eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
849 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 ما گمشدگانیم که اندر خم دنیا تنها هنر ماست که مجنون حسینیم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🌱 در انتخاب دقت کن! او که دلش باشد به خواهی رسید... و اگر همراهت بوی بدهد واقعی! می شود پیشوند نامت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱 ✨ جمعی از شیعیان مستضعف یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند. توی محل کارش گفته بود بابت ساعت هایی که به آنها آموزش می دهد حق التدریس به حقوقش اضافه نکنند. آموزش آن ها را وظیفه میدانست. 👤 یکی از همسنگری هایش می گفت : با اینکه بعضی از این مهمان ها گاهی موازین ما را رعایت نمی کردند، محمودرضا با رافت و محبت با آنها برخورد می کرد. یک بار یکی از آنها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد و گفت بده به من. با اینکه قیمت زیادی داشت محمودرضا بلافاصله آن عینک را از روی چشم هایش برداشت و به او تقدیم کرد. 😒 من اعتراض کردم که چرا این قدر به اینها بها میدهی؟ 🌷 گفت : ما باید طوری با اینها برخورد کنیم که به جمهوری اسلامی علاقه مند شوند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 🌱❤️
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 حسین جان... از همان روزی که صَحن ات را نشانم داده ای تار میبینم جهان را گرچه چشمم سالم است...💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱 کاش می شد حال خوب را لبخند زیبا را بعضی دوست داشتن ها را خشک کرد... لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 🔦چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💐 گل آرایی زیبای داخل حرم (علیه‌السلام) به مناسبت ایام ولادت آن حضرت همه رو به حرم آقا برای عرض ارادت✋ اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍎🌱 اشک نگاه.... حسرت تصویر کربلا این است روزگار زیارت نرفته‌ها💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، 💔ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هرچه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: 😭«حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!» لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!» ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🎊 در آستانه میلاد با سعادت امام هشتم شیعیان حضرت علیه السلام، حرم مطهر ایشان در ایام آذین بندی و چراغانی شده است. 📸نیما نجف‌زاده @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺مراسم بزرگداشت ، در گلزار شهدای تهران برگزار می‌شود. این مراسم در روز پنجشنبه شب ولادت (ع)، ۱۲ تیرماه ۹۹ از ساعت ۱۸:۳۰ در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) برپا می‌شود. 🔴مراسم بزرگداشت با رعایت دستور العمل‌های بهداشتی برگزار خواهد شد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋🌱 🍒بعد از اینکه خداوند فاطمه و ریحانه را به ما داد شغلی مناسب به وی پیشنهاد شد. او اتاق مخصوص به خودش را داشت، اما هیچ‌وقت داخل اتاقش نبود و می‌گفت: 😓«خجالت می‌کشم از اینکه کارگرها زیر آفتاب کار کنند و من زیر کولر بنشینم.» ✌️می‌رفت و به آنها سرکشی می‌کرد. مقداری از حقوقش را برای یکی از کارگرها واریز می‌کرد چراکه اوضاع مالی خوبی نداشت. وقتی بچه‌ها تازه به دنیا آمده بودند، شب‌ها پا به ‌پای من بیدار می‌ماند و کمکم می‌کرد. ☺️اگر مسافرت نبود، حتماً برای ناهار خودش را به خانه می‌رساند. در کارهای منزل خیلی کمک می‌کرد. ظرف می‌شست و خانه را نظافت می‌کرد. 🍲روزهای جمعه هم از آشپزی تا پذیرایی از مهمان و دیگر کارهای منزل را انجام می‌داد و این چیزها را دور از شأن خودش به‌عنوان یک مرد و یک روحانی نمی‌دانست. به روایت همسر (خواهر ) ✍harimeharam.ir @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 🌱🦋
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍎🌱 اسٺ سَلام‌همه‌ی نوکرها✋ به شهِ کرب‌وبَلا پادشهِ بی‌سرها 💔 و بگویید به ارباب که مهمان دارد 🕊به فدای قدمِ مادرتو مادرها... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌟💫 ❣زیارت شبانه (ع)❣ یه بار تو راه حرم امام رضا (ع) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه. پنج نفر بودیم. همه خواب بودند.😴 محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم... داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه. گفت: از کم و کیف این زیارت برای کسی تعریف نکن.☝️ 🍃قدمگاه خالی از زائر بود. همه، توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند. داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه.😭 راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم.😭❤️ گفت:صبر کن. رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما امام ‌رضا (ع) رو دوست داریم... گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم.😭❤️ می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم.❤️❤️❤️ 🍃آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه. کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد😭 و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن.😭 آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن.😭 گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن.😭 💔بهم گفت تو هم این کار رو بکن. خیلی سبک شدیم و برگشتیم... ✍راوی: دوست مدافع حرم @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱 دوست دارم همه عمر در این شهر بهشت...😍 زائر و خادم سلطان خراسان باشم💔 🎊میلاد با سعادت (ع) مبارکباد... 🕊التماس دعا 🦋 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🌱 می گفت : مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. ❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍎🌱 تصویر قشنگی است که در صحنه ی محشر ما دور حسینیم و بهـشت است، که مات است... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 🔦دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: ✨«نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!» کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد. 😔پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند. از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید... سلام خدا به همه مدافعان حرم چه و چه 🌹 ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹