💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
گوش کشیدم تا ببینم چه #خبر شده که صدای عبدالله را شنیدم. با پدر کلنجار میرفت و میخواست مرا #ببیند و پدر در جواب دلواپسی های عبدالله، فقط فریاد میکشید و باز به من و #مجید ناسزا میگفت. نمیدانم چقدر طول کشید تا بلاخره صدای قدمهای عبدالله در راه پله پیچید.
چند بار به در زد و همانطور که بانگرانی صدایم میکرد، #دستگیره را به سمت پایین کشید که در باز نشد و تازه متوجه شدم پدر در را به رویم #قفل کرده است و صدای عبدالله به اعتراض بلند شد:
"بابا! چرا در رو #قفل کردی؟ کلید این در کجاس؟" و پدر زیر بار نمیرفت که در را باز کند و عبدالله آنقدر #اصرار کرد تا سرانجام #کلید را گرفت و در را باز کرد. از همان روی کاناپه #سرم را بلند کردم و دیدم عبدالله از وضعیت به هم ریخته خانه وحشت کرده و #نگران حالم شده بود که به سرعت به سمتم آمد. پای کاناپه روی زمین نشست و آهسته صدایم کرد: "الهه جان! حالت خوبه؟"
حالا با دیدن برادر مهربانم سیلاب اشکم سرازیر شده و نمیخواستم #پدر صدایم را بشنود که از #هجوم گریه بیصدایم، چانه ام به لرزه افتاده بود. عبدالله روی دو زانو خودش را #بیشتر به سمت کاناپه کشید و زیر گوشم گفت: "مجید بهم زنگ زد گفت بیام پیشت، #خیلی نگرانت بود!"
تا اسم مجید را #شنیدم، پریشان نگاهش کردم و با دلواپسی پرسیدم: "حالش خوبه؟" و طاقت نیاوردم جواب #سؤالم را بگیرم و میان هق هق گریه، سر درد دلم باز شد:
"از اینجا که میرفت #حالش خیلی بد بود، سرش #شکسته بود، همه صورتش پُر خون بود... عبدالله! مجید #تقصیری نداشت..."
نگاه عبدالله از حرفهایی که میزدم، تغییری نکرد و ظاهراً از همه چیز #خبر داشت که با آرامش جواب داد: "میدونم الهه جان! الان که اومدم خودم #مجید رو دیدم. هنوز پشت در وایساده، بهم گفت چی شده."
سپس به چشمانم #دقیق شد و پرسید: "الهه! مجید خیلی #نگران حالته. چرا جواب تلفن رو نمیدی؟" با نگاهم به سیم بریده تلفن اشاره کردم و با صدایی که از حجم #سنگین بغض بالا نمی آمد، جواب دادم: "بابا سیم تلفن رو پاره کرده، موبایلم انداخت تو حیاط."
عبدالله نگاهی به در #خانه انداخت تا مطمئن شود پدر در #راهرو نباشد و با صدایی آهسته گفت: "مجید خیلی نگرانه! من الان بهش زنگ میزنم، باهاش #صحبت کن."
و من چقدر مشتاق این هم #صحبتی بودم که گوشی را از دست #عبدالله گرفتم و به انتظار #شنیدن صدای مجیدم، بوق های آزاد را میشمردم که آهنگ #مهربان و دلواپس صدایش در گوشم پیچید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊