eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
856 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🌿 حال، من آمده ام توبه ی جانانه کنم رویِ دل سوی تو ای یارِ کریمانه کنم اولین باب بهشتِ عرفایی تو حسین بهترین راه رسیدن به خدایی تو حسین محمد مبشری🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~ ‼️ گناهی که انجامش مفت و مجانیست! 🔹به راستی علت اینکه این اندازه معاصی از زبان سر می زند، چیست؟ علت آن، این است که گناهان زبانی خيلی آسان و كم هزينه است و ما هم به آنها اهميت نمی دهیم،  اما کسی که می خواهد شراب بخورد، پيش مردم نمي‌خورد، چون حرمتی دارد و آبروی او می رود، لذا مخفیانه انجام می دهد و هر آثاری که دارد، برای خود اوست، ولي گناهان زبانی، اين سختي‌ها را ندارد. 🔸دلیل دیگر هم این است که انسان براي ساير گناهان چه بسا پول هم باید بدهد؛ مثلا وقتي می‌خواهد شراب بخورد، پول هم باید بدهد، گناهانی که از سایر اعضا و جوارح صادر می شود، غالباً پول هم می خواهد، اما گناهان زبان نه. 🔹متاسفانه در اين زمانه،‌ در نظر بسياري از مردم، گناهان زبان حرمت و قبح ندارد؛ پول هم كه نمی خواهد، بنشین هزار تهمت به فلانی بزن، حیثيت هزار نفر را ببر؛ هیچ خرجی ندارد، مفت و مجانی همه را از بین بردی؛ پس معاصی‌اي که از سایر اعضا و جوارح صادر می شود، قبح و خرج دارد و در نتيجه کمتر هم انجام می شوند. ✨در محضر خوبان 📝 آیت الله ناصری @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 ~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
🌿 گریه می‌کرد و می‌گفت: سعیده جان خیلی دلم برایت تنگ می‌شود بدان همیشه کنارت هستم. برایم دعا کن اگر ته دلت راضی شود همه چیز درست می‌شود. پدر و مادرش قرآن را گرفته بودند و من کاسه آب دستم بود. جلوی در پوتینش را محکم بست. گفت: خیلی به تو اطمینان دارم واقعاً لیاقتش را داری. رفت تا سرکوچه و دوباره برگشت. مرا نگاه کرد و آب را پشت سرش ریختم. قرار بود برویم مشهد که رفت سوریه. یک شب قبل از شهادت خواب دیدم در مشهد بعد از زیارت یک آقای نورانی در دست چپم جای حلقه انگشتر عقیق و در دست راستم انگشتری با نگین فیروزه و کف دستم چند تا مروارید انداخت. وقتی برای سجاد تعریف کردم گفت تعبیرش اینکه یک سعادت بزرگی نصیبت می‌شود. گفت: بی‌بی امضا کرده و کارمان درست می‌شود. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊 وقتی آخرین بار برای دیدار برادرم به سوریه رفتم، فهمیدم آنجا مسئولیتی دارد، اما از جزئیات آن بی اطلاع بودم وقتی به شهادت رسید فهمیدیم یکی از فرماندهان ارشد منطقه بوده است. در واقع حاج اصغر روحیه نگفتن داشت. هیچ وقت از خاطرات منطقه و درگیری چیزی تعریف نمی‌کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🏴🌿 هرکس که خاک تو نشد عزت ندارد بی روضه دنیا ذره ای لذت ندارد بیچاره آنکه حسرت تربت ندارد عمرِ بدون نوکری برکت ندارد مظاهر کثیری نژاد🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
به سبک اندرزگو [حاج محمد] به شهید اندرزگو خیلی علاقه مند بود همیشه وقتی از ایشان تعریف می کرد می گفت به اصطلاح پای کار و زیرک است، چون خودش هم روحانی بود اعتقاد داشت روحیاتش به شهید اندرزگو می خورد. دوست داشت فعالیت نظامی و کار فرهنگی را همزمان باهم انجام دهد. 🌷۲ شهریور، سالروز شهادت @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🖤🌱 ما که از کرببلا، درس جنون می گیریم عاقبت پاره‌ تن و غرق‌ به‌ خون می‌ میریم (ع) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بچه‌ها! سعی کنید یه دوست خوب و همراه پیدا کنید؛ دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه کنی؛ پاتو به بهشت باز کنه؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمی‌رفتی! مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشین‌ها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 یا کاشف الکرب،‌ مددی رسانده‌ام به حضور تو قلب عاشق را دل رها شده از محنت خلایق را دلی که پر زده تا آستان احسانت که غرق نور اجابت کنی دقایق را یوسف رحیمی🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💖🌿 من‌ از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین.. خادم ناقابل این آستان بودم حسین خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد سود کردم پیش تو گرچه زیان بودم حسین سید پوریا هاشمی🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢وقتی پیش‌بینی رهبر انقلاب درباره واکسن آمریکا محقق می‌شود 💬حمیدرضا زندی: با این رسوایی آمریکا در ارسال ‎واکسن آلوده آمریکایی به ژاپن، مثل همیشه فرمایش و پیش بینی رهبر معظم انقلاب محقق شد؛ 🔺رهبرانقلاب : ورود آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع می باشد؛ اساساً به آنها اعتمادی نیست و گاهی این واکسن‌ها برای آزمایش بر روی ملت‌هاست. 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔹محال بود مسئولیتی قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. 🔹در روزهای آخر هم، منطقه را که فرماندهان دستور به آزاد شدنش داده بودند، به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی آخرین مأموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای بابا سه سالمه ولی پیرم ای بابا شبیه زهرا می میرم... تقدیم به ، 🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دوستان به دلیل اینکه خیلی گرفتار بودم امکانش نبود فصل جدید رو از اول شهریور شروع کنم. اِن شاءالله فردا خلاصه ای از داستان برای دوستانی که مطلع نیستند از موضوع داستان و از یکشنبه ادامه این رمان مذهبی را خواهم گذاشت. باز هم تشکر بابت صبوری شما عزیزان🌷 التماس دعا🌹🌱 شبتون شهدایے🏴☕️🍪
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🌿 خاک کربلا، بهشت گدایان حسین‌(ع) خدا برای دم تو به ما زبان داده است برای کرببلا آمدن توان داده است بهشت چیست؟ فقط راه مستقیم حرم خدا مسیر خودش را به ما نشان داده است... رضا حمامی🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📌 خلاصه ای از ۳ فصل منتشر شده رمان در کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ 🔹 دوستان عزیز همراه، رمان جان شیعه اهل سنت حکایتی از یک خانواده ای است در بندرعباس که از اهل تسنن هستند، با ۴ فرزند؛ ۳ پسر و ۱ دختر. پدر خانواده از ابتدای داستان اخلاق تندی دارد و مادر خانواده از بیماری معده که دلیلی نامشخص دارد رنج می برد. این خانواده روال عادی زندگی خودشون رو میگذرونند تا اینکه پسر جوانی شیعه از تهران که برای کار به بندرعباس آمده است برای اجاره ی منزل این خانواده سر میرسد. بعد از رفت و آمدهایی سرانجام آقاپسر مجید نام دارد به دختر خانواده علاقه مند میشود اما با مخالفت برادر بزرگتر 'ابراهیم' و پدر خانواده مواجه میشود. آنها می گویند چون ما سنی هستیم و تو شیعه در آینده به مشکل برخورد خواهید کرد و در اول قصه با این موضوع مخالف هستند و آقامجید آنها رو مطمئن میکند که در زندگی دخترشان الهه را به خاطر آیین تسنن اذیت نخواهد کرد. سرانجام این ازدواج بالاخره با موافقت خانواده ها و دخترخانم انجام میشود. در حین داستان پدر خانواده با تاجری عرب برسر نخلستان معامله میکند و خانواده به شدت نگران هستند. مادر خانواده هم اوضاع جسمی اش روز به روز بدتر شده و راهی بیمارستان میشود. مجید که بیتابی الهه را می بیند از او میخواهد که دعا کند و متوسل به اهل بیت شود. حتی در مراسم شب های قدر خود الهه درخواست میکند که مجید در مراسم او را هم ببرد. الهه با تمام امیدی که پیدا کرده روز به روز منتظر نتیجه مثبت و خوب شدن مادر است اما چیزی که عیان است ناخوش تر شدن مادر است. حتی اوایل رمضان مادر را به تهران می برند ولی آنها هم قطع امید می کنند. متاسفانه بعد از مدتی مادر خانواده به رحمت خدا میرود و الهه که دل به شفای اهل بیت و دعاها بسته بود؛ با این اتفاق از مجید فاصله میگیرد و به خانه پدری میرود. در این حین عبدالله پسر کوچک خانواده سعی دارد تا این جدایی تمام شود و الهه به زندگی برگردد اما الهه هربار حتی با خواهش و التماس مجید قبول نمیکند. و بالاخره با ترفندهای عبدالله این دو مجدد به زندگی برمیگردند و پدر الهه شرط می کند که مجدد این اتفاق نیفتد و کاری به آیین همدیگر نداشته باشند. زندگی مجید و الهه دوباره پا می گیرد. در این بین پدر الهه با تاجرهای عرب به شدت صمیمی شده و ابراهیم و محمد برادران الهه از وضع نگرانند تا اینکه متوجه میشوند که دختری به نام نوریه وارد زندگی پدرشان شده و به زودی به خانه ی پدریشان خواهد آمد. پدر میگوید نوری وهابی است و به هیچ وجه نباید او و خانواده اش بفهمند که مجید شیعه است چون شرط کردند که با شیعه هیچ تجارت و ارتباطی نداشته باشد. نوریه کاملا عبدالرحمن پدر خانواده را خام وهابیت و خود کرده و پدر حتی آیین تسنن را هم زیر پا میگذرد و تندروی های وهابیت را قبول کرده است. نوریه سعی دارد با منابعی که خانواده اش در اختیارش میگذارند الهه و خانواده اش را هم وهابی کند و علیه شیعه بشوراند. داعشی ها و تکفیری ها را نیز از مجاهدان خودشان می داند و از کشتار در سوریه و عراق به شدت حمایت می کند. الهه که یک روز در خانه بود و برادران نوریه از حضورش خبرنداشتند، از بگو مگو های آنها متوجه حقه ای که برسر پدرش زده اند شده و باز هم ترسش از خانواده نوریه بیشتر میشود. الهه و مجید بعد از مدتی متوجه میشوند عضو کوچکی به خانواده شان قرار است اضافه شود و الهه مادر شده است. حال در بین رفت و آمدهای نوریه، بالاخره نوریه متوجه شیعه بودن مجید میشود و تازه آتش جنگ در خانواده روشن میشود و برادران و پدر نوریه به خانه عبدالرحمن می آیند و شرط میکنند که یا دامادش وهابی شود یا اینکه طلاق دخترش را بگیرد و یا هردو یعنی الهه و مجید از این خونه بروند. و بعد نوریه را با خود می برند تا شرط ها انجام شود. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📌 خلاصه ای از ۳ فصل منتشر شده رمان در کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ 🔹 عبدالرحمن هم که حسابی عصبانی است به خونه ی دخترش رفته و به قصد کشت مجید را میزند و از خانه بیرون میکند. دخترش را میزند و فقط به بهانه خبردارشدن از باردار بودن الهه دلش به رحم می آید از اتاق خارج شده ولی در را روی او قفل میکند و زندانی اش میکند که مجید برنگردد و الهه هم فرار نکند. بعد از مدتی عبدالرحمن، الهه را راضی میکند تا برود طلاق بگیرد تا نوریه راضی به برگشت شود و در این حین الهه سعی میکند که مجید را راضی کند که سنی شود و نقش بازی کند که او قبول نمی کند. بعد هم عبدالرحمن به دخترش می گوید که برادر نوریه از او خوشش آمده و بعد از طلاق از مجید، باید به عقد او در آید که دیگر الهه خونش به جوش می آید و حتی پدر میگوید باید بچه هم از بین برود چون از یک شیعه است و برادر نوریه هم درمانگاه را معرفی کرده است. حال دختر که میخواهد فرار کند پدر سر میرسد و مانع میشود و در آخر با کتک زدن الهه و سر رسیدن عبدالله جوری برخورد می کند که انگار الهه تقصیر دار است و با برادران الهه اتمام حجت میکند که خواهری به اسم الهه ندارند و تمام دارایی الهه حتی سیسمونی کودک در راه را هم مصادره می کند و پول پیش مجید را به او نمیدهد. مجید سر میرسد و الهه را با آن حال می بیند و به درمانگاه میروند. برای زندگی موقت به خانه ی همکار مجید که تا عید به تهران رفته است میروند. بعد از مدتی هم خانه ای کوچک را اجاره میکنند و مجید متوجه تازه میشود که پدر الهه اموال خودش را هم مصادره کرده است و تلاش میکند که اموالش را پس بگیرد اما الهه و برادرش عبدالله مانع میشوند و الهه غیر مستقیم می گوید که چون وهابی هستند ممکن است مجید را آسیب یا به قتل برسانند چون خون شیعه را مباح و ثواب میدانند. بالاخره مجید راضی می شود و شروع به خریدن وسایل لازم خانه میکنند تا زندگی خود را سر و سامان بدهند و الهه هم برای کمبود پول طلاهایی که همراهش بوده را به مجید میدهد که بفروشد که مجید اول قبول نمی کند ولی با اصرار الهه قبول می کند. زندگی شیرین الهه و مجید ادامه پیدا می کند... ادامه ی داستان را در فصل ۴ میخوانیم...😊 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اگر لازم باشد، از این هم نزدیکتر خواهیم شد👊 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🌿 بیشتر گریه تسلای دل سوزان است چون بیابان که نیازش به نم باران است میکده باز شد و زود دویدم داخل گفته ساقی سه دهه نوبت سرمستان است سید پوریا هاشمی🖌 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 با یاری خدا دوست دارم فرزندانم را به‌گونه‌ای تربیت کنم که راه پدرشان را ادامه بدهند و باعث افتخار من و همسر شهیدم باشند. اصغرآقا آرزو داشت رهبر عزیزمان را از نزدیک ببیند، اما به آرزویش نرسید. امیدوارم فرزندانم به این آرزو برسند... 🗞 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊