eitaa logo
شهیدمهران شوری زاده( شاهرودی)
483 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
21 فایل
•شهید فاطمیه سـربـاز گـمـنـام امـام زمـاݩ(عـج) شــهـیـد‌ مهران شوری زاده • 🥀🕊🥀 فرمانده و‌ مسئول اطلاعات سپاه زاهدان •تـاریـخ شـهـادت: 1400/10/04• •مـحـل شـهـادت: زاهدان_کورین• ارتباط با ما ↯ @Moheb_shorizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا احمد می گفت: از این که تمام وقت خود را صرف رسیدگی به کارهای دسته و نیروها کرده ام و وقتی برای و خودم ندارم، خیلی ناراحتم. تصمیم گرفتم به گردان دیگری بروم که کسی مرا نشناسد و در آنجا بتوانم کمی به خودم برسم. او این کار را انجام داد. او رفت و یکی از دسته ها در گردان دیگری شد. او .پی.جی‌ زن‌ های گردان عمار در لشگر ۲۷ (صلّی اللّه و علیه و آله و سلّم) بود. امّا به‌ عنوان یک در یکی از پایگاه‌های زمان جنگ، کار می‌ کرد. او همیشه مشغول نظافت بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می‌ گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آن‌ جا برخورد می‌ کند و او و در زیر آوار مدفون می‌ شود. ✍ :خواهر شهید 🌷 🌷 🌷 که مزارش بوی گلاب می‌ هد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• # شادےروح شهدا صلوات شهید مهران شوری زاده(شاهرودی) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
ـــــــ « خاطرات_افلاکیان » ـــــــ هنوز سه روز از جنگ نگذشته بود که پای چپ هدایت الله مورد اصابت گلوله کلاشینکف قرار گرفت و به اعزام شد. بعد از پانسمان سر و پا دوباره به منطقه برگشت. به خاطر کمبود نیرو حاضر نبود استراحت کند و با همان پای مجروح در منطقه انجام وظیفه می کرد تا این که به تیپ 2 اعزام، و در نخلستان های اهواز مستقر شد. هدایت الله که راننده پاسگاه فرماندهی بود کنار تانک ها حرکت می کرد. به یاری خداوند بزرگ و با همت بچه ها از شهر حمیدیه تا هویزه را از دست نیروهای بعثی آزاد نمودند. یک روز صبح شهید هدایت الله با ماشین مأمور به آوردن الوار و گونی برای سنگر شد. مدت زمانی گذشت دستور جا به جایی به منطقه فولی آباد داده شد. چند مدتی به عنوان مستقر بودیم تا این که عملیات آزاد سازی آبادان شروع گرديد. در این عملیات من از او جدا شدم. او تمام طول روز را رانندگی می کرد و هیچ و قت نمی گفت که خسته ام، فرمانده اش او را هدا صدا می زد. او انسان ، و بود. ساعت سه صبح بود که در یک عملیات به منطقه رسیدیم. عملیات تا 5 عصر طول کشید سنگر من با سنگر هدایت الله فاصله داشت. فردای آن روز که همدیگر را دیدیم گفتم: کاملا خسته به نظر می رسی. جواب داد که در این عملیات پیروز شدیم، خستگی دیگر معنی ندارد. چند روزی از عملیات گذشته بود که یک روز صبح هدایت الله گفت: علی بیا برویم با هم عکس بگیریم. من با شوخی گفتم: با این موهای ژولیده، بدون پوتین و لباس عکس بگیرم؟ : این عکس، آخرین عکس من است که با هم می گیریم و برای این که یکی از ما به همین زودی شهید می شود ولی این یادمان باشد که هر کس زنده ماند بعداً گاهی به خانواده دیگری سرکشی کند. ✍ : همرزم شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• # شادی روح شهدا صلوات شهید مهران شوری زاده(شاهرودی) https://splus.ir/shahidmehranshorizade https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷 🌷 .... 🌷پدرم نقل می‌كرد كه: "زمستان ١٣٦٢ بود و تازه عمليات خيبر شـروع شـده بود. يك دسته از بچه‌ها جلو رفته بودند و ما به عنوان نيروهاى پشتيبانى توى سنگر نشسته و منتظر دستور فرمانده بوديم. بعـضى از بچـه‌ها داشـتند قـرآن می‌خواندند؛ بعضى از بچه‌ها هم همان‌طور كه پيشانی‌بند "يـا حـسين" و "يـا زهرا" به سر هم می‌بستند، به هم التماس دعا می‌گفتند و سفارش می‌كردند كه هر كس خدا طلبيدش و پرواز كرد، دست بقيه را هم بگيرد. متوجه برادرى شدم كه... 🌷متوجه برادرى شدم كه گوشه سنگر با خدا خلوت كرده بود و داشت نماز می‌خواند. خيلى جوان به نظر می‌رسيد و فقط ١٦ ، ١٧ سال داشـت. احـساس كردم يك نور از صورتش به طرف آسمان می‌رود؛ نورى كـه بـه شـدت مـرا محو خودش كرده بود. آمدم طرفش تا وقتى نمازش تمام شد، بگويم التمـاس دعا كه يك دفعه سنگر لرزيد!! 🌷نفهميدم چه شد. انگار چشمانم نمی‌ديد؛ فقـط يك لحظه توانستم به آن برادر نگاه كنم كه ببينم آيا هنوز نور از صـورتش بـه آسمان می‌رود يا نه! اما ديگر صورتى نداشت. بدنش يك گوشه افتـاده بـود و سرش همراه آن نور به آسمان رفته و ميهمان خدا بود." : سركار خاﻧﻢ مريم اكافان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهید مهران شوری زاده(شاهرودی) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
«شهید احمد صالحی نژاد» 🌹 : علی اکبر 🍃 : فرمانده گروهان پیاده 🌷 : ۱۳۳۷/۰۸/۰۳ 🌴 : ۱۳۶۲/۰۹/۰۱ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷یکی از دوستانش می گفت: «شب قبل از عملیات خواندیم. بعد از دعا احمد حنا درست کرد و به دست و پای بچه ها حنا بست.» گفت: « ایشالله داماد بشین، این هم و …»  کمی باهاشون شوخی کرد و از همه گرفت.🌷 ✍ : همسر شهید
🌷 🌷 ! 🌷حاج قاسم هرچند وقت یک‌بار یک طرح قرآنی را ارائه می‌دادند؛ یکی از کار‌های خیلی خوب و اثرگذاری که خبر آن در کل پادگان‌های کرمان پیچید این بود که دستور دادند هر سربازی که جزء ۳۰ قرآن را حفظ کند ۲۰ روز مرخصی تشویقی به او تعلق یافته و مرخصی رفتنش هم در صورتی نافذ می‌شد که ابتدا امضای من و سپس امضای سردار زیر برگه‌اش باشد. 🌷چون آن‌جا لشکر خیلی بزرگی بود و مراکز زیر مجموعه در کنارش بودند، این قضیه سر و صدای زیادی به پا کرد و اثرات زیادی داشت، لذا موضوع حفظ جز ۳۰ قرآن و مرخصی ۲۰ روزه را مطرح کردند و من را هم مأمور کردند که این طرح را اجرا کنم. من هم تلاشم را کردم تا به نحوه احسن آن‌ را اجرا کنیم‌. 🌷در آن سال تعداد بسیار زیادی از سربازان به هوای همان ۲۰ روز مرخصی با قرآن بیشتر آشنا شدند. بعد‌ها فهمیدیم که خیلی از آن‌ها به‌خاطر همان حرکت در ظاهر کم، زندگی‌شان تغییر کرده و مسیرشان قرآنی شده است. خیلی‌ها می‌گفتند که ما تنها به عشق ۲۰ روز تشویقی آمده‌ایم، اما حالا قرآن را می‌خوانیم و ادامه می‌دهیم. در این حد این افراد عوض شدند. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی : آقای عبدالصمد مرزوقی، قاری و فعال قرآنی و از سربازان شهید سلیمانی در دهه ۷۰ از شما https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷 «شهید بابایی، مسلمانی بسیار و بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های حرکت می کرد و به و می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند.»🌷 ✍ : سرهنگ عطایی، یکی از یاران همرزم شهید بابایی https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
: محمدحسن                   : مسئول تبلیغات گردان حضرت رسول قرارگاه حمزه  : ۱۳۳۵/۰۶/۰۲                       : ۱۳۶۵/۰۱/۱۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷گردنم درد گرفته بود توی سنگرخوابیده بودم. به سراغم آمد. سر و صورتم را غرق بوسه کرد و رفت. فکر می کردم چه شخصیت محبوبی است. ، ، و … هنوز از فکرش بیرون نرفته بودم که را آوردن.🌷 ( ✍ : حاج عقیل غریب بلوک- همرزم شهید) https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
« » 🌷مجتبی شخصی بود که از لحاظ بسیار زبان زد بود و هیچ گاه نشد که او را غرور فرا بگیرد و نفسش بر او غلبه پیدا کند؛ چرا که او انسانی خود ساخته شده بود.مجتبی شخصی بود که لقب برایش برازنده بود و دلیل آن هم پیشی گرفتن از امور خیر نسبت به بقیه اطرافیان بود، به صورتی که او در اکثر موارد خیر یک قدم جلوتر از بقیه حرکت می کرد. یکی از اموراتی که مجتبی بسیار در آنها سفارش می کرد و همیشه خود نیز در انجام آن پیش قدم بود، بود. در یکی از اعیاد نوروز هنگامی که مجتبی در ارتفاعات سر به فلک کشیده سنندج مشغول پاسداری از نظام و حکومت اسلامی بود، همه ما در شهر و دیار خود مشغول انجام دید و بازدید های مرسوم بودیم.به محض مراجعه ما به منزل اقوام به این سخن رو به رو می شدیم که همین الان مجتبی از سنندج با ما تماس گرفت و عید را تبریک گفت. او آنقدر به انجام و در بین اقوام خود تاکید داشت که حتی در زمان انجام ماموریت؛ اگر لحظه ای زمان پیدا می کرد، قطعا آن لحظه را به دید و بازدید تلفنی اختصاص می داد تا همه ما را متوجه این سفارش مهم (علیه السلام) کرده باشد.🌷 : برادرشهید https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد. ✍ :همسر شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا شهید مهران شوری زاده https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷 🌷 ! 🌷بهار سال ۶۵ بود. سالی جدید آغاز شد و مثل سنت همه‌ی ایرانیان من هم با خرید یک جعبه شیرینی به دیدن استاد خطاطی‌ام شیخ یونس رفتم. بعد از احوال‌پرسی و روبوسی در حال چای خوردن متوجه شدم که یونس در حال نوشتن اعلامیه‌ای است که محتوی آن خبر مرگ شخصی را می‌داد.... 🌷کنجکاو شدم که بدانم آن شخص کیست که با دیدن نام شیخ یونس در آخر اعلامیه، متوجه شدم که اعلامیه متعلق به خود حاج یونس است. شیخ اعلامیه را مقابلم قرار داد و از من در مورد متن آن سئوال کرد. خوب که دقت کردم حتی روز سوم و هفتم آن را هم ذکر کرده بود. متعجب شدم، اول خندیدم اما وقتی به صورت مصمم حاجی نگاه کردم، خنده بر روی لبانم خشک شد. آن روز به هر ترتیبی که بود گذشت. 🌷در عملیات صاحب الزمان زمانی که زیر گلوله‌های نیروهای بعثی خیلی از دوستانم به دیدار پروردگار رفتند، مرا نیز به دلیل جراحات وارده به بیمارستان منتقل کردند. غروب یکی از روزهایی که در بیمارستان بودم خبر شهادت حاج یونس را برایم آوردند. دلم گرفت، لبانم لرزید، چشمانم پر از اشک شد و صورتم به اندازه‌ی پهنای اقیانوس خیس.... روز شهادت حاج یونس دقیقاً با همان تاریخی که خودش در اعلامیه‌ای که با دست خودش به چاپ رسانده بود، مصادف گردید. : رزمنده دلاور عبدالصمد زراعتی https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبکبال حرکت می‌کرد. کوله پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط با دو خشاب همراهش بود و : با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت،چرا بیخود می‌زنید،چرا بیخود رگبار می‌بندید، اصلا چرا چیزی رو که نمی‌بینید می‌زنید؟ حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت. در سرمای استخوان‌سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید. می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند،خیلی و بود. دائم ورزش می‌کرد و روزهای متمادی می‌توانست باکمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمی‌شد. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت.🌷 ✍ : جواد نظام‌پور https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
🌷چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش « » است. از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم. بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.🌷 ✍ : همسر شهید https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh