شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم حالا در روز اول #فروردین سال 1393 و روز #نخست ع
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
باورش #سخت بود ولی من و مجید وقتی از خانه و #زندگیمان آواره شدیم، جز یک دست #لباسی که به تنمان بود، لباس دیگری هم نداشتیم و در این یک هفته فقط چند دست #لباس خریده بودیم.
حالا همان لباسهای چرک هم گوشه خانه مانده که #ماشین لباسشویی هم در کار نبود و من هم از #شدت کمر درد توانی برای شستن لباسها با دست نداشتم. مجید قول داده بود سرِ راه، پودر و لگن بخرد و همه #لباسها را خودش برایم بشوید.
هر لحظه که میگذشت #بیشتر متوجه میشدم چقدر #دست و پایم بسته شده که حتی وسیله ای برای #پخت و پز و آشپزی هم نداشتم و #مجبور شدم با مجید تماس بگیرم و سفارش یک قابلمه و یک دست #بشقاب و قاشق و چنگال بدهم تا حداقل بتوانیم نهار امروز را سپری کنیم.
باید #لیست بلند بالایی از وسایل مورد نیاز خانه مینوشتم و انگار باید از نو #جهیزیه_ای برای خودم دست و پا میکردم. با یک حساب سرانگشتی باید حداقل بیش از ده #میلیون هزینه میکردیم تا زندگیمان دوباره سر و سامانی بگیرد و فقط خدا میداند #چقدر از مجید #خجالت میکشیدم که مادرم یک سال پیش بهترین و کاملترین جهیزیه را برایم تدارک دید و حالا من امروز محتاج یک #بشقاب بودم و باز هم در این شرایط سخت، توکلم به پروردگار مهربانم بود.
من و مجید انتخاب عاشقانه ای کرده و باید #تاوان این جانبازی جسورانه را میدادیم که او به #حرمت عشق به تشیع و من به هوای محبت این شوهر #شیعه، همه زندگیمان را در یک قمار عاشقانه از دست داده و باز به همین در کنار هم بودن خوش بودیم، هر چند مذاق جانم هنوز از #بی_مهری خانواده و جدایی از عزیزانم گس بود و لحظه ای #یادشان از خاطرم جدا نمیشد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊