eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
273 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
806 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | سپس به چشمانم شد و با قاطعیت تذکر داد: "مادر جون اگه میخوای بچه ات به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو کنی! بیخودی هم خودخوری نکن که خونت میشه!" و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت: "شما برید ، تصفیه کنید." و به سراغ دیگری رفت. مجید با چشمانی که همچون یک شب میدرخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: "الهه! میشه؟" و من که هنوز در بُهت بهجت انگیزِ خبر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به چیزی جز آسمانی و پاکی که در دامانم به نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد: "الهه جان..." نگاهم را همچون پرنده ای رها در چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را بود، بی اختیار پاسخ دادم: "جانم؟" و چه ساده دقایقی پیش از رفت که حالا با این حضور در زندگیمان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که رقص تنِ آبیِ آب روی شنهای نرم بود، زیر گوشم زمزمه میکرد: "الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی، خدا بهمون چه هدیه ای داده؟!!!" بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم و با نگاه و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از رحمتی که بر آغاز شده بود: "الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟" و حالا این اشک بود که پای چشمم نشسته و به این برکت الهی از باریدن دریغ نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از زندگی به قلبهایمان بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه پروردگار مهربانم بود. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊