eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
269 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺جرم: برائت از آمریکا و اسرائیل حمایت از کودکان فلسطین ضبط کلیپ تبریک عیدغدیر کنار حرم پیامبر (الحمدلله الذی جعلنا...) قاطی کردن سیاست و دیانت 🔺محکومیت: ۱۰ سال دیپورت و ممنوع ورود به عربستان سعودی تصویر قبل از ورود به زندان گرفته شد و کاغذ رو داد دستم و گفت بگیر بالاتر... @seyyed_kazem_roohbakhsh 🇵🇸 پ.ن: الحمدلله روز تاسوعا برگشتند ایران. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 📌 ‍ روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند. پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی؟ زن خجالت هم نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند. برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند! باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند. به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!! نکته اینکه هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند...! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
در سینه غم توست اگر چشم خموش است وقت است که فریاد کنیم آتشمان را: ما لشگر عشقیم و سپهدار حسین است بر جان جهان سید و سالار حسین است ✍سید هانی رضوی 📸انمار خلیل @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
وقتی به یک سوپر مارکت ساده کیلومترها آنطرف تر رفت کاری کردند که صاحب مغازه گفت من به جایی وصل نیستم، و او را به عذر خواهی وا داشتند! . . . اما اکنون برای سوپر مارکت رفتن پزشکیان غش و ضعف میکنند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شخصی که سینه می زد و چشم‌چرانی هم می کرد... نشون بدید به کسانی که میگن تو فقط دلت پاک باشه!!! اون وقت میان و توی دسته جات عزاداری حرمت شکنی می‌کنند و با وضعیت ناجور بی حجاب حاضر می‌شوند.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃اون چند روزی که هوا خیلی سرد بود روی موتور بودم خیلی سردم شده بود جوری که میلرزیدم. یه دفعه گفتم محمد تو که همیشه هوای منو داشتی میدونی که هوا سرده و خانومم بارداره منم الان پولی تو بساط ندارم که ماشین بخرم خودت یه ماشین برام جور کن. 🍃دو روز بعد به طرز معجزه آسایی یه بنده خدایی گفت این ماشین ما فعلا احتیاج نداریم ازش استفاده کنید تا هر وقت خواستید. پسرم بدنیا اومد به عشق محمد اسمشو گذاشتم محمد و صبح برای اولین بار که دیدمش گفتم پسرم مثل محمد مرد بار بیا و یه روزی تو هم شهید شو... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نزار قبانی ‌قشنگ⁩ گفته: اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت و راه‌هایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو... عصرتون بخیر 🍎🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
تمام وزرا یکی یکی باید بررسی بشود. وزیر متدین صد در صد انقلابی مکتبی و قاطع. اگر ما دولتمان باز مثل سابق باشد و آن طور وضع و آن طور دید را داشته باشد ما باید عزای این نهضت را بگیریم. امام خمینی (ره) - ۲۹ تیر ۱۳۵۹ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
43.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 هیچ امر به معروفی، بی تأثیر نیست! 🔹 بعضی در زمان انقلاب هم که اهل جهاد و مبارزه نبودند، می‌گفتند: امکانات نیست! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو ببینید و لذت ببرید سلامتی باهوشترین رهبر جهان با ۸۵ سال سن یه صلوات بفرستین. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد، علی کار خودش رو کرد. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد. با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد قبل از من با زینب حرف می زدن. بالاخره من بزرگش نکرده بودم. وقتی هفده سالش شد خیلی ترسیدم یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد. می ترسیدم بیاد سراغ زینب اما ازش خبری نشد. دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد. توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود. پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود. هر جا پا می گذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد. خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود. مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید. اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت. اصلا باورم نمی شد. گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن. زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود. سال ۷۵، ۷۶ … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود. همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه اش زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد. مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد. ولی زینب محکم ایستاد. به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت. اما خواست خدا در مسیر دیگه ای رقم خورده بود چیزی که هرگز گمان نمی کردیم.... ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 اسیران کربلا به همراه سر مبارک شهدای خود در روز دوازدهم محرم در کوچه‌های کوفه گردانده شده بودند. عبیدالله بن زیاد که به دلیل فساد مادرش به پسر مرجانه هم مشهور بود، در روز سیزدهم دستور داد تا خانواده اهل بیت علیهم السلام را که در کربلا به‌عنوان اسیر گرفته بود، در کاخ او حاضر کنند. سپس دستور داد در مقابل چشم آن بزرگان، سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام را مقابلش بگذارند تا ابزاری برای نشان دادن قدرت موهومی خودش داشته باشد. وقتی اسیران کربلا که در رأس آنها امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها حضور داشتند، با دست‌هایی که با طناب بسته شده بود وارد دارالاماره عبیدالله شدند، سر مبارک امام حسن علیه السلام را در داخل تشتی پیش روی آن ملعون مشاهده کردند. مأموران و عوامل عبیدالله بن زیاد، آن بزرگان را در مقابل خبیث‌ترین انسان تاریخ ایستاده نگه داشتند و خودشان در حال به تماشای رفتار‌های وقیحانه آن روز پسر مرجانه بودند. آن روز پسر مرجانه نسبت به آن خاندان نورانی و سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام جسارت می‌کرد که با سخنان عالمانه و سخت حضرت زینب سلام‌الله علیها مواجه شد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🍃🕯🍃🕯🍃🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش 🎙استاد آیت الله علی فروغی مــــــــراسم عزاداری شـب ششم مـــــــحــــــرم‌الحـــــــــرام۱۴۴۶ پنجشنبه، ۲۱ تیر مـــــاه ۱۴۰۳ 🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
الهی بگردم برای دلت رقیه جان....💔
حساب کنید از روز عاشورا تا پنج صفر.... ۲۵ روز دلتنگی یه نازدانه.... خیلی سخته. باباحسین بهش گفته بود من خیلی گریه هات اذیتم میکنه من که رفتم هرچه قدر خواستی گریه کن.... ما روایت می کنیم ولی فقط عمه زینب ميدونند بی بی رقیه چه حالی بوده... یه پنج صفر فقط روایت میشه ولی این ۲۵ روز چه ها به این بچه گذشته.... دخترا بابایی اند.... از همون موقع که رقیه بالا سر باباش شهید شد، این ضرب المثل شد... آقای کرمانشاهی مداح اهل بیت میگن وقتی روضه ی دختره، روضه خون هم هرچی خسته تر بهتر... رقیه جان خیلی خستم. فقط یه نازدانه میتونه با ناز کردن و محبتش خستگی باباش رو هم بگیره. اینو دختر دارا ميدونند. صلی الله علیک یا بی بی رقیه (س)💔
میخواستم یه چیزی بگم دلم برای کسانی که پدر ندارند و عضو کانال هستند یهویی گرفت. منصفانه نبود بگم. شادی روح پدرشون و شهدای گرانقدر که بابا هم بودن صلواتی بفرستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امسال خیلی دلمه برم کربلا... اربعین اما جالبه مامان دیشب گفت نرو یه خواهش خاص امروز رفتم سرکار یهو دوستم گفت فلانی نرو.... آنقدر دلمه حسین فاطمه😭 آخ حسین....
اربعین خونه موندن برای کسی که پارسال پیاده این راه رو اومده.... توی اون بیابان ها.... سخته. امیرعباسی راست میگه... میگه بیچاره اون که ندید کربلاتو بیچاره تر اون که دید کربلاتو‌....😭
از همکارام میگفت وقتی کربلا میری سختت میشه میگه سال دیگه نمیام. باز سال دیگه میشه باز میگی یعنی نرم؟ نمیشه که.‌‌.. یه آزار شیرین. رنج مقدس. نجف خیلی سخت گذشت... حرم بابامون علی‌.... اما عجیبه‌ وقتی راه افتادیم پیاده از نجف به کربلا.... انگار میدونی چیه داشتی برای دیدن دلبر میرفتی.... شیرین بود. فکر کنم اوایل مسیر بودیم نمیدونم چی شد. یک دفعه ای صحنه ی شهادت شهید حججی و شهید صفری به دلم اومد.
اینکه غریبانه شهید شدند. یهویی همونجا ایستادم. بی وقفه گریه کردم مثل الان....😭 انگار لحظه ای اون شهادتشان برام مجسم شه. همراهان فکر کردن خسته شدم. به خدا که نه.... گریه ی خستگی نبود آخه. اصلا توی راه دیگه کمتر خسته شدم. به سمت دلبر رفتن خستگی نداره. آخه این دو عزیز مثل شهید کربلا شهید شدن. بی سر و غریبانه.... دور نوید کسی نبود دور محسن کسی نبود.... غریب گیر آوردن.... دور حسین فاطمه.... یاالله......