eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
253 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقی بریز چای و بگردان سبوی خویش چون مرهمی به سینه و بغض گلو کند.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روضه حضرت علی اکبر (ع) در بیان استاد مومنی صلی الله علیک یا اباعبدالله🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🏴 شهادت حضرت علی اکبر(ع) این‏طور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی‌نظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معمای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟- گفت: پدرجان‏ «الْعَطَش»! تشنگی دارد مرا میکشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، اگر جرعه ‏ای آب به کام من برسد نیرو می‌گیرم و باز حمله می‌کنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش می‌زند، می‌گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولی من به تو وعده می‌دهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان می‌رود به میدان و باز مبارزه می‌کند. مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. می‌گوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله می‌کرد، همه از جلوی او فرار می‌کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت: قسم می‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار داری، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی‌توانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّی رَسولُ الله» پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل می‌بینم و شربت آب می‏نوشم. اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبی نوشته‌اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الی‏ عَسْکرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم رحیم صفری، پدر شهید نوید صفری از مدافعان حرم، یک عکس خاصی از لحظه دیدن فرزندشون در معراج شهدا دارند. جمع حاضر هستند به محض اینکه پدر معزز شهید، پیکر رو می بینند سریع میرند و درحالی که پیکر بر زمین هست بغلش می کنند.... بعدا به مرحوم صفری میگن، حاج آقا چی شد یک دفعه اینجور نوید رو به بغل گرفتید؟ میگن خب دلم برای پسرم تنگ شده بود....😔 یاحسین....💔
سلام بر روح پاک شهدای عزیزمان، که علی اکبرهای زمانه هستند.... و لعنت بر کسانی که بعد از ۱۴۰۰ سال یزید زمانه هستند....
شهید پاشاپور از همرزمان و از افراد مورد اطمینان حاج‌قاسم سلیمانی بود. رابطه میان این سرباز و فرمانده یک رابطه عاطفی و دلی بود. می‌توان گفت: رابطه بین این دو رابطه پدر و فرزندی بود. حاج‌قاسم هر گاه در منطقه حاضر می‌شد، اگر در مقر حاج‌اصغر را نمی‌دید جویای احوال او بود و گزارش منطقه را از او می‌پرسید. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸 فداکاری جوانان خوزستانی برای جلوگیری از یک فاجعه 🔹ساعت ۹ صبح، کندانسور توربین ‎نیروگاه رامین اهواز نشتی پیدا کرد و نتیجه آن خارج‌شدن نیروگاه از مدار و خاموشی بخش عظیمی از خوزستان از جمله اهواز در گرم‌ترین روزهای سال بود. 🔹مطابق پروتکل، باید ابتدا فعالیت نیروگاه دو روز متوقف می‌شد و سپس کار تعمیر آغاز می‌شد، اما متخصصان تصمیم گرفتند در حالت آماده‌به‌کار نیروگاه، عملیات تعمیرات را انجام دهند. 🔹دمای محیط توربین نزدیک به ۷۰ درجه و رطوبت بالای ۹۰درصد است. به عبارت دیگر نیروها باید در یک دریای آب جوش عملیات می‌کردند. 🔹۱۸ ساعت عملیات پیچیده مهندسی بدون وقفه ادامه یافت و فردای آن روز تعمیرات با موفقیت به انتها رسید و نیروگاه بدون ثانیه‌ای توقف به تامین برق پرداخت و خطر خاموشی گسترده هم از کشور رخت بر بست. 🔹رضا خسروی و محمد امیری از مهندسان مکانیک و کارشناسان توربین تنها دو تن از ده‌ها متخصصی بودند که برای روشنایی مردم به طبقه آخر جهنم رفتند و برگشتند. 🔹بار دیگر باید گفت خوزستان همچنان فدایی ایران تربیت می‌کند. پ.ن: دمتون گرم انصافا.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
زندگی در واقع مثل یک فنجان قهوه است سیاه، تلخ و داغ..... اما میشه توش شیر ریخت تا روشن بشه میشه توش شکر ریخت تا شیرین بشه و میشه کمی صبر کرد تا خنک‌ بشه... قهوه‌ی زندگیتون به کام عصـرتون زیبا ☕️🍩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#بدون_تو_هرگز #برمیگردم #قسمت_سی_و_نهم وجودم آتش گرفته بود، می سوختم و ضجه می زدم. محکم علی رو توی
آتیش برگشت سنگین تر بود، فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند. از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک. بیمارستان خالی شده بود. فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید. باورش نمی شد من رو زنده می دید. مات و مبهوت بودم. - بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه، باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط. به زحمت بغضش رو کنترل کرد. - دیگه خطی نیست خواهرم، خط سقوط کرد. الان اونجا دست دشمنه. یهو حالتش جدی شد. - شما هم هرچه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست. بیمارستان رو تخلیه کردن. اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه. یهو به خودم اومدم - علی … علی هنوز اونجاست.... و دویدم سمت ماشین، دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد. - می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده. هنوز تو شوک بودم رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد. جا خورد. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد. - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده. بیان دنبال مون. من اینجا، پیششون می مونم. سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد. سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد. - بسم الله خواهرم، معطل نشو، برو تا دیر نشده. سریع سوار آمبولانس شدم، هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم. - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون. اومد سمتم و در رو نگهداشت. - شما نه، اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ارزشِ گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره. جون میدیم … ناموس مون رو نه یا علی گفت و در رو بست. با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید…😞 ادامه دارد... --------------------------- پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بازنگشت.... جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات. ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻«زاینده‌رود» در آستانه احیا 🔹استاندار اصفهان: طرح انتقال آب دریا به فلات مرکزی ایران پس از چندین سال بلاتکلیفی با آغاز عملیات تأمین و انتقال آب اصفهان از چند منبع مختلف در دولت سیزدهم شروع شد، اکنون در آستانه احیای زاینده‌رود هستیم. @ShahidJomhor @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
یاابوالفضل یاباب الحوائج @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
موقعی که ما رسیدیم حرم و بین الحرمین بودیم. می دونید من حسم اینجوری بود که وضعیت اینجوریه که انگار با اینکه حضرت ابوالفضل خودش جوانمرد و بزرگ هستند اما به حالت احترام نگاه می‌کنند زائران برادرشان امام حسین رو، که غیر برادر امام هم هستند آقاامام حسین‌... میدونید وقتی مهمانی برای مراسمی میاد، یا همین عزاداران تشریف میارن خادما خم می‌شوند و عرض ادب می‌کنند و خوش آمد میگویند. انگار آقاابوالفضل این جوری هستند برای مهمانان امامشان حسین (ع) یه نگاه از سر مهر... یه نگاه عمیق محبتی.... وقتی آدم عزیزی رو می بینه چقدر غرق نگاهش میشه و زلال نگاهش میکنه، نگاهشون رو من اینجوری حس کردم. مهمانان داداش حسینم و بعد مهمانان من آمدند... ببین چقدر بزرگند.... حالا درست هست همه به زیارت ایشان هم آمده اند اما آنجا هم باز ادب می‌کنند در برابر امام. با نفس های تو هر مرده دلی زنده شود ای دَمِ تو دَمِ صد حضرت عیسی(ع)، عباس (ع)
طاقتِ مشڪ تمام است علے وار بيا آب اگر ريخت فدای سرت اِی يار بيا همہ‌ے دلخوشےِ اهلِ حرم بیرق توست تا حرم راه ڪمے مانده علمــدار بيا
خیالتون راحت عموعباس مهمانانتون تشنه نمی مانند.‌..💔😞
ماه شب نهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) شب حضرت ابوالفضل(ع) شب تاسوعا 🏴
2.2M
شب نهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی
2.21M
شب نهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی
78.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب نهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی