❤️🍃
ایشان به عنوان مستشار #نظامی به سوریه رفت اما در کنار آن، کار فرهنگی هم میکرد.
☘اثرگذاری فعالیتهای همسرم باعث علاقه مندی مردم سوری و محبوبت همسرم شد و یکی از دلایل #مسمومیت ایشان نیز همین بود.
✔️بنابراین دشمن میدانست که نمی تواند ایشان را در میدان جنگ به شهادت برساند پس با نقشه از بین بردند؛ از این رو نوع شهادت شهید پورهنگ با دیگر شهدای سوریه فرق داشت.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
وقتی که روضه ی دختره روضه خون خسته تر بهتره.....mp3
8.46M
🏴
روضه سر بسته تر بهتره
ناله پیوسته تر بهتره
وقتی که #روضه ی دختره
روضه خون خسته تر بهتره...
🎙حاج امیر کرمانشاهی
▪️شهادت #حضرت_رقیه (س)
▪️ #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹مداحی امیرحسین حاجی نصیری، جانباز #مدافع_حرم کنار ضریح مطهر #حضرت_رقیه (س)
التماس دعا 🌷
هدیه به روح پاک مطهر شهدای مدافع حرم خصوصا حاج اصغر و حاج محمد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرین زبونی نازدانه های #شهید_حاج_محمد_پورهنگ، فاطمه و ریحانه جان
#رقیه_های_زمانه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
بی تو هر شب
چه گران میگذرد...
گاهی
به خیال و
بسیار به دلتنگی...
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🍃
به هر زمان که بخوانند نسل ها قرآن
درون حنجره هاشان صدای توست حسین
به عالمی دل نبسته ام ز روز ازل
مگر به روی تو، این خانه جای توست حسین...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
اصغر نزدیک هشت سال در سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیدیم چرا خانواده را به آنجا میبردی؟ میگفت:
🍃"وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند."
✨حتی از چهره او مشخص بود که شهید و فدایی رهبر و فدایی حرم #حضرت_زینب (س) میشود. چون از کوچکی عشقش اسلام و انقلاب بود.
😢آخرین بار که او را دیدیم دم رفتن، دست و پای من و مادرش را بوسید و گفت برای ما دعا کنید. هیچ وقت توصیه خاصی نداشت اما همیشه فقط میگفت مراقب خود باشید و برای ما دعا کنید.
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت پدر بزرگوار
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🍃
مگر میشود
دختر باشی بابا نخواهی
مگر میشود دختر بود و بابا نخواست...
عجب دلی دارد مامان با این دل بهانه گیر من...
#رقیه_های_زمانه
به یاد نازدانه آقااباعبدالله #حضرت_رقیه (س)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ای کشته دور از وطن....
💔به یاد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📹 فیلم برداشته شده از کانال رسمی معراج شهدا
پ.ن : حاجی ۹ ماه و خورده ای شد که از دستت داده ایم به دست شقی ترین حیوان صفت ها...ترامپ لعنت الله علیه و دار و دسته ی تروریستان فرودگاه بغداد...
اما حاجی نه غمت آرام گرفت، نه فراموش شد...
انگار همین دیروز بود...
و ما همچنان دلتنگ تو و آقای اصغرت هستیم...
میدانم که میدانی...
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1_318395439.mp3
10.93M
▪️🍃
داداش حسین هنوز با من همراهِ خاطرات کوچه...😭
🎙مهدی رسولی
🏴 هفتم #صفر شهادت کریم اهل بیت #امام_حسن_مجتبی (ع)، کشته شده به زهر جفای همسر ملعونش
🎵 #روضه ترکی - فارسی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شب جمعه باشه
گودال قتلگاه باشه
زهری که حنجر دلبندشو پاره پاره کرد هم باشه و شب شهادتش...
اوایل ماه صفرم باشه و اسارت دخترجانش...
نازدانه ی سه ساله ی پسرشم تازه خاکسپاری کرده باشند...
خدا صبرت بده مادرجانم...😭
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
در ناله ها و عزاداری هاتون من هم دعا کنید...
صدقه برای قلب نازنین آقا امام زمان (عج) فراموش نکنید.
▪️شبتون حسنی، حسینی و زینبی▪️
🍎🍃
بی نوا را جان زهرا مادرت از در مران
مجرمم؛ چشم شفاعت از تو دارم یاحسین
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋🍃
🤲بار الهی از تو می خواهم که مرا خالص گردانیده و در زمره سربازانت قرارم دهی که همانا سربازان تو غالب و پیروزند، از حزب خود قرارم ده که همانا حزب تو همیشه رستگار است.
💫بار الهی امروز بسوی مرگ می روم در حالی که نگران فردایم، دوست داشتم بمانم و در راه تو ای یگانه معبود مقاتله کنم و دشمنان دین را و دشمنان انقلاب را و دشمنان خط سرخ ولایت را به خاک و خون بکشم و شهید آینده انقلاب باشم.
😍از طرفی دوست دارم هم اکنون شهید شوم و دستم را پایم را سینه ام را جمجمه ام را و تمامی وجودم را دشمن تکه تکه نماید تا به لقای تو بپیوندم و سخت آرزومند شهادتم چون شهید عندربهم یرزقون است.
#کلام_شهید
#دفاع_مقدس
#شهید_احمد_لاچینانی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
ای امام همه یا حسن مجتبی..mp3
3.77M
💔پسر فاطمه ای حسن مجتبی...
▪️شهادت #امام_حسن_مجتبی (ع)
🎙حسین طاهری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🦋🌱
🔹احساس تکلیف میکرد. آنجا کار فرهنگی میکرد. دوست داشت راه دکتر چمران را برود. او ایدههای نو داشت. همه توانش را به کار میگرفت. چند مدرسه بود که به وضعیت بهداشتی آنها رسیدگی میکرد.
☘به خانوادههای فقیر سر میزد و فرهنگ کمک کردن را در بین مردم باب میکرد. میگفت: «میخواهد آنجا کمیته امداد راه بیندازد.»
💟او آنقدر مهربان بود که خانوادههای سوری مشکلاتشان را با او در میان میگذاشتند. به خاطر این کارهای فرهنگی از وزیر فرهنگ سوریه لوح تقدیر گرفت.
📆تقویم سوریه هم روز معلم دارد. حاجی در روز معلم از ۱۲۰ معلم دعوت کرد و ۱۲۰ شاخه گل به آنها تقدیم کرد. همین یک شاخه گل روحیهای مضاعف به آنها داد و باعث خوشحالیشان شد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ به روایت همسر معزز (خواهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور)
✍حریم حرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اِن شاءالله از فردا شنبه ۵ مهرماه ۹۹، رمانی تحت عنوان #دمشق_شهر_عشق را تقدیم حضورتون میکنیم.
امیدوارم مورد توجهتون قرار بگیرد.🌷
💔🍂
حاج اصغر
...درد فراق...
ساده مداوا نمی شود
باید به هم رسید، وَاِلّا نمی شود...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
از کودکی به عشق نوکریت قد کشیده ام
اصلا حسین، این بدنم نذر #روضه هاست...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_اول
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم : «هرچی #خبر خوندی، بسه!»
به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد : «شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم : «با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد : «میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید : «دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم : «اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند : «مجبوری بخوری!»
اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم : «هرچی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد : «نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد : «ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟»
و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد : «ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : «آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد : «از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : «نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : «خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : «منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : «نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم : «من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : «زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : «#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔹اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود. در ارتفاعات گیلان غرب بودیم.
😞با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟
🌷ابراهیم هادی گفت : چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند!
#اربعین▪️
#اللهم_الرزقنا_کربلا💔
#شهید_ابراهیم_هادی🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊