شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🌼🌹🌼🌸 🌼🌸🌼 🌸 🌹 #دعای_عهد 🌹 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ
خواندن دعای عهد (در سرنوشت
انسان تاثیر داره ) 🌸🍃
👆👆👆
⭕️کمی با #شهید_ابراهیم_هادی
🔰شهید ابراهیم هادی علاوه بر قاری قرآن ؛ #عمل_به_قرآن را در دستور کار خود قرار داده بود.👌
🔰یکی از خصلتهای ابراهیم که برگرفته از شیوه ائمه(ع) بود، پنهان کردن کارهای خیر و فعالیتهایی از این دست بود .
🔰ازویژگی های ابراهیم هادی؛احترام به دیگران بود؛✨
حتی به دشمن جنگی✨
همیشه می گفت اکثراین دشمنان ما انسان های جاهل وناآگاه هستند.🌾
🔰به همین خاطربیشترمواقع دردرگیری به جای کشتن دشمن آن هارابه اسارت می گرفت.
🔰اغلب بعدازاسارت آن هاچون عربی بلدبودبا آن هاصحبت می کرد.
🔰هرنوع غذایی🍲 هم خودمان می خوردیم برای آن ها می برد.👌
🔰این رفتاراوباعث می شداسرای عراقی مجذوب اوشوند.
💫طوری که وقتی می خواستندآن اسرارامنتقل کنندباگریه نمی خواستندبروند😢ومی گفتنداجازه بدهیدحتی ماعلیه بعثی هابجنگیم.✨
🌷یادش با ذکر #صلوات
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم از #حر_مدافعان_حرم
شهید مجید قربانخانی🌹
⭕️ کلیپ حال و هوای زیبای شهید قربانخانی در حرم عمه سادات 💔
"سوریه "
#شادی_روح_شهید_صلوات
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
کریم کفاش.mp3
5.71M
☑️چگونگی راه رسیدن به #امام_زمان از طریق #امام_حسین ...
حاج آقا عالی
#حتما گوش فرا دهید
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی سوزناک سید رضا نریمانی شب سوم محرم
چشماتو نبند تا چشمامو نبندم
تو گریه نکن قول میدم که بخندم
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
45.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای تکان دهنده از شفاعت حضرت #رقیه (س)
🔺شفای مریضی که پزشکان از درمانش عاجز بودن....
🔻#برترین_کلیپ تاثیرگذار از نگاه مخاطبین
🎤 #حاج_غلامرضا_سازگار
🖌به همراه زيرنويس عربى
🍃 هرکه از عشق #رقیه درتب است
🍃مورد تأیید بی بی زینب است
#السلام_علی_بنت_الحسین🌷
💐به اندازه ارادتت به #حضرت_رقیه (س) و شفای تمام #مریضان اسلام فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐
#رقیه
#کربلا
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
°•|🍃🌸
°•{مرد پولادین
مبارز انقلابی و دادستان
#شهید_سیداسدالله_لاجوردی🌹}•°
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️خـــــدايا! تو شاهـــــدی چندين بار به عناوين مختلف، خطر منافقين انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقيـــــــن خلـــق سراسر وجودشان را و همه ذهــن و باورشـــــان را پـــــــر کرده و همــــانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان دستمال ابريشمی بسيار بزرگ "به بزرگی مجمع الاضداد" به دست گرفتهاند، هـــم #رجایـی و #باهنــر را میکشنــــد و هم به سوگشان مینشينند، هم با منافقيـــن خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس...! برقرار میکنند، هم آنان را دستگيـــر میکنند و هم برای آزاديشـــان و اعطای مقـــــام و مسئوليـــــت بـد آنان تلاش میکنند و از افشای ماهيت کثيف آنان سخت بيمناک میشوند، هم در مبـــارزه عليه آنان و در حقيقت برای جلـــب رضايت مسئولين و نجـــــات بنيادی آنان خود را در صـــــف منافقکشان میزنند و هم در حوزههـای علميه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسير فقه را عوض کنند)، به مسئوليــن گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا ترتيب اثر ندادهاند.
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
استاد دارستانی - بحث نوکری.mp3
39.38M
⚠️توصیه میکنم حتما گوش کنید👆
👈واقعا ما نوکر امام حسینیم؟!😔
🎤اسـتـاد #دارسـتـانی
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
🌄 #عکس_نوشته
🔮 هیئتی که ذکر امام مهدی(عج) در آن نباشد، باطل است
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
💠 بصیرت شهید ابراهیم هادی 💠
🌸با ابراهیم در دوره مجروحیت در تهران بودم.من شاهد بودم که بیشتر اهل محل با او دوست بودند.افرادی با ویژگیهای متفاوت! ابراهیم از در که بیرون می آمد به همه سلام میکرد. چقدر از بچه های کم سن و سال به خاطر همین سلام کردن با او دوست شده بودند.
🌸یکروز با هم از کوچه بیرون میرفتیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما آمدند.با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم:حتما حسابی آنها را تحویل میگیرد اما برعکس به آنها سلام هم نکرد!
باتعجب نگاهش کردم.خودش فهمید و گفت: اینها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.
گفتم: ولایی!
گفت: یعنی به جز ولایت اهل بیت چیز دیگری را قبول ندارند. نه #ولایت_فقیه. نه حضور در جبهه و...
فقط دم از ولایت مولا میزنند. چند سری هم با اینها صحبت کردم ولی بی فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.
🌸بعد ادامه داد: خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند و...
🌸من آن روز نفهمیدم که ابراهیم چه گفت. اما سالها بعد و با جریان سازی فرقه شیرازی ها و شیعه انگلیسی، تازه فهمیدم که ابراهیم چه بصیرتی داشت.
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
🔳💢🔳💢
💢🔳💢
🔳💢
🌹
﷽ بسم الله الرحمن الرحیم ﷽
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ الرضا
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ
♦️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ
🔳ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺑﻘﯿﺔَ اﻟﻠﻪِورحمة الله وبرکاته
🌹
🔳💢
💢🔳💢
🔳💢🔳💢
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🌼🌹🌼🌸 🌼🌸🌼 🌸 🌹 #دعای_عهد 🌹 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ
خواندن دعای عهد (در سرنوشت
انسان تاثیر داره ) 🌸🍃
👆👆👆
✍ اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای...
#متن_خاطره
یک روزصبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای. عصر که رفتم محل کار، آقای صیادشیرازی پرسید: کجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید. با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند:این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیکتر بودی...
📌خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: یادگاران۱۱ «کتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳
#شهیدصیادشیرازی #ولایت_پذیری #ولایت_فقیه #بصیرت #امام_خامنهای
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
༻﷽༺
⭕️ #اولین_ذبیح_فاطمیون
🔰متولد سال ۷۱ بود و متولد مشهد.
پدرش متولد مشهد بود اما اصالتا
افغانی ولی مادرش اصالتا ایرانی است.
🔰اولین بار در ۱۹سالگی راهی #سوریه
شد.همسرش باردار بود ولی چون
هنوز نمیدانست فرزندش ، دختر است
یا پسررفقایش او را #ابو... (۳نقطه)
صدا میکردند...
🔰عاقبت در ۲۱ سالگی به
دست گروه تکفیری داعش #اسیر شد
و بـه جرم اینکه بـه مـولایش
#امیرالمومنین، ناسـزا نگفت
چون ارباب بی کفن، سرش از تن
جـداشـد😔🕊
#شهیدرضااسماعیلی
#اولین_ذبیح_فاطمیون
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان زیبای #استاد_رافعی_پور
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
#قسمت_اول
داستان کمک امیرالمومنین علی علیع السلام
«بسم رب الزهرا سلام الله»
دیشب گفتم داستانی واقعی از کمک امیرالمومنین علی علیه السلام را امشب براتون خواهم گفت
_ الوعده وفا
عین داستان از زبان اون بنده خدا👇👇.
من یه خانوم سی و هفت ساله هستم ساکن تهران ،،،در دی ماه سال نود بود که یک روز باید به بازار موبایل تهران می رفتم ، و بخاطر شرایطی که داشتم و یک بچه کوچک داشتم و همسرم هم دیر می اومد مجبور شدم خودم برم_
خلاصه یه بعد از ظهر دی ماه سال نود، بچه کوچیکم را پیش همسایه گذاشتم و با پسرم که دوازده سال بیشتر نداشت از غرب تهران راهیه بازار موبایل شدم، و مسیر هم شلوغ و خیلی هم دور بود ،
_وقتی رسیدیم بازار ساعت چهار بود منم می خواستم از نمایندگی سامسونگ موبایل بخرم ، که دیدم رو شیشه نوشته که امروز ساعت پنج باز می شود.
_این همه راه اومده بودم گفتم این یه ساعت هم می مونم ،خلاصه تا گوشی مویایل را تحویل گرفتیم ساعت شد هفت شب و تا بیاییم سر ایستگاه که بریم منزل ، که دیدم ساعت هشت شده.
_همین موقع همسرم زنگ زد و فهمید هنوز نرفتم خونه گفت الان که دیر وقته دیگه تاکسی اون خط نیست ، وتاکید کرد یکم موندید اگر تاکسی نبود یه ماشین مطمئن بشینید و زود برید ،منم گفتم چشم آقا ، نگران نباش
_ولی خودم هم خیلی نگران بودم ، ساعت نه وخرده ای شد و تاکسی نبود که نبود ، به پسرم گفتم باید با همین ماشین شخصی ها بریم، طفلک که خیلی خسته شده بود، یه ماشین اومد دست تکون داد و گفت مامان مسافر داره ، بیا
ما هم با همین بریم
_ازبس دیرم شده بود حواسم نبود که شیشه این ماشین دودی هست کمی راه اومدیم متوجه شدم شیشه ماشین دودی هست . یکم هم که گذشت به پسرم یواش گفتم نکنه این جلویی مسافر نباشه و اینا با هم دوست باشند.
پسرم گفت نه مامان ، در همین حین چشم راننده جوان از آینه ماشین به چشمم افتاد ، انگار تیری از چشماش به سمت من پرت شد، ترس برم داشت ، یه دقیقه ای از این ماجرا نگذشته بود که دیدیم اون اقایی که ما فکر می کردیم مسافره ،از خواب بیدار شد و دیدیم مسافر نیست و اینا با هم دوست هستند.
_ از اینجا به بعد نفس داشت تو سینه من حبس می شد، خدایا چکار کنم ، پسرم هم وقتی اینطوری دید ترسیده بود .
دیگه راننده هر دم از آینه منو نگاه می کرد و اهنگ شادی گذاشت 😨😨
تو دلم غوغایی بود تمام کارهایی که قرار بود اتفاق بیفته مثل برق از ذهنم عبور می کرد، دیگه حتی جرات نمی کردیم من و پسرم با هم حرف بزنیم می ترسیدیم بفهمن ما چیزی فهمیدیم ، یه لحظه به ذهنم اومد که به گوشی پسرم که کنارم بود پیامک بدم ، و حرفامو اینطوری بهش بگم (هر دومون موبایل ساده داشتیم)
_حالا یه جوری زیر چادرم پیام میدم که راننده متوجه نشده ، خلاصه تو پیامک پسرم دیدم که نوشته مامان نکنه مارا بکشن ،نکنه ترا بکشن و منو هم با خودشون ببرن😧😧😧
ان شاءالله ادامه اش را فردا شب خواهم گفت بشرط حیات.
التماس دعای فرج.
یا علی مدد.
#ادامه_دارد
#قسمت_دوم
داستان کمک امیر المومنین علی علیه السلام👇👇
از پیامک پسرم اشکم در اومد ،ولی کنترل کردم. یهو به ذهنم رسید که اخوند محله مادرم اینا گفته بود که هرکس هر جا در مانده شد امام علی ع را صدا بزنه ،مولا بدادش می رسه
_دیگه مرگ و دریدن عفت خودم را جلو چشام می دیدم یهویی سه بار تو دلم صدا زدم یا امیرالمومنین به فریادم برس.
تا مولای یتیمان را صدا زدم ،یه فکری به سرعت در ذهنم اومد به پسرم پیامک دادم که من از الکی می گم گوشیم تو مغازه اونجا جا مونده(چون زیاد از اونجا دور نشده بودیم و راننده هی می گفت این خیابون شلوغ هست
باید از راه دیگری برویم و کاملا مشخص بود که فکر پلیدی دارند )
خنده قهقه اونها حال اذم را بدتر می کرد _ پسرم پیامکم راخوند گفت مامان یعنی می شه گفتم اره _من گوشیمو خاموش می کنم ومی ذارم تو کیفم و هی الکی می گم گوشیم نیست
هنوز راننده به بیراهه نیوفتاده بود که با صدایی که راننده هم بشنوه گفتم پس گوشیم کو؟!! اقا واایستا گوشیم نیست ،ضبط را کم کرد گفت یعنی چه خانم خوب نگاه کن
گفتم نه تو همون مغازه جا گذاشتم می شه دور بزنی برم بر دارم یه نگاه کرد گفت باشه ولی ادرس بده رفیقم میره میگیره لازم نیست شما پیاده شین
تا رسیدیم سر جای اولمون ،تا دوستش درا باز کرد منم در عقب را باز کردم و پسرم را پرت کردم بیرون وخودم هم دنبالش پرت شدم. راننده اومد منو بزور تو ماشین بندازه که با سرو صدام مردم نزدیک شدن و راننده با پسترین حرف به من دور شد _
وقتی از ماشین پایین اومدیم، هم من هم پسرم از ترس می لرزیدیم ، یه اقای مسنی که وضعیت مارا دید زنک زد تاکسی تلفنی و کرایه مارا حساب کرد و مارا سوار ماشین کرد که مارا تا دم در خونمون بیاره
من اون شب خودم به عینه کمک امیر المومنین اسد الله غالب را دیدم _
#ادامه_دارد
#قسمت_سوم
داستان کمک امیرالمومنین علی علیه السلام 👇👇
_ خلاصه وقتی تو تاکسی نشستیم و نفس راحتی کشیدیم ، با خودم مرور کردم چرا چنین اتفاقی برام افتاد؟ چرا وچراهای بی جواب زیادی در ذهنم راه می رفتند .
_ در تمام دو ساعت مسیر ساکت بودیم ومن در اوهامی از فکر این اتفاق بودم
_من خانمی چادری بودم ونماز هم می خوندم و مقید محرم و نامحرم هم بودم . ولی چند تا کار بد هم داشتم ،
اول اینکه آرایش می کردم و به خودم حسابی می رسیدم و می رفتم بیرون .دوم اینکه نمازم را گاهی می خوندم گاهی نه. سوم اینکه ذهنی گناه می کردم ، یعنی گاهی که یک نفر را از همسرم زیبا تر و جذابتر می دیدم در ذهنم می گفتم کاش این آقا همسر من بود ، و در فکرم باهاش زندگی می کردم و این کار باعث شده بود از همسرم نفرت پیدا کنم و هرکاری را بهونه می کردم وکلا از کاراش خوشم نمی اومد و دائما درصدد مقایسه
بودم که اینجا چرا اینکارا کرد و اونجا چرا اینطوری گفت .گاهی از خدا به شدت گله می کردم که من این مرد را دوست ندارم چرا باید سرنوشت من با همچین ادمی باشه ،حتی گاهی در ذهنم ارزوی مرگش را می کردم تا مثلا
بعدا برم و با کس دیگری که در ذهنم هست ازدواج کنم ._
این افکار پنج سالی بود منو به خودش مشغول کرده بود .
بعد از اتفاق اون شب ، و کمک مولایم و نجات از این مخمصه ، به خودم گفتم باید یه کاری کنم بخاطر این شکر که خدا در حقم کرد _
اون شب ساعت یازده ونیم شب تاکسی مارا به خونه رسوند و بچه هارا غذا دادم و همسرم هم شیفت بود ، خونه تنها بودم ، رفتم سر سجاده و نشستم فقط گریه کردم ، نه می تونستم نماز بخونم ژ نه جرات داشتم با خدا حرف
بزنم_فقط می فهمیدم که این اتفاقات برام تلنگری هست و باید ییدار بشم . اینو هم یادم رفت بگم ، با اینکه چادری بودم و بی حیا هم نبودم ولی تو عروسی های فامیل پیش نامحرم هم می رقصیدم. و همه فامیل هم
منو دعوت می کردن که برم مجلسشون را بقول معروف گرم کنم ._
اون شب ، خودم را در یک قدمی مرگ دیدم خیلی با قلبم کلنجار رفتم که کارامو کنار بذارم، ولی مگر می شد .مخصوصا صدای اهنگ به گوشم می رسید اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم ، 🙈🙈
ولی اون شب تا خود سحر در سجاده ام زجه زدمو اشک ریختم ._ و خدا را به غربت مولا علی قسم می دادم که کمکم کنه ،نزدیک سحر شد گفتم بذار دو رکعت نماز یخونم . تا خواستم نیت نماز کنم دستامو بردم بالا دیدم یه
موش وارد خونه من شد ، اژ تراس وارد شد .در تراس کمی خراب بود و خوب بسته نمی شد_یه موش سفید سفید به خونه من اومد و من در طبقه چهارم آپارتمان بودم . گفتم خدایا چطوری اخه طبقه چهارم موش یالا اومده
خلاصه از نماز دست کشیدم و دنبال موش کردم ،هر چی گشتم موشی را نتونستم پیدا کنم اینقدر خونه دنبال موش گشتم زمان را نفهمیدم یهو دیدم افتاب داره در می اد ._
بدون خوندن نماز صبح خوابیدم ، تو خواب موشی را دیدم که فقط مامور بود وقت منو هدر بده ، فقط همینو تو خواب فهمیدم ،وقتی از خواب بیدار شدم .فهمیدم عمرم داره تلف می شه و اتفاق دیشب و موش و تلف زمان و ...
همش یه نشونه هست که به خودم بیام _
👇👇👇
#قسمت_چهارم
داستان کمک امیر المومنین علی علیه السلام 👇👇
اون روز رفتم مسجدجامع و همونجا سه تا قول دادم ،که اگر زیر قولم زدم خدا هربلایی خواست سرم بیاره و اصلا نمی فهمیدم دارم چکار می کنم _
قول اول اینکه نمازامو دیگه بخونم و نمازهایی که قضا کردم هم بنویسم و هر روز چند رکعتی بخونم _
قول دوم اینکه هر هفته ای یک روز دو رکعت نماز هدیه به امام علی علیه السلام بخونم . و فرقی نداشت کدوم روز ، فقط یه روز در هفته باشه_
قول سوم هم اینکه به همسرم احترام بگذارم حتی اگر بدترین مرد روی زمین باشه و در این مدت کوتاه عمر ، مدیونش نشم . و ذهنی و فکری دیگر به هیچ کسی فکر نکنم ._
و این را نوشتم و در کتابی در مسجد قرار دادم واومدم خونه
بعد از یه هفته هم رفتیم مهمونی جمع فامیل
بدون هیچ گونه ارایش و بسیار ساده
همه نگام می کردن که حالت خوش نیست که اینطور اومدی ؟؟! وکلی خندیدن ،به منم خیلی برخورد ، گفتم خیر دیگه می خوام برای همیشه آرایش کردن را بذارم کنار ، _
خدا خودش گواه هست این حرف من نبود نمی دونم چطوری در زبانم اومد و لحظه ای همه سکوت کردن و شاید هم در دلشون به حرفم خیلی خندیدن
از اون روز به بعد من کلا ادم دیگری شدم و روز به روز هم حالم خوب می شد با اینکه مشکلات بسیار زیادی در زندگی برام پیش اومد ولی اصلا برام چندان مهم نبود و من همچنان سر عهدم موندم ، بعدا از مدتی چشمام
به خیلی چیزها باز شد و خیلی چیزهارا می فهمیدم. _ و دیگر رقصیدن را هم کنار گذاشتم. اصلا خجالتم می گرفت که چنین کاری پیش کسی انجام دهم . و خدایی که این امیرالمومنین علیه طوری دستمو گرفت که تا ابد منو
مدیون محبت خودش کرد_من اینقدر از نظر ایمان رشد کردم که تمام فامیل بخاطر ایمانم به من احترام بسیار زیادی می گذارند _اینو یادم رفت بگم اوایل خبلی منو مسخره می کردن و اصلا براشون چنین چیزی معنی نداشت
ولی کم خیلی از فامیل هم مثل من شدن ، نمی خوام بگم من اینقدر مومنم ولی خدای همه ما شاهد هست همون دو رکعت نماز برای مولا علی ع ،منو نماز شب خون کرد و خیلی چیرها نصیبم کرد من عطر بهشت را در سجاده نماز
شب استشمام می کنم ،
(پایان )
ان شاء الله همه اعضا از این داستان واقعی به نحو احسن استفاده کنند
_التماس دعا
یا علی مدد
سلام
به درخواست اعضا داستان کمک امیرالمومنین به یک خانم که قبلا در کانال گذاشته شده بود مجددا گذاشته شد👆👆👆