فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پارسال دقیقا همینجا نزدیک بود آسمانی بشم😅 همین فیلمه. اگه همکارم نبود نزدیک بود له بشم همش یک لحظه شد...
یادش بخیر....💔 داشتیم میرفتیم به سمت تله زینبیه. داشتم می افتادم بین زائرا.
البته اون تیکه رو بریدم. 😅
درس عبرت اینکه بین این جمعیت دست به گوشی نشید که فیلم بگیرید. حواستون رو جمع خودتون و حرم کنید و البته همراهانتون. ایراد من این بود که شروع کردم اونجا فیلم گرفتن و یهو ازدحام جمعیت شد و یه هول ریز و ادامه داستان و پرتاپ گوشی بین جمعیت....☺️
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 #حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_بیست_و_هفتم در آن شبی که کاروان اسرا به شام وارد م
🍃🕯🍃🕯🍃🕯
#حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام
#قسمت_بیست_و_هشتم
پس از ورود اهل بیت (علیهم السلام) به خرابه، یکی از کنیزانِ هند به او گفت : جمعی اسیر را در خرابه جای داده اند، خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم.
هند پذیرفت و لباس های گران قیمتی پوشید و دستور داد صندلی مخصوصش را همراه او آوردند. وقتی به خرابه آمد، حضرت زینب (س) بی درنگ وی را شناخت و خود را معرفی کرد. هند فریادی کشید و حجاب از سر افکند، و پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد:
ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا (ص) را جدا کرده ای و اهل بیتش را در مقابل نگاه های مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند.
یزید سر آسیمه، قبایش را درآورد و سر هند را پوشانید!
این کار، اوج سنگ دلی و بی رحمی یزید ملعون را نشان می داد که از هیچ آزاری نسبت به خانواده پیامبر (ص) فرو گذار نکرده بود. استبداد همراه با عشرت طلبی، او را به گرداب فسادها و زشتی ها افکنده بود...
بعد از سخنرانی حضرت زینب علیها السلام در مجلس جشن یزید، که وضع را بر ضد او تغییر داد، یزید خاندان امام حسین علیه السلام را در خرابهای بیسقف جای داد. اهل بیت، چند روز در آن خرابه بودند و برای امام حسین(ع) و شهدای کربلا عزاداری میکردند.
در مدتی که خاندان امام حسین علیه السلام در شام اسیر بودند، چند نوبت آنها را به قصر یزید بردند. یزید به هیچ وجه حیلهاش عملی نشد و هر بار نتیجه معکوس گرفت. او ناچار شد خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به مدینه بفرستد....
پایان🌱🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃🕯🍃🕯🍃🕯
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 تشرّف آیتالله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام) #قسمت_دهم در طیّ مسیر درباره
💠 تشرّف آیتالله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام)
#قسمت_یازدهم(آخر)
ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(علیه السلام) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را میگویند.
شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عربها بر سرشان میاندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّابشان کاملاً دیده میشود و خیلی خوشاخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم.
ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.
رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطنها! از صبح تا حالا خدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم...
با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریه حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطهها و پلیسها با عجله در خیمهای که برپا کرده بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟»
آنان خیال میکردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری میکنیم. من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کردهایم، گریه میکنیم».
یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد».
در این حال که ما با شُرطهها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به رانندهها گفتم: «اسم شما را از کجا میدانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا میدانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است»
اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم.
گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
روضهِ نمیخواهَد
تَنی کهِ سَر نَدارَد
قُربانِ آن آقا کهِ اَنگُشتَر ندارَد
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃 [زمان شهادت حاج محمد] بچهها یک سال و چهارماهشان بود. شلوغی شاید اذیتشان می کرد اما دخترهای من خیلی طعم پدر داشتن را نچشیدند چون دو ماهشان بود که پدرشان رفت و محمدآقا دو ماه سوریه بود و یک هفته برمیگشت.
در این یک هفته تا میخواستند با هم خودمانی بشوند دوباره باید می رفت. در این دو ماهی که در سوریه بودیم شاید یک مقدار نزدیک شده بودند مخصوصا فاطمه. حتی حرف می زدند و اسم محمدآقا را می گفتند اما باز خاطره شان آنقدر پررنگ نبود که بچه ها را اذیت کند. حالا نمی دانم این لطف خدا بود یا...
🍃من دوست داشتم بزرگتر می بودند و خاطرات مشترکی با پدرشان می داشتند و خودشان تجربه میکردند و به شناختی می رسیدند. البته بعدا به این نتیجه رسیدم که انگار اینطوری راحتتر کنار آمدند.
البته من به چشم دیدهام که به فرزندان شهدا یک عنایات ویژهای می شود. بعدا فهمیدم این هم لطف خدا بود که دخترانم در این بازه زمانی پدرشان را از دست دادند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
چه کسی وجود ایستادن مقابل ما را دارد؟پست اینستاگرامی امیرحسین زارع در واکنش به کریخوانی پتریاشویلی
#المپیک۲۰۲۴
#ایران_قوی🇮🇷
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
دعاکنید کربلام جور شه به حق این وقت مبارک و اذان
قراره امروز خبر بدهند...
التماس دعااااا
یک تسبیح ۱۰۰ تایی بگید الهی به رقیه بنت الحسین ع انشاالله تا تموم نشده کارتون حل میشه
#ارسالی_اعضا
------------------------
سلام
خیلی ممنونم🌺🌱
حاجت روا بشید
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام وعرض ادب
این کمترین هم برای همه دوستداران زیارت دعا کردم مشرف بشن بویژه برای شما .
خدا به عنایت و لطف امام رضا نصیبتون کنه زیارت اربعین
برای ما هم دعا کنید
#ارسالی_اعضا
-----------------------
علیکم سلام و رحمت الله
زنده باشید، خیلی ممنونم از لطفتون🌹🍃
مشرف بشم که حتما و ویژه دعاگوی همگی هستم البته اِن شاءالله جمعمون و دوستداران همگی در کربلا حاضر باشند. ولی خب دعا در حق هم به اجابت نزدیکتر....
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
به نظرم اینکه امام حسین حواسش بهت هست خودش خیلیه حتی اگر کربلا نری....
من دیروز خیلی غصم گرفته بود و واقعا اشکم بند نمی اومد بابت کربلا، یک دفعه ای خانواده از راه رسیدن و مادرم یه لیوان شربت که برای ایستگاه صلواتی ها بود رو برای منم آورده بود.
خیلی دلگرم شدم واقعا حس کردم آقا با دستای خودش شربت رو فرستاد...
چون دید خیلی ناراحتم.... انگار گفت حالا بیا اینو بخور آروم بگیر....
درسته اگر نرم بازم ناراحت میشم اما اون نگاه ویژه اشون آرام بخش هست حتما....😔
گاهی وقت ها
برای داشتن "حال خوب"
دو استکان چای کافیست...
عصرتون بخیر ☕️🥯
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #خدا_را_ببین #قسمت_هفتادم چند لحظه مکث کرد - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم،
#بدون_تو_هرگز
#غریب_آشنا
#قسمت_هفتاد_و_یکم
بعد از چند سال به ایران برگشتم، سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین ۷ ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود، کلاس دوم ابتدایی اما وقار و شخصیتش عین مریم بود. از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود.
توی فرودگاه همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصویر رو محو کرد خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت.
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت، حنانه که از ۴ سالگی من رو ندیده بود باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم.
خونه بوی غربت می داد حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهی اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم.
غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود. فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم. کمی آروم می شدم چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
شب همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش. برای نماز صبح که بلند شدم پای سجاده داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش، یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت.
- مامان، شاید باورت نشه اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد…
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده
دلم ز شدّتِ هُرمِ فراق آب شده
به غیر پشت در خانهات کجا برود؟!
همان گدایِ سرافکندهیِ جوابشده
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 پرواز پرستویی دیگر....
شهادت مستشار ایرانی در سوریه
رزمندۀ سرافراز سرهنگ پاسدار احمدرضا افشاری از نیروهای مستشاری هوا فضای سپاه، نیمۀ اول مردادماه در پی حملۀ هوایی نیروهای ائتلاف متجاوز به سوریه به درجه رفیع جانبازی نائل و برای اقدامات درمانی به ایران منتقل شده بود، امروز بر اثر شدت جراحات به یاران شهیدش پیوست.
#شهید_احمدرضا_افشاری🌱
شهادت : ۱۴۰۳.۰۵.۲۵
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊 پرواز پرستویی دیگر.... شهادت مستشار ایرانی در سوریه رزمندۀ سرافراز سرهنگ پاسدار احمدرضا افشاری ا
اخی محمد....
چقدر یادت افتادم الان...
آخه میگن تو هم بعد از مسموم شدن با اون زهر مهلک، وقتی دیدن توی سوریه کاری نمیشه کرد، حاج اصغر خانواده و تو رو راهی کردن تهران....
بعد هم توی بیمارستان بقیه الله بستری شدی و سرانجام شهادت روزی ات شد...💔
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🥀
Abozar Biukafi - Navahang - Mamnonam Imam Hosein.mp3
9.68M
🔉 ممنونم که اومدی تو زندگیم
امام حسین....
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
@AbozarBiukafi_ir🌹🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊