه، ولی چون بی اجازه رفتم و این قدر طول کشید، نگران😟 بودم.
گفت: نه تو کار خوبی کردی. کاری که لازم بود، انجام دادی. خدا اجرت بده. من ازتو راضی ام، خدا هم راضی باشه.👌
این را که گفت، به طرفش پریدم تا خودم را توی بغلش بیندازم. دستانش را مانع کرد و گفت: یواش.یواش. صبر کن.
متوجه نبودم غسل میت نکرده ام آویزان گردنش شدم و صورتش را بوسیدم. همین طور چشمهایش 👁️را که ابهتش نمی گذاشت، مستقیم توی آن نگاه کنم، بوسیدم و از ذوقم دوباره پرسیدم: پس گفتید می تونم برم دیگه، نه؟
صورتم 👩🏻را بوسید. دست هایم را از دور گردنش باز کرد، توی صورتم نگاه کرد و گفت: آره امروز همه باید کمک کنند. دیگه مرد🧔🏻و زن👩🏻 معنا نداره.همه باید دست به دست هم بدیم و دفاع کنیم. نباید اجازه بدیم اجنبی وارد مملکتمون بشه و به خاک، ناموس و شرفمون دست درازی کنه. زن و مرد باید جلوشون وایسیم. بعد گفت: من خودم جنت آباد بودم. اوضاع اونجا رو دیدم. مارو فرستاده بودن قبر بکنیم. آخه قبر کن ها به این همه شهید نمی رسیدن😣.
گفتم: پس شما ام اونجا بودین.
گفت:اره، ولی نمی تونم طاقت بیارم.
نمی تونم توی جنت آباد بمونم و فقط برای شهدا قبر بکنم. باید با بقیه برم جلوی دشمن رو بگیرم. توانایی من بیشتر از این کارهاست. بعد گفت:حالا تو بگو ببینم، غسالخونه چه خبر؟😳
برایش از اوضاع و احوال غسالخانه گفتم، از شهدایی که مظلومانه به شهادت رسیده بودند.
از تعداد زیاد شهدا و خستگی غساله ها.لیلا هم در این فاصله می رفت و می آمد و به حرف های من گوش می داد. بابا🧔🏻 خیلی از حرف های من متاثر شد. حس کردم بیشتر از موقعی که وارد خانه🏠شدم در فکر فرو رفت. از چهره اش به خوبی می فهمیدم که خیلی ناراحت😔شده است. یک دفعه بدون هیچ حرفی بلند شد و از خانه بیرون رفت.
با حرف هایی که بابا زده بود و اجازه ای که داشتم، دیگر خیالم راحت شده بود. احساس می کردم رو حیه ام از آن کسالت بیرون آمده است. تصمیم گرفتم همان موقع به جنت آباد بر گردم.
لیلا موقعی که می خواستم از هال بیرون بیایم، گفت: زهرا من هم می خوام بیام.
گفتم: کجا بیای؟ برای چی بیای؟
گفت: همون جایی که تو رفتی🚶🏻♀️.تو برای چی رفتی؟
گفتم:من دارم کمک می کنم.
گفت: خب منم می یام کمک می کنم.
گفتم: لازم نیست تو بیایی اونجا به درد تو نمی خوره اذیت می شی.
گفت: تو از کجا می دونی من اذیت می شم؟
گفتم: چیزایی که من دیدم داغونم کرده، چه برسه به تودیگر چیزی نگفت. رفتم توی حیاط دم شیر آب ووضوی بدل از غسل گرفتم و توی طارمه نمازم را خواندم. به نظرم بعد از نماز حالم خیلی بهتر شده بود😃 و آن فشاری را که روی قلبم احساس می کردم بر طرف شده بود. جوراب هایم را برداشتم و پوشیدم. با اینکه آن ها را شسته بودم، هنوز بوی کافور و غسالخانه را می داد. همان موقع زینب کوچولوی پنج ساله آمد طرفم. 🤰چون از صبح تا حالا مرا ندیده بود می دانستم که می خواهد بغلش کنم. به او گفتم: عزیزم نیا طرفم. لباسم کثیفه. سرش را بالا گرفت.
📚برگرفته از کتاب دا
#ادامه_دارد.......
#داستان_شب
🌱________🥀
@shahid_aviiny