#گزارش
#خاطره_نگاری
#کارگران_روزمزد
#قسمت_اول
چندی پیش یکی از دوستان پیشنهاد خوبی داد. گفت در این ایام #کرونا برخی از افراد بیش از دیگران دچار مشکل هستند. #کارگران_روزمزد با توجه به اینکه شغلی غیر از کارگری ندارند و پروژه ها هم تعطیل است از تامین مخارج اولیه زندگی محروم اند. باید به آن ها کمک کرد.
یکی دوبار به محل اجتماع کارگران قم رفتم. میدان بسیج جای است که کارگران می ایستند تا صاحب کارها به سراغ آن ها بیایند. وضعیت آن ها را از نزدیک دیدم. ساعت انتظار و دریغ از دعوت به کار.
در بین این افراد که آن ها را زیر نظر گرفته بودم، مرد مسن و با وقاری ایستاده بود و با شال سبزیعمامه مانندی بر سرش درست کرده بود. خیلی آرام و سنگین بودم
جلو رفتم. سلام و احوالپرسی کردم و از وضعیت کار پرسیدم. کمی حرف زدیم. ازش خوشم آمد. در بیانش صداقت و پاکی موج می زد.
گفتم: از بین این افراد کسی را میشناسی که احتیاج مبرم و ویژه ای داشته باشد؟ گفت: بله، برخی را میشناسم که غذای آن ها این است: نان در چای میزنند و می خورند.... گفتم یک روز مرا به خانه این افراد ببر. شماره اش را گرفتم و خداحافظی کردیم.
.
#گزارش
#خاطره_نگاری
#کارگران_روزمزد
#قسمت_دوم
امروز تعدادی سبد غذایی تهیه کردم و با سید قرار گذاشتم. اسمش سید حسن بود. قرار شد ما را به خانه افرادی که می شناسد ببرد. با دوست عزیزم حاج علی رضایی باهم رفتیم او را سوار کردیم و یاعلی...
از گلزار شهدا رفتیم به سمت چهل اختران، از کوچه پس کوچه های چهل اختران گذشتیم. به کوچه هایی رسیدیم که دیگر ماشین امکان عبور نداشت. محله ای بسیار قدیمی با خانه هایی محقر و ساده ...
ماشین را پارک کردم بقیه راه را باید پیاده می رفتیم. کوچه ها قدری باریک شد که حرکت دو نفر در کنار هم سخت بود...
به خانه ای رسیدیم مثل بقیه خانه ها / درب کوچک، دیوارهای محقر اینجا همه مثل هم هستند.... همه ساده، همه بی آلایش همه کم برخوردار...
درب زدیم دوتا پسر بچه دویدند دم در، هر یک توپ کوچکی در دست داشتند. حیاط کوچکی که با صفا بود هر چند دوقدم بیشتر عرض و طول نداشت. خانم خانه خودش را را به داخل حیاط رساند:
حاج آقا سلام خیلی خوش آمدید
سلام حاج خانم. خوبید انشالله؟ رو به راهید؟ اینجا اجاره است یا صاحب خونه هستید؟
اجاره است حاج آقا. ماهی 400 تومن با 20 میلیون پیش
این روزها کار نیست، شوهرم چند وقت است بیکار و خرجی...
یک گونی برنج و دوبسته شامل مواد غذایی را داخل حیاط گذاشتیم و آمدیم.
خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم. با خودم می گفتم می شود در چنین محله و خانه ای حتی یک روز زندگی کرد؟؟؟
.
#گزارش
#خاطره_نگاری
#کارگران_روزمزد
#قسمت_سوم
از کوچه های تنگ و باریک پشت چهل اختران حرکت کردیم به سمت منطقه ای دیگر که دست کمی از جهت محرومیت، از اینجا نداشت. آخر کوچه چند خانم دم منزل ها نشسته بودند و تعریف می کردند. پشت سر جوانی که راهنمای ما بود حرکت کردیم. درب خانه ای محقر رسیدیم. زنگ زد، پیرمردی با کلاهی سبز بیرون آمد. سلام و علیک کردیم. فهمید برای کمک آمده ایم ما را به داخل حیات دعوت کرد.
حیاتی 1 متر در 1 متر...
گفتم شما کجا زندگی می کنید؟ منظورم این بود که طبقه همکف هستید؟ به یک پنجره کوچک در حیاط اشاره کرد، گفت اینجا...
یک زیر زمین که شاید پیش از این انباری بوده
پنجره باز بود و داخل خانه قابل دیدن ...
گفتم چه خبرا؟ خوبید انشالله؟ اوضاع چطوره؟
گفت: خانمم #سرطان دارد و درگیر بیماری ایشان هستیم
گفتم: چندتا بچه دارید؟
گفت: دوتا، یکی شون ناراحتی اعصاب و روان داره/ یکی دیگه هم سرپاست و میره کارگری. شلوارش را کمی بالا زد، پایش آسیب دیدگی داشت . خواست بگوید با این پا به سختی کار می کند. اما غیرتش اجازه نمی داد کار نکند.
یکبار سر زده رفتم دور میدانی که کارگرها می ایستند، دیدم او هم کنار ده ها نفر کارگر دیگر منتظر است صاحبکاری بیاید و کاری انجام دهد و یک لقمه نان حلال برای خانواده اش ببرد.
چند بسته غذایی و یک گونی برنج در حیاط گذاشتیم و دلی پر از درد خداحافظی کردیم
هوا تاریک شده بود و نزدیک اذان مغرب بود. هوا ابری بود و بغضی در گلو داشت می خواست ببارد... آسمان دل ما هم ابری شده بود و دوست داشت ببارد. ببارد بر رنجی که برخی در کوچه پس کوچه های شهر ما می کشند و بی خبری هایی که ما از این همه رنج داریم.
.
#گزارش
#خاطره_نگاری
#کارگران_روزمزد
#قسمت_چهارم
به همراه سید حسن [#کارگر افغانی] و دوست جوانش و حاج علی رضایی به سمت خانه دیگری از نیازمندانی که ایشان معرفی کرده بود رفتیم. در یکی از کوچه های محله آذر، به دم درب منزلی رسیدیم، سید حسن کمی دورتر از درب خانه نشست و جلو نیامد. آرام من را به سمت خودش صدا زد. جلو رفتم؛ گفت: این پیرمردی که الان دم درب می آید خیلی انسان متفاوتی است به نطر من که با حضرت عج ارتباط دارد... خودت ببینی می فهمی چقدر انسان خاصی است.
با اشتیاق به دیدن این پیرمرد خودم را به دم درب رساندم.
درب باز شد. پیرمردی با محاسن سفید بلند، کلاه سبز سیادت به سر با لبخندی دلنشین درب را باز کرد.
آنقدر مهربان و صمیمی برخورد کرد که گویی خیلی وقت است ما را می شناسد. دستش را به گرمی جلو آورد... با اینکه در این ایام #کرونایی سعی می کنم با کسی دست ندهم ولی مهربانی و سادگی این پیرمرد اجازه نداد، دست ندهم. با تمام اشتیاق دستش را دردست گرفتم، دستم را فشرد و یک دنیا محبت با این دست ها به من انتقال داد.
سلام و علیک کردیم، گفتم حاج آقا این بسته ها قابل شما را ندارد. گونی برنج و بقیه سبد غذایی را آرام داخل حیاط گذاشتم.
انگار که خانه ساده اش همیشه به روی مهمان باز است، ما را به داخل خانه دعوت کرد،
آنقدر صمیمی و مهربان از ما درخواست کرد که به داخل خانه برویم که دوست داشتم همان لحظه بروم و یک چایی آنجا بنوشم.
اما وقت نبود و باید به جاهای دیگه هم سر می زدیم...
پیرمردی بود، که از راه نماز و روزه استیجاری روزگار می گذراند و دیگر سنش اجازه کارهای یدی به او نمی دهد... چهره اش خیلی آشنا بود فکر کنم بارها او را در #جمکران و حرم بی بی جانمان حضرت معصومه س دیده بودم.
پاورقی: [می دانستم وقتی در بین مردم درباره کسی اعتقاد به ارتباط با امام عصر عج وجود داشته باشد، حتما به معنای این نیست که تشخیص آن ها درست است ولی مردم گاهی آنچنان صفا و پاکی و اخلاصی از دیگری می بینند که آن را حمل بر احتمال ارتباط با حضرت می پندارند]
.
#گزارش
#خاطره_نگاری
نوشتن درباره برخی موردها خیلی سخت است😢
موردی معرفی کرده بودند، آدرس سختی داشت به کمک #بلد پیداش کردم منطقه ای حاشیه قم نزدیک کمربندی...
به دم منزل رسیدم. خانمی با یک پسر بچه سمت من آمدند زنگ زده بودم و منتظر بودند...
همه محله فقیر نشین بود ولی این خانه با همه فرق داشت شاید اصلا خیلی شبیه خانه نبود
یک بسته گوشت قربانی تقدیم کردم
گفت: حاج آقا دیگه ندارید؟ این همسایه کناری خیلی اوضاع ش خرابه چند ساله سرطان داره و از کار افتاده و خرجی ندارند
گفتم همسرت کجاست؟
گفت مریض است داخل خونه خوابیده
تشنج داره دوتا پایش هم مشکل داره سر کار نمی تونه بره
دوتا بچه از خونه دویدن بیرون پریدن تو ماشین با چه ذوقی داشتن تو ماشینم بازی می کردند
گفت حاج آقا ببخشید دعواشون کنید بیان بیرون
گفتم دعوا؟؟؟
از خیلی وقت پیش یک بسته پر از اسباب بازی های زهرا (دخترم) گذاشته بودم صندوق عقب اونا رو بهشون دادم نمی دونید... انگار دنیا رو بهشون داده بودن
رفتم داخل حیاط درب خونه اینقدر کوتاه بود سرم بدجوری کوبیده شد
مرد خودش رو رسوند داخل حیاط
حاج آقا خیلی ممنون انشالله خیر ببینی
ی ذره از اوضاع شون پرسیدم
خونه ای که شبیه خونه نبود
یک حیاط باریک دیوارهای کوتاه و خراب
یک حال کوچک و آشپزخانه
ماهی 300 اجاره که 6 ماه است عقب افتاده
شوهری که یک ماه بستری بوده و نمی تونه سر کار بره...
اما از همه زیباتر این بود🔻🔻
خانم گفت: حاج آقا وضع ما خوب است ما 2 میلیون پول پیش داریم
این همسایه کناری را کاری کنید حتی پول پیش هم نداشته و صاحبخانه رحم کرده بیرونش نکرده حاج آقا اینا هیچی ندارن.
🔸 ی جوری میگفت وضع ما خوبه انگار نه انگار دارن در چه اوضاعی زندگی میکنند با این حال به فکر همسایه ش بود.
آنقدر وضع زندگی شون رقت بار بود بغض گلویم را فتح کرد...
#گزارش
#خاطره_نگاری
#مورد_جدید
یادتون باشه گفتم مورد قبلی خیلی درباره همسایه ش گفته بود که وضع شون خرابه...
امروز به همراه برادر عزیزم حاج علی رضایی به منزل این بنده خدا رفتیم. در زدم خانمی در را باز کرد.
سلام حاج خانم خوبید؟ آقاتون خوبن؟ کسالت داشتن؟
بنده خدا فکر کرد از بهداشت اومدم
گفت حاج آقا مریضی آقام قدیمیه #سرطان داره باور کنید #کرونا نیست...
گفتم: نه من ی سری لوازم براتون آوردم میدونم وضع ایشون رو
انگار خیالش راحت شد آروم بسته ها رو برداشت برد تو خونه
همسرش اومد دم در
سلام و علیک کردیم کمی از اوضاعش گفت.
اینکه ده ساله تو این خونه زندگی میکنن
اینکه #پول_پیش ندارن جابجا بشن
اینکه دوماهه چاه فاضلاب پر شده و صاحبخونه هزینه نمیکنه برای تخلیه...
اینکه فقط ماهی 200 از کمیته امداد میگیرن و یارانه ...
اینکه دوماهه اجاره خونه ندادن...
اینکه برای خورد و خوراک چیزی ندارن...
فکر کنم شنیدن همین مقدار از مشکلات کافی بود تا ازش بخوام ادامه نده
در ادامه چند #تصویر از منزل شون میگذارم🔻🔻🔻🔻🔻
#خاطره_نگاری
#کارگران_روزمزد
#قسمت_آخر
#سیدحسن کارگر روزمزد افغانی که ما را با خانواده های نیازمند مختلفی آشنا کرده بود. برای بقیه دلسوز بود و در چهره اش صداقت موج میزد.
به همراه سید چندین خانواده را سرکشی کردیم و #سبد_غذایی دادیم. ما را از کوچه پس کوچه های قدیمی قم به منزلی رساند.
دم منزل که رسیدیم گفت بیایید بالا ...
اینجا منزل خود سید بود.
ما را به چایی دعوت کرد. می خواست با این کار از ما تشکر کند.
سید آنقدر با اقتدار و عزت نفس بود که هرچه فکر کردیم برای او هم سبد غذایی ببریم احتمال دادیم ناراحت شود.
از پله های باریک و فلزی به بالای یک پشت بام رفتیم.
یک اتاق مستطیل شکل کوچک شاید حداکثر ۱۲ متر بود. خیلی ساده و بدون آلایش ولی تمییز و دلنشین.
دقیقا کنار همین اتاق یک اتاق ۱۲ متری دیگر بود که نصف آن آشپزخانه و نصف دیگرش یک اتاق خواب بود.
سید ۵ بچه دارد. خانواده ای ۷ نفره بالای یک پشت بام با دو اتاق....
اما اصلا احساس ناخوشی نداشت. مردی که با غیرت زوربازو کارگری می کند تا لقمه #حلال درآورد. با اینکه از ناحیه کمر آسیب دیده...
یکبار برای نجات جان دو کارگر خودش را سپر کرده تا فرقونی که از بالای ساختمان درحال سقوط بود به آن ها آسیب نزند.
سید آن شب از لطف های خدا، از خوبی صاحبخانه اش، از همه چیزهای خوب گفت...
نه گلایه ای ...
نه شکایت از روزگارش...
کسی که به خدا #حسن_ظن دارد و #شاکر است بنده خوب خداست...
با یک چایی گرم از ما پذیرایی کرد. چقدر این همنشینی مزه داد.
دیدن انسان هایی که از تمتعات دنیا بهره ای ندارند ولی از کرامت های انسانی بسیار بهره مندند. انسان هایی بزرگ در خانه هایی کوچک...
ان اولیایی تحت لوایی...
💎 انسان هایی را دیده ام که خانه بزرگ و زندگی #مرفه دارند ولی همیشه #شاکی اند... از خدا ... از روزگار... از همه چیز انسان هایی که همیشه غر میزنند و #سوظن به خدا دارند.
⭐️ آرامش در خانه بزرگ نیست در دل بزرگ است.
❇️ حسن ختام این دیدار یک عکس یادگاری با سید و برادر عزیزم حاج علی رضایی بود.
📝 #فهرست_خاطره_نگاری
📚 یکی از کارهایی که طی این مدت در کانال خیریه دنبال شد #خاطره_نگاری از مواردی بود که جهت کمک خدمت شان می رسیدیم.
دیدن زندگی و روحیه انسان هایی که به هر دلیل امروز نیازمندند، درس ها و نکات جالبی به دست می دهد که سعی در ثبت برخی از آن ها داریم. همچنین در کارهای خیرین و نیکوکاران نکاتی است که قابل توجه و ثبت است.
برای دسترسی آسان به مواردی که تا کنون نوشته ایم؛ لینک خاطرات در ادامه تقدیم شما عزیزان می شود🔻🔻🔻
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۱
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/120
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۲
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/121
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _۳
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/124
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۴
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/129
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۵
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/157
🔖#خاطره_نگاری
🖌 متفرقه _ ۱
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/136
🔖#خاطره_نگاری
🖌 متفرقه _ ۲
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/142
#ایران_مهربان _ ۱ 🇮🇷🇮🇷
خاطراتی از نیکوکاران
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/259
#طلاب_غیر_ایرانی
#خاطره_نگاری
❇️ یکی از توفیقات ما در خیریه خدمت به طلاب بزرگوار خصوصا طلاب #غیرایرانی است. بسیاری از ما اطلاعات دقیقی درباره این عزیزان نداریم.
چند خطی بنا به وظیفه درباره این عزیزان می نویسم:
❇️ بسیاری از جوانان با انگیزه و حقیقت جو از سراسر جهان با دیدن موفقیت های انقلاب اسلامی عزم سفر به پایتخت اسلام انقلابی و ظلم ستیز کردند.
✳️ برخلاف تصور عامیانه این طلبه ها از امکانات ویژه ای برخوردار نیستند. شهریه آن ها بسیار کمتر از اعدادی است که برای خط فقر تعریف شده است.
❇️ اما این جوانان برای آموختن #معارف_اهل_بیت علیهم السلام و نشر آن در کشورهای خود سختی زندگی در ایران و دوری از وطن را به جان خریده اند. هریک ازاین طلاب #سفیران_فرهنگی جمهوری اسلامی در کشورهای خود خواهند بود که اندیشه های دینی و آموزه های تمدنی اسلام و انقلاب خواهند بود.
❇️ طلاب غیرایرانی با سختی های متعددی در ایران مواجه اند.
دوری از خانواده و کشور
کمبود امکانات و فقدان حمایت مالی
مشکلات اجتماعی و رفتارنامناسب برخی ایرانیان با آن ها
مشکلات متعدد اقتصادی و مسکن و...
💌 وظیفه قطعی ما حمایت و عنایت به این بزرگواران است.🎀🎀🎀
انشالله بعدا بصورت مصداقی درباره برخی ازاین طلبه ها می نویسم.
#طلاب_غیرایرانی
#خاطره_نگاری
❇️ طلبه ای بود اهل کشور #پاکستان. پیام داد به ما هم سری بزنید. توفیق شد و به همراه حاج علی رضایی یک روز عصر به منزلش رفتیم. طلبه ای جوان، با سه بچه، در زیرزمین منزلی در #نیروگاه.
وارد یک حال شدیم که با پرده ای دو قسمت شده بود. به سمت راست رفتیم. از کتاب های زیادی که دور و بر چیده شده بود فهمیدیم اینجا مثلا اتاق مطالعه ایشان است.
♻️ طلبه ای خوش رو، لبخند به لب، بار اول بود همدیگر را می دیدیم ولی آنقدر دوست داشتنی بود که گویا سال ها می شناسمش.
📚 از درس و بحث ش پرسیدم. از گوشه اتاق پایان نامه اش را آورد. پایان نامه کارشناسی ارشد، با نمره 20 قبول شده بود. با اشتیاق مطالعه کردم. ارزش تبدیل شدن به کتاب درسی را داشت. آنقدر که موضوع کاربردی و پردازش آن خوب بود. معلوم شد طلبه ی اهل کوشش و درس است. حال که از ارشد فارغ التحصیل شده بود در حال مطالعه برای امتحان دکتری بود.
از این طلبه های اهل درس و کوشش علمی خوشم میاد. این ها را باید با همه توان کمک کرد تا با اندوخته علمی بالا به کشورشان برگردند.
📌 از پاکستان پرسیدم؟؟ وضعیت شیعیان... میگفت از لحظه ای که از مرز ایران خارج می شویم، آماده مواجهه با هر خطری هستیم. گسترش شیعه ستیزی و #وهابیت موجب شده محدودیت های جدی داشته باشند. می گفت بسیاری از کاروان هایی که برای زیارت کربلا از بلوچستان پاکستان عبور می کنند، گاهی یک کاروان را یکجا از بین می برند.
✅ در این مدت گفتگو حتی یکبار هم از نیاز مالی ش سخن نگفت. آرام با احتیاط پرسیدم اوضاع تان چطور است؟
گفت: ماهی 800 هزار تومان #شهریه دارد. 300 هزار تومان اجاره می دهد. 200 هزار تومان هم قسط می دهد.
با تعجب پرسیدم یعنی با ماهی 300 زندگی می کنید؟؟ با خنده ای ملیح گفت: امام زمان عج برکتش را می دهد. از عزت نفسی که داشت خوشم آمد. خیلی متین و آرام و با همان لبخند دلنشینش که عاری از اعتراض و گلایه بود گفت: حاج آقا گاهی برای پرداخت #اجاره دچار سختی می شوم.
کسانی که منتقد حضور طلاب خارجی هستند می دانند یک طلبه با 3 فرزند، با مدرک کارشناسی ارشد، تنها با 800 هزار تومان زندگی می کند⁉️⁉️
.
📝 #فهرست_خاطره_نگاری
📚 یکی از کارهایی که طی این مدت در کانال #خیریه_شهید_همدانی دنبال شد خاطره نگاری از مواردی بود که جهت کمک خدمت شان میرسیدیم.
دیدن زندگی و روحیه انسان هایی که به هر دلیل امروز نیازمندند، درس ها و نکات جالبی به دست می دهد که سعی در ثبت برخی از آن ها داریم.
برای دسترسی آسان به مواردی که تا کنون نوشته ایم؛ لینک خاطرات در ادامه تقدیم شما عزیزان می شود🔻🔻🔻
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۱
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/120
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۲
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/121
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _۳
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/124
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۴
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/129
🔖#خاطره_نگاری
⭐️ کارگران روزمزد _ ۵
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/157
🔖#خاطره_نگاری
🖌 متفرقه _ ۱
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/136
🔖#خاطره_نگاری
🖌 متفرقه _ ۲
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/142
🇮🇷 #ایران_مهربان _ ۱
خاطراتی از نیکوکاران
https://eitaa.com/kheyriehshahidhamedani/259
🆔 @kheyriehshahidhamedani