eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
838 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل...با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟ باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشكها گفت: دستگاه شوك رو بياريد... نگاهي به دستگاهها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت. خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه هاي من چه كند!؟ كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم. اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد، می دیدم که بعد نماز از خدا طلب شهادت میکند. نمازهایش راهمیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد. دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم بهش گفتم : تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید می شی! حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت. دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت : کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره، اینجوری امام زمان هم راضی تره. بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم : دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت : چرا. ولی براش دعا نمیکنم! چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم. گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت : مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! 📲نوید شاهد @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
به خدا بگو من هیچ گاه به یاد تو نیستم....!!!! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🕊🌺🍃 ✨فراز هفتم✨ ✨وَأَنَا يَا سَيِّدِى عائِذٌ بِفَضْلِكَ ، هارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ ، مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً ، وَمَا أَنَا يَا رَبِّ وَمَا خَطَرِى؟ هَبْنِى بِفَضْلِكَ ، وَتَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِكَ ، أَيْ رَبِّ جَلِّلْنِي بِسِتْرِكَ ، وَاعْفُ عَنْ تَوْبِيخِى بِكَرَمِ وَجْهِكَ ، فَلَوِ اطَّلَعَ الْيَوْمَ عَلَىٰ ذَنْبِى غَيْرُكَ مَا فَعَلْتُهُ ، وَلَوْ خِفْتُ تَعْجِيلَ الْعُقُوبَةِ لَاجْتَنَبْتُهُ ، لَالِأَ نَّكَ أَهْوَنُ النَّاظِرِينَ إِلَىَّ وَأَخَفُّ الْمُطَّلِعِينَ عَلَىَّ ، بَلْ لِأَنَّكَ يَا رَبِّ خَيْرُ السَّاتِرِينَ ، وَأَحْكَمُ الْحاكِمِينَ ، وَأَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ 😔و من ای آقایم پناهنده به فضل توأم، گریزان از تو به‌سوی توأم، خواستار تحقق چیزی هستم که وعده کردی و آن گذشت تو از کسی که گمانش را به تو نیکو کرده، چه هستم من ای پروردگارم و اهمیت من چیست؟ 💔به فضلت مرا ببخش و به گذشتت بر من صدقه بخش، پروردگارا مرا به پرده پوشی‌ات بپوشان و از توبیخم به کرم ذاتت درگذر، اگر امروز جز تو بر گناهم آگاه می‌شد، آن را انجام نمی‌دادم و اگر از زود رسیدن عقوبت می‌ترسیدم، از آن دوری می‌کردم، گناهم نه به این خاطر بود که تو سبک‌ترین بینندگانی و بی‌مقدارترین آگاهان، بلکه پروردگارا از این جهت بود که تو بهترین پرده‌پوش و حاکم‌ترین حاکمان و کریم‌ترین کریمانی 🌿| @shahid_hajasghar_pashapoor 🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺
مادر نقل می کند سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید شما که هستید؟ گفتم مادر شهید هستم؛ کاری داشتید؟ گفت: من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد. گفتم: چطور مادر؟ گفت: هفته پیش به گلزار آمدم دیدم آقایی با عکس شهید اینجا نشسته است. من اصلاً علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند. همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: «چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصه‌ای نخور.»‌ فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما می‌آیم پدر شهید می گویند یک بار که مجروح شده و از پا تا شکم در گچ بود، خیلی اظهار ناراحتی می کرد، وقتی علت را جویا شدم گفت: خواسته ام به منطقه برگردم آنها مخالفت کرده اند؛ گفتم: پسرم حق با آنهاست، تو که هنوز خوب نشدی و نمی توانی در منطقه کاری انجام بدهی. گفت: "پدر! من با همین حالم می توانم حداقل درقسمت کالک و نقشه فعالیت کنم. آخر این زیرپوشی که تن من است مال بیت المال است من چه جوری فردا جواب بدهم این را به من داده اند که در جبهه بپوشم نه در منزل". 🍃مزار این شهید معزز در قم، گلزار شهدای موسی ابن جعفر (ع) می باشد.🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معنای ادخال سرور اين نيست كه انسان بنشيند طنز بگويد كسي را بخنداند، ادخال سرور اين است كه مشكل او را مشکل بیکاری را... حل كند. «إِدخَال السُّرُور فِي قَلبِ المُؤمِن» در محضر بزرگان| آیت الله جوادی آملی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📖 خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهاي من بي فايده بود. بايد مي رفتم. همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه اي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم! اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را مي فهميدم و صدها نفر را مي ديدم! آن زمان كاملاً متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود. من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را مي ديدم. چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بي آب و علف حركت مي كرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديك شديم! به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده مي شد. اما آنچه مي ديدم سراب نبود، شعله هاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس مي كردم. به سمت راست خيره شدم. در دور دستها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگل هاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس مي كردم. به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. مي خواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس العملي نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 خیلی با قرآن مانوس بود. گاهی بعد از نماز با خودش خلوت می کرد و با صدای بلند قرآن تلاوت می کرد. کتاب هایی درباره تجوید تهیه کرده بود و تمرین می کرد. خیلی ها دوست داشتند برایشان استخاره بگیرد. استخاره هایش عجیب بود. می گفت لطف خدا و قرآن است. من فقط قرآن را باز می کنم. 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
صبح خواب جالبی دیدم خواب دیدم مثل همه کسانی که منو می شناسند و مطلبی در مورد شهدا برای من میفرستند، این بار حاج قاسم برای من مطلب فرستاده بود. مطلبش تا اونجایی که یادم هست مربوط به جبهه مقاومت یا سیاست بود که عکس داشت متن هم داشت. همه یه عکس پروفایل دارند ایشون انگار خودشون بودن یا نمای جدی ازشون... نمیدونم. اما به همون اسم دور تا دور یک دیواره نیم دایره کاهگلی یا خِشتی بود و از یک قسمت تقریبا پنجره ای، حاج قاسم پیام میداد. در لحظه اول اصلا متوجه نشدم خب خودشونه، گفتم خب ایشونم مثل یه شخص عادی پیام دادند. تا اینکه شخصی گفت فلانی حاج قاسم پیام داد اون مورد منم بگو. من تازه اونجا به خودم اومدم فهمیدم حاج قاسم داره پیام میده!!! و متوجه نبودم. انگار بِایستی لحظه ای ماتت ببره. شاید دیر متوجه شدم و حیف شد...😓 مثل شخصی که بلاتشبیه با امام زمان داشته حرف میزده اما نمی دونسته، تا هم متوجه میشه میاد می بینه نیست... گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت نمی‌شود که من از خود سفر کنم..... سحرگاه 🌙 التماس دعا🤲🌹 @AbozarBiukafi_ir🌹🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊🌺🍃 ✨فراز هشتم✨ 💎سَتَّارُ الْعُيُوبِ ، غَفَّارُ الذُّنُوبِ ، عَلَّامُ الْغُيُوبِ ، تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِكَرَمِكَ ، وَتُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ بِحِلْمِكَ ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَىٰ حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ ، وَعَلَىٰ عَفْوِكَ بَعْدَ قُدْرَتِكَ ، وَيَحْمِلُنِى وَيُجَرِّئُنِى عَلَىٰ مَعْصِيَتِكَ حِلْمُكَ عَنِّى ، وَيَدْعُونِى إِلىٰ قِلَّةِ الْحَياءِ سَِتْرُكَ عَلَىَّ ، وَيُسْرِعُنِى إِلَى التَّوَثُّبِ عَلَىٰ مَحارِمِكَ مَعْرِفَتِى بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ وَعَظِيمِ عَفْوِكَ ، يَا حَلِيمُ يَا كَرِيمُ ، يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ ، يَا غافِرَ الذَّنْبِ ، يَا قابِلَ التَّوْبِ ❤️پوشنده عیب‌ها، آمرزنده گناهان، دانای نهان‌ها، گناه را با کرمت می‌پوشانی و کیفر را با بردباری‌ات به تأخیر می‌افکنی، سپاس تو را سزاست بر بردباری‌ات پس از آنکه دانستی و بر گذشتت پس از آنکه توانستی، بردباری‌ات مرا به‌جانب گناه می‌کشد و بر نافرمانی‌ات جرأت می‌دهد، پرده‌پوشی‌ات بر من، مرا به کم‌حیایی می‌خواند و شناختم از رحمت گسترده و بزرگی عفوت، به من در تاختن بر محرّماتت سرعت می‌دهد! ای شکیبا، ای گرامی، ای زنده، ای به خود پاینده، ای آمرزگار، ای توبه پذیر 💖يَا عَظِيمَ الْمَنِّ ، يَا قَدِيمَ الْإِحْسانِ ، أَيْنَ سَِتْرُكَ الْجَمِيلُ ؟ أَيْنَ عَفْوُكَ الْجَلِيلُ ؟ أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ ؟ أَيْنَ غِياثُكَ السَّرِيعُ ؟ أَيْنَ رَحْمَتُكَ الْواسِعَةُ ؟ أَيْنَ عَطاياكَ الْفاضِلَةُ؟ أَيْنَ مَواهِبُكَ الْهَنِيئَةُ ؟ أَيْنَ صَنائِعُكَ السَّنِيَّةُ ؟ أَيْنَ فَضْلُكَ الْعَظِيمُ ؟ أَيْنَ مَنُّكَ الْجَسِيمُ؟ أَيْنَ إِحْسانُكَ الْقَدِيمُ ؟ أَيْنَ كَرَمُكَ يَا كَرِيمُ ؟ بِهِ وَبِمُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فَاسْتَنْقِذْنِى ، وَبِرَحْمَتِكَ فَخَلِّصْنِى 🌟ای بزرگ نعمت، ای دیرینه احسان، پرده‌پوشی زیبایت کجاست، گذشت بزرگت کجاست، گشایش نزدیکت کجاست، فریادرسی زودت کجاست، رحمت گسترده‌ات کجاست، عطاهای برترت کجاست، موهبت‌های گوارایت کجاست، جایزه‌های شایانت کجاست، فضل بزرگت کجاست، عطای عظیمت کجاست، احسان دیرینه‌ات کجاست، کرمت کجاست، ای کریم، به‌حق کرمت و «به محمّد و خاندان محمّد» مرا رهایی بخش و به رحمتت مرا خلاص کن. 🌿| @shahid_hajasghar_pashapoor 🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺
آرامشی داشتند از جنسِ خُـدا و یقین دارم این آرامش را از مناجات های شبانه بہ غنیمت برده بودند الهی بحق شهدا بچشان به روح خستہ از گناه ما لذت مناجات با خودت را... 🌙 ✉️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️🍃 اللّهُمَ اَلرزُقنـٰا فِی اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن وَ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن یَوم الْوُرُود 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭 : توان ما، بہ میزان امڪانات در دست ما نیست؛ توان ما، بہ میزان اتصال ما با خداست... 📸 شهید میثمی در کنار شهید خرازی و مرحوم آیت الله امامی کاشانی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزه هشتم رو تقدیم می کنیم به حضرت رضا (ع)💔 التماس دعا🤲🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
عاشق طلبگی بود. حوزه رفتنش را عنایت خاص (عج) می دانست. بهترین سال های زندگی اش در حوزه سپری شده بود. ذکاوت خاصی از خود نشان داده بود و اساتید هم رویش حساب باز کرده بودند. احترام زیادی برای لباس روحانیت قائل بود. دوست داشت در ۴۰ سالگی به دست آقا ملبس شود و برای همیشه لباس بپوشد. اما قبل از آن لباس را فقط در محیط کار یا هنگام سخنرانی به تن می کرد. می گفت : تا آن موقع دوست ندارم کسی اشتباهات مرا به حساب لباسم بگذارد. این لباس مقدس است. جاذبه بالایی داشت. تقریبا همه مدل افراد با ظاهرهای مختلف، جذب شخصیتش می شدند. می گفت: شاید بعضی ها بخاطر این لباس، به من نزدیک نشوند. بعضی از دوستانش تا مدت ها نمی دانستند او طلبه است و وقتی روی منبر او را می دیدند، غافلگیر می شدند... 🌱 پ.ن: حاج محمد قبل از ۴۰ سالگی به شهادت رسید....😔💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا