eitaa logo
خیریه شهید سردار همدانی
107 دنبال‌کننده
295 عکس
23 ویدیو
2 فایل
✅ خیریه ای با یاد #شهدای_مدافع_حرم و سردار شهید حاج حسین #همدانی و نذر سلامتی وجود مقدس صاحب الزمان عج. محفلی برای کمک به نیازمندان، خصوصا #طلاب_نیازمند. 🔰️ شماره کارت خیریه شهید همدانی 6221_ 0612 _ 2480 _ 2563 🆔 ارتباط با ادمین: @fotros313h
مشاهده در ایتا
دانلود
چندی پیش یکی از دوستان پیشنهاد خوبی داد. گفت در این ایام برخی از افراد بیش از دیگران دچار مشکل هستند. با توجه به اینکه شغلی غیر از کارگری ندارند و پروژه ها هم تعطیل است از تامین مخارج اولیه زندگی محروم اند. باید به آن ها کمک کرد. یکی دوبار به محل اجتماع کارگران قم رفتم. میدان بسیج جای است که کارگران می ایستند تا صاحب کارها به سراغ آن ها بیایند. وضعیت آن ها را از نزدیک دیدم. ساعت انتظار و دریغ از دعوت به کار. در بین این افراد که آن ها را زیر نظر گرفته بودم، مرد مسن و با وقاری ایستاده بود و با شال سبزیعمامه مانندی بر سرش درست کرده بود. خیلی آرام و سنگین بودم جلو رفتم. سلام و احوالپرسی کردم و از وضعیت کار پرسیدم. کمی حرف زدیم. ازش خوشم آمد. در بیانش صداقت و پاکی موج می زد. گفتم: از بین این افراد کسی را میشناسی که احتیاج مبرم و ویژه ای داشته باشد؟ گفت: بله، برخی را میشناسم که غذای آن ها این است: نان در چای میزنند و می خورند.... گفتم یک روز مرا به خانه این افراد ببر. شماره اش را گرفتم و خداحافظی کردیم. .
امروز تعدادی سبد غذایی تهیه کردم و با سید قرار گذاشتم. اسمش سید حسن بود. قرار شد ما را به خانه افرادی که می شناسد ببرد. با دوست عزیزم حاج علی رضایی باهم رفتیم او را سوار کردیم و یاعلی... از گلزار شهدا رفتیم به سمت چهل اختران، از کوچه پس کوچه های چهل اختران گذشتیم. به کوچه هایی رسیدیم که دیگر ماشین امکان عبور نداشت. محله ای بسیار قدیمی با خانه هایی محقر و ساده ... ماشین را پارک کردم بقیه راه را باید پیاده می رفتیم. کوچه ها قدری باریک شد که حرکت دو نفر در کنار هم سخت بود... به خانه ای رسیدیم مثل بقیه خانه ها / درب کوچک، دیوارهای محقر اینجا همه مثل هم هستند.... همه ساده، همه بی آلایش همه کم برخوردار... درب زدیم دوتا پسر بچه دویدند دم در، هر یک توپ کوچکی در دست داشتند. حیاط کوچکی که با صفا بود هر چند دوقدم بیشتر عرض و طول نداشت. خانم خانه خودش را را به داخل حیاط رساند: حاج آقا سلام خیلی خوش آمدید سلام حاج خانم. خوبید انشالله؟ رو به راهید؟ اینجا اجاره است یا صاحب خونه هستید؟ اجاره است حاج آقا. ماهی 400 تومن با 20 میلیون پیش این روزها کار نیست، شوهرم چند وقت است بیکار و خرجی... یک گونی برنج و دوبسته شامل مواد غذایی را داخل حیاط گذاشتیم و آمدیم. خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم. با خودم می گفتم می شود در چنین محله و خانه ای حتی یک روز زندگی کرد؟؟؟ .
از کوچه های تنگ و باریک پشت چهل اختران حرکت کردیم به سمت منطقه ای دیگر که دست کمی از جهت محرومیت، از اینجا نداشت. آخر کوچه چند خانم دم منزل ها نشسته بودند و تعریف می کردند. پشت سر جوانی که راهنمای ما بود حرکت کردیم. درب خانه ای محقر رسیدیم. زنگ زد، پیرمردی با کلاهی سبز بیرون آمد. سلام و علیک کردیم. فهمید برای کمک آمده ایم ما را به داخل حیات دعوت کرد. حیاتی 1 متر در 1 متر... گفتم شما کجا زندگی می کنید؟ منظورم این بود که طبقه همکف هستید؟ به یک پنجره کوچک در حیاط اشاره کرد، گفت اینجا... یک زیر زمین که شاید پیش از این انباری بوده پنجره باز بود و داخل خانه قابل دیدن ... گفتم چه خبرا؟ خوبید انشالله؟ اوضاع چطوره؟ گفت: خانمم دارد و درگیر بیماری ایشان هستیم گفتم: چندتا بچه دارید؟ گفت: دوتا، یکی شون ناراحتی اعصاب و روان داره/ یکی دیگه هم سرپاست و میره کارگری. شلوارش را کمی بالا زد، پایش آسیب دیدگی داشت . خواست بگوید با این پا به سختی کار می کند. اما غیرتش اجازه نمی داد کار نکند. یکبار سر زده رفتم دور میدانی که کارگرها می ایستند، دیدم او هم کنار ده ها نفر کارگر دیگر منتظر است صاحب‌کاری بیاید و کاری انجام دهد و یک لقمه نان حلال برای خانواده اش ببرد. چند بسته غذایی و یک گونی برنج در حیاط گذاشتیم و دلی پر از درد خداحافظی کردیم هوا تاریک شده بود و نزدیک اذان مغرب بود. هوا ابری بود و بغضی در گلو داشت می خواست ببارد... آسمان دل ما هم ابری شده بود و دوست داشت ببارد. ببارد بر رنجی که برخی در کوچه پس کوچه های شهر ما می کشند و بی خبری هایی که ما از این همه رنج داریم. .
به همراه سید حسن [ افغانی] و دوست جوانش و حاج علی رضایی به سمت خانه دیگری از نیازمندانی که ایشان معرفی کرده بود رفتیم. در یکی از کوچه های محله آذر، به دم درب منزلی رسیدیم، سید حسن کمی دورتر از درب خانه نشست و جلو نیامد. آرام من را به سمت خودش صدا زد. جلو رفتم؛ گفت: این پیرمردی که الان دم درب می آید خیلی انسان متفاوتی است به نطر من که با حضرت عج ارتباط دارد... خودت ببینی می فهمی چقدر انسان خاصی است. با اشتیاق به دیدن این پیرمرد خودم را به دم درب رساندم. درب باز شد. پیرمردی با محاسن سفید بلند، کلاه سبز سیادت به سر با لبخندی دلنشین درب را باز کرد. آنقدر مهربان و صمیمی برخورد کرد که گویی خیلی وقت است ما را می شناسد. دستش را به گرمی جلو آورد... با اینکه در این ایام سعی می کنم با کسی دست ندهم ولی مهربانی و سادگی این پیرمرد اجازه نداد، دست ندهم. با تمام اشتیاق دستش را دردست گرفتم، دستم را فشرد و یک دنیا محبت با این دست ها به من انتقال داد. سلام و علیک کردیم، گفتم حاج آقا این بسته ها قابل شما را ندارد. گونی برنج و بقیه سبد غذایی را آرام داخل حیاط گذاشتم. انگار که خانه ساده اش همیشه به روی مهمان باز است، ما را به داخل خانه دعوت کرد، آنقدر صمیمی و مهربان از ما درخواست کرد که به داخل خانه برویم که دوست داشتم همان لحظه بروم و یک چایی آنجا بنوشم. اما وقت نبود و باید به جاهای دیگه هم سر می زدیم... پیرمردی بود، که از راه نماز و روزه استیجاری روزگار می گذراند و دیگر سنش اجازه کارهای یدی به او نمی دهد... چهره اش خیلی آشنا بود فکر کنم بارها او را در و حرم بی بی جانمان حضرت معصومه س دیده بودم. پاورقی: [می دانستم وقتی در بین مردم درباره کسی اعتقاد به ارتباط با امام عصر عج وجود داشته باشد، حتما به معنای این نیست که تشخیص آن ها درست است ولی مردم گاهی آنچنان صفا و پاکی و اخلاصی از دیگری می بینند که آن را حمل بر احتمال ارتباط با حضرت می پندارند] .
🔔 ۱. خانواده ای که شوهر بدلیل بدهی و ورشکستگی در زندان بود و هیچ گونه منبع درامدی برای تامین مایحتاج روزانه ندارند. ۲. زوج جوانی که دارای یک فرزند مریض دارای تشنج های مداوم و شوهری که از ناحیه یک دست دچار اسیب مادرزادی است و در یک اتاقک بالای پشت بام خانه ای اجاره نشین اند. ۳. تعدادی از طلبه های که برای تحصیل علوم دینی به ایران امده اند و در مضیقه مالی شدید هستند. ۴‌. برخی طلاب نیازمند که خود یا خانواده شان بیماری دارند. ۵. تعدادی از طلاب سیستان و بلوچستان 6. تعدادی از بیماران مبتلا به 7. موارد متفرقه ای از دیگر نیازمندان و برخی ✅ این موارد فعلا به عنوان های اصلی و گروه هدف اولیه در هستند و کمک های شما عزیزان بیشتر برای این موارد هزینه می گردد.
کارگر روزمزد افغانی که ما را با خانواده های نیازمند مختلفی آشنا کرده بود. برای بقیه دلسوز بود و در چهره اش صداقت موج میزد. به همراه سید چندین خانواده را سرکشی کردیم و دادیم. ما را از کوچه پس کوچه های قدیمی قم به منزلی رساند. دم منزل که رسیدیم گفت بیایید بالا ... اینجا منزل خود سید بود. ما را به چایی دعوت کرد. می خواست با این کار از ما تشکر کند. سید آنقدر با اقتدار و عزت نفس بود که هرچه فکر کردیم برای او هم سبد غذایی ببریم احتمال دادیم ناراحت شود. از پله های باریک و فلزی به بالای یک پشت بام رفتیم. یک اتاق مستطیل شکل کوچک شاید حداکثر ۱۲ متر بود. خیلی ساده و بدون آلایش ولی تمییز و دلنشین. دقیقا کنار همین اتاق یک اتاق ۱۲ متری دیگر بود که نصف آن آشپزخانه و نصف دیگرش یک اتاق خواب بود. سید ۵ بچه دارد. خانواده ای ۷ نفره بالای یک پشت بام با دو اتاق.... اما اصلا احساس ناخوشی نداشت. مردی که با غیرت زوربازو کارگری می کند تا لقمه درآورد. با اینکه از ناحیه کمر آسیب دیده... یکبار برای نجات جان دو کارگر خودش را سپر کرده تا فرقونی که از بالای ساختمان درحال سقوط بود به آن ها آسیب نزند. سید آن شب از لطف های خدا، از خوبی صاحبخانه اش، از همه چیزهای خوب گفت... نه گلایه ای ... نه شکایت از روزگارش... کسی که به خدا دارد و است بنده خوب خداست... با یک چایی گرم از ما پذیرایی کرد. چقدر این همنشینی مزه داد. ‌ دیدن انسان هایی که از تمتعات دنیا بهره ای ندارند ولی از کرامت های انسانی بسیار بهره مندند. انسان هایی بزرگ در خانه هایی کوچک... ان اولیایی تحت لوایی... 💎 انسان هایی را دیده ام که خانه بزرگ و زندگی دارند ولی همیشه اند... از خدا ... از روزگار... از همه چیز انسان هایی که همیشه غر میزنند و به خدا دارند. ⭐️ آرامش در خانه بزرگ نیست در دل بزرگ است. ❇️ حسن ختام این دیدار یک عکس یادگاری با سید و برادر عزیزم حاج علی رضایی بود.
✅ بحمدالله و با همت اهل خیر امشب ۱۱۰ + ۱۰ وعده در بین نیازمندان توزیع گردید. ❇️ قدردان همراهی برادران عزیزم آقایان حسنی، محمودی، دلگرم و حاج علی رضایی هستم که زحمت توزیع غذا در نقاط مختلف شهر را کشیدند. ❎ امشب بین طلاب، حاشیه نشینان و غذا توزیع شد. آخرین مقصد کارگرانی بودند که تا دم مغرب منتظر کار بودند و با گذشت پاسی از اذان هنوز افطار نکرده بودند و در آن لحظه با شما بزرگواران از عمق جان دعایتان کردند. ⭐️خدا به همه شما خصوصا بانی عزیز خیر و برکت عنایت فرماید.🌹