eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ❓دوست دارید نمازتون واقع بشه؟؟ ❓دوست دارید از نمازتون ببرید؟ با راهکار های همراه ما باشید... ✅چگونه یک نماز خوب بخوانیم...؛ مقدمه...👇🏻 ✅نماز محور همه‌ی عبادت‌هاست. ✅ اگرنمازمان را درست کنیم دیگر به چیزی نیاز نداریم. خود نماز بقیه را می‌کند.. ☝خیلی‌ها فکر می‌کنن وقتی گفته میشه ؛ یعنی از اول تا آخر اشک بریزی، از اول تا آخر در نماز از خوف خدا بترسی...😳 ☝خیلی‌‌ها فکر می‌کنن نماز خوب یعنی نمازی که در اون انسان مستقیما داره با خدا صحبت میکنه، خدا رو می‌بینه، سلام به خدا و اولیا میده و جوابشون رو می‌شنوه... ...وای که چه قدر عبادت پر آب و رنگ و رونقی...!!! 🔴🔴🔴 🔸🔹نه خیر... نماز اصلا همچین حرفایی نداره!!! ❓❓❓❓❓❓ پس نماز خوب چیه...؟ 🌺 رفقا حالا اگه می‌خواین بدونین نماز خوب چجور نمازیه این بحث رو با دقت دنبال کنین✌😉 ✅چگونه یک نماز مصداق آیه‌ی "إنَّ الصَلاةَ تَنها عَنِ الفَحشاء وَالمُنكَر" رو پیدا میکنه؟؟؟؟!!! 🌻یک روایت...👇🏻 💠به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: "آقاجان اون جوانی که پشت سر شما نماز می‌خونه، چشم‌چرانی هم می‌کنه! و بعضی گناه‌های از این قبیل هم داره! 🔺 نصیحتش کنید حالا که پشت سر شما نماز می‌خونه اون عیبش رو هم کنار بذاره...! ❗❗❗ 🌸 رسول اکرم جواب دادند: "گفتید که پشت سر من نماز می‌خواند؟" گفتند :بله آقا فرمودند: نماز می‌کنه. نیازی نیست، رهاش کنید، اونو اصلاح می‌کنه و این عیبش رو هم کنار می‌ذاره.... 🌹🌺🌹💥🌺💥 🌺 رفقا به این روایت توجه کنید... چندبار بخونیدش! ببینین که نماز چقدر میتونه باشه.... 💠👆💠 ✅ ما با نماز میتونیم بسیاری از بشیم. 🙏🏻 ان‌شاءالله که خدا به هممون توفیق رو عنایت بفرماید...🌺 @syed213
✅شرح و تفسیر حکمت ۲۱۱ نهج‌البلاغه...👇🏻👇🏻👇🏻 ✨در این مجموعه اندرزهاى گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش‌هاى مهمى از فضایل اخلاقى اشاره فرموده است؛ همان فضایلى که و انسان را آباد مى‌کند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى‌نماید. 🔸این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است: 1️⃣نخست مى‌فرماید: «بخشش حافظ آبروهاست» 🔺روشن است که بسیارى از مردم به علّت یا ، در مقام برمى‌آیند و به بهانه‌هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى‌دهند، ولى هنگامى که انسان دستش به و باز باشد، عیب‌جویان ساکت مى‌شوند و حاسدان خاموش مى‌گردند. 🔹مرحوم «شوشترى» در شرح نهج‌البلاغه خود در اینجا دو جمله جالب از بعضى از اندیشمندان نقل کرده است: 🔺در یک مورد چنین آورده: «این عار و ننگ براى بخیل کافى است که هرگز هیچ کس او را نمى.ستاید و این مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى‌شود». 🔺در موردى دیگر از اندیشمندى نقل مى‌کند که مى‌گفت: «من هیچ درخواست‌کننده‌اى را رد نمى‌کنم؛ یا آدم خوب و نیازمندى است که نیازمندى‌اش را برطرف کرده‌ام و یا انسان لئیم و پستى است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده‌ام». 2️⃣امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه مى‌فرماید: «حلم دهان‌بند سفیه است» 🔺در مورد در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهاى بى‌دلیل آنان و توقعات بی‌جاى آنها در قرآن و احادیث دستور به داده شده است. امام (علیه السلام) در اینجا تعبیر زیبایى را به کار برده و آن تعبیر است. گاه حیواناتى را که گاز مى‌گیرند یا غذاهایى را که نباید بخورند مى‌خورند دهان‌بند مى‌زنند. بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان‌بند است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب مى‌شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن، انسان با این گفت‌وگو آنها قرار مى‌گیرد و خود را از دست مى دهد. 🔹در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى‌خوانیم که مى‌فرماید: «کسى که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئى هیزم بر آتش مى‌نهد». در حدیث دیگرى که از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است مى‌خوانیم: «حلم حجابى است در برابر آفت‌ها». (و یکى از آفت‌ها است). 3️⃣در سومین نکته مى‌فرماید: «زکات پیروزى عفو است» به یقین، هر که از سوى خدا به انسان داده مى‌شود دارد؛ یعنى بهره‌اى از آن باید به دیگران برسد. پیروزى نیز موهبت بزرگى است و بهره‌اى که از آن به دیگران مى‌رسد از است. ✅عفو در جایى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد.✅ البته اداى زکات هم نوعى است. 4️⃣در چهارمین نکته مى‌فرماید: «دورى و فراموشى کیفر پیمان‌شکنان است» در برابر کسانى که پیمان خود را با انسان مى‌شکنند دو گونه عکس‌العمل ممکن است نشان داد: 🔸نخست و پیمان‌شکنى در مقابل پیمان‌شکنى و به بیان دیگر درگیرى و ادامه مبارزه و جنگ است 🔸و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگى خود کند و براى همیشه به فراموشى بسپارد و این مجازاتى است سنگین‌تر براى این افراد، زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده‌اند، بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان‌شکن فاصله مى‌گیرند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅شرح و تفسیر حکمت ۲۲۴ نهج‌البلاغه...👇🏻👇🏻👇🏻 ✨در این گفتار نورانى به نکته مهم از و اثر مثبت آنها اشاره مى‌کند. 1️⃣نخست مى‌فرماید: «کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است» 🔺مرحوم ابن میثم در شرح نهج‌البلاغه خود در اینجا نکته جالبى آورده مى‌گوید: "دلیل کلام مولا این است که سکوت، غالباً نشانه است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بیشتر مى‌شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص مى‌شود، زیرا از پرهیز مى‌کند." 💠اضافه بر اینها، سکوت، سبب نجات از بسیارى از گناهان است، زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله انجام مى‌شود. بدیهى است هنگامى که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود. 🍃اضافه بر این، سکوت سبب و است، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى‌خوانیم: «ساکت باش تا فکرت نورانى شود». 🔺در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت نورانى مى‌شود و مردم از تو در امان خواهند بود». ✅البته همه اینها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح یا است؛ ولى سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست. ❇️ اگر کلام از آفات خالى باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به شدند نه به سکوت. حتى اگر ما در فضیلت سکوت سخن مى‌گوییم از کلام کمک مى‌گیریم. 2️⃣سپس در دومین نکته مى‌فرماید: «انصاف مایه فزونى دوستان است» 🔹حقیقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محرومیت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامى در این راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتى در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند. بدیهى است کسى که این امور را رعایت کند دوستان فراوانى پیدا مى کند و جاذبه انصاف بر کسى پوشیده نیست. ✨در حدیثی از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که مى‌فرماید: «برترین فضیلت ها انصاف است». 🍃گاه بعضى تصور مى‌کنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین مى‌آید در حالى که قضیه عکس است. 🔺امام باقر (علیه السلام) در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى‌کند که فرمود: «کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر او مى‌افزاید». 3️⃣در سومین نکته مى‌فرماید: «با بذل و بخشش قدر انسان‌ها بالا مى‌رود» 🔸در خطبه معروف امیرمؤمنان (علیه السلام) که به خطبه «وسیله» مشهور شده است مى‌خوانیم: «کسى که در احسان کوتاهى کند ذلیل مى‌شود و کسى که جود و بخشش پیشه کند بزرگ مى‌شود». ✅شک نیست که هرقدر انسان، به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل‌ها مجذوب او مى‌شوند و سیل محبت مردم به سوى او سرازیر مى‌گردد و همین امر باعث و انسان مى‌شود. ✨همان گونه که در حدیثى در غررالحکم مى‌خوانیم: «به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان مى‌شوند». ❇️حتى اگر چنین شخصى داراى باشد، احسان و بخشش مى‌تواند پرده بر عیب او بیفکند. ...
شهید مصطفی صدرزاده
☑️ بخـش پنجـم ✍️✍️دوسوال که جوابشان باقی ماند ✍️ایشون ظهر تاسوعای سال۹۴در حلب سوریه به شهادت رسیدن
🌹بسم رب الشهدا🌹 به قلم بعد از طرح عملیات و بررسی و شناسایی منطقه،شب اول ماه رجب قرار شد عملیات بشه... با گردانها عازم نقطه ی رهایی شدیم یه پادگان ارتش بود که وقتی رسیدیم حدود یکساعت قبل از اذان مغرب بود. .بچه ها تا جمع و جور شدن، اذان شد چون مسیر عملیات طولانی بود و باید سریع حرکت میکردیم فرصتی برای اینکه از روی خطر جمعی غذا بخوریم نبود... همونجوری با پوتین و فرادا نماز رو خوندیم و بعضی هم ظرفهای یه بار مصرف غذا در حالیکه اینطرف و اونطرف میرفتن،در دستشون بود و هول هولکی و نصفه نیمه غذا رو خوردن و بعضی هم حتی فرصت شام خوردن پیدا نکردن... بعد سید ابراهیم گفت سریعتر نیروها رو حرکت بدیم. قرار شد از سه محور حرکت کنند... یه محور ما بودیم... یه سری جیره خشک که شامل چند دونه خرما، بیسکوییت،چند دونه شکلات و یه بطری کوچک آبمعدنی،توی نایلونهای اصطلاحا زیپ دار بود، بین بچه ها توزیع کردیم... طبق نقشه ای که داشتیم، باید حدود 20 کیلومتر راه رو با کلی تجهیزات طی میکردیم تا به نقطه ی مورد نظر برسیم... .هر نفر حدود 20 کیلو تجهیزات انفرادی، شامل جلیقه ی ضد گلوله، سرامیک،کلاه کامپوزیت،خشابهای اضافی، بمبهای دستی و...همراه داشت... همون ابتدای حرکت پس از طی حدود یک کیلومتر صدای انفجاری به گوش رسید (یکی از رزمنده ها پاش رفت روی مین ضد نفر و از مچ قطع شد)... .سردار حاج حسین بادپا فرمانده ی محورمون بود که همراه ما و با گردان ما بود... سید ابراهیم گفت فلانی تو ستون کشی، باید انتهای گردان رو داشته باشی و خودش طبق معمول سر ستون و جلودار بود... هر چی بهش گفتم منم با خودت جلو میام قبول نکرد و گفت همینی که میگم انجام بده... . خلاصه با اکراه قبول کردم و راه افتادیم... چون شب اول ماه قمری بود و تو آسمان تقریبا مهتابی نبود و ظلمت همه جا رو فرا گرفته بود و تنها نوری که وجود داشت، نور مردان خدا بود... به سختی حتی یک متری جلوت رو میدیدی،انتهای ستون که معمولا اونایی که توان کمتری داشتند عقب میموندن... و عوارض ناجور زمین مثل قلوه سنگها و پستی بلندی های شدید و همچنین تجهیزات سنگین کار رو خیلی دشوار میکرد ... 💠🔰💠🔰💠🔰💠🔰 ✅کانال ( با نام جهادی )
خاطرات (شاعر آئینی و دوست شهید) 🌹با شهید صدر زاده هم هجره بودیم. حدودا یازده سال پیش بود که با شهید صدر زاده مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی جا موندیم. خوشحالم که رفیق هایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند. (حاجی از من آخوند در نمیاد) 🌹من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین میکردم. مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت:حاجی از من آخوند در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه؟ باید تمرین کنی... تازه شروع کردی برادر. گفت: می دانم اما من دنبال گمشده ای میگردم و با این هدف آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم باید راه خودم را پیدا کنم ... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✅ کانال (با نام جهادی ) @Shahid_mostafasadrzadeh
❣﷽❣ 📚 1⃣ 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... 📖البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه ...در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:⇲⇲ 💢پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💢با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. 💢اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند. به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. 💢یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم ... در همان حال و هوای 17 سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ... @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🔴 سید مرد خدا بود در یک جمله باید بگویم به واسطه شهادت این مرد بزرگ، ملت ایران او را به دست آورد و ما او را از دست دادیم. 🍃🍃🍃🍃🍃 به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس شهید سید مصطفی صدرزاده از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب(س) و فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون بود که در عملیات محرم به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. سید علی صدرزاده از دوستان این شهید عزیز است که خاطراتی شنیدنی از مصطفی داشت که اینگونه  روایت می‌کند:👇 ================== 🔻نحوه آشنایی با شهید صدرزاده ما در هشت سال‌ پیش با مشکلات متعدد مادی گریبان‌گیر شده بودیم، چند صباحی هم به علت تصادف از ناحیه ساق پا آسیب جدی دیدم و توانایی کار کردن را نداشتم. به سفارش یکی از دوستان به هیئت آقا سید مصطفی رفتم تا مشکلاتم را برایش بگویم. هیئت تمام شد و جوان باصفایی را دیدم که جلوی در ایستاده و مورد لطف و محبت همه جوان‌های آن تکیه عزاداری بود. نمی‌دانستم که آن جوان سید مصطفی صدرزاده است. بعد از احوالپرسی جویای مصطفی شدم، سید به روی خود نیاورد و گفت: کارت را بگو من حتما خواسته‌ات را به او انتقال می‌دهم. اما با تاکید من که می‌خواهم آقا مصطفی را ببینم، خودش را معرفی کرد و من برایش یک ساعتی درد و دل کردم. از آن روز به بعد سید هر کاری از دستش بر آمد در حق ما دریغ نکرد و برادرانه به من و مادرم محبت کرد. جالب اینجاست که شهید صدرزاده در آن زمان 22 سال بیشتر نداشت. ..... ================ @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🔴 🔴دو سال پیش وقتی پیکر اولین شهید فاطمیون به دلیل حضور اقوامش راهی مشهد شد و در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد؛ ابتدای محله گلشهر مشهد، یک ماشین نیروی انتظامی ایستاده بود که تعدادی مهاجر افغانستانی که به صورت غیرقانونی وارد خاک ایران شده بودند را دستگیر کرده و برای طی مراحل اداری و انتقال به خاک افغانستان به اردوگاه سنگ‌بست می‌برد. چند سرباز که برای گذراندن دوره دوساله‌شان لباس نظامی بر تن کرده بودند وقتی حجم افغانستانی‌های متکثر در تشییع پیکر یک شهید را دیده بودند، شوکه شده بودند و دو نفر از آنان به میان جمعیت رفته بودند و دانه دانه کارت مهاجرت، تشییع‌کنندگان را بررسی می‌کردند. برای مهاجرانی که قلبشان در سوگ شهیدشان شکسته بود، تحمل این اقدام ولو در ظاهر قانونی خیلی سنگین بود. این اقدام در ظاهر قانونی به دلیل اجرا در زمان نامناسب رنگی غیرانسانی و غیر اخلاقی داشت. فرمانده انتظامی منطقه بعد از شنیدن ماوقع به شدت برآشفته بود و دو سرباز خاطی را تنبیه و جریمه کرده بود. این مسأله تا به امروز رسانه‌ای نشد. بعد از آن اشتباه و موقعیت‌نشناسی ولو در عمل به وظیفه اجباری، حالا ماجرا جور دیگری رقم خورده است. در زمان تشییع پیکر شهدای فاطمیون دیگر آن نگاه مرسوم چک‌کننده گذرنامه‌ها و کارت‌های مهاجرت جایگاهی ندارد. حالا میان افغانستانی‌هایی -که چشم‌‌های بادامی‌ و ظریف‌شان نشانه‌ای برای چک کردن مدارک بود- ایرانی‌های زیادی هم دیده می‌شوند که برای تشییع شهدا و شرکت در مراسم عزاداری آنان به حرم رضوی و بهشت رضا(ع) می‌روند. جمع زیادی از مردم ایران پیش قدم شدند. این آغاز یک تغییر فرهنگی و ترویج نگاه انسانی به بشر افغانستانی متولد و ساکن شده در سرزمین جمهوری اسلامی است. ماجرا ادامه پیدا کرد و در روز تشییع پیکر شهیدان علیرضا توسلی معروف به ابوحامد و رضا بخشی معروف به فاتح، شهر مشهد پر شد از بنرهای تصویر فرماندهان شهید افغانستانی و امروز در مسیر تشییع شهدا، نیروهای نظامی ایران، به مناسبت ورود پیکر پاک آنان به سرزمین امام راحل(ره) مارش نظامی می‌نوازند. سرداران نظامی ایران سر بر تابوت شهدا گذاشته و گریه می‌کنند. سربازان نیروی انتظامی همراه مردم زیر تابوت شهیدان را گرفته‌اند. انسان‌ها براساس تقوایشان ارج نهاده شده‌اند. اینجا زیر پای شهیدان، دیگر قومیت ملاک نیست. کم‌لطفی‌ها به مدد فراگیر شدن گفتمان اسلامی، انسانی و اخلاقی رهبران ایران اسلامی رو به جبران است. 40 روز از شهادت علیرضا توسلی و رضا بخشی می‌گذرد. فراتر از نگاه‌های ناسیونالیستی مرسوم باید نگریسته شود تا شهادت «فاتح» متجلی شود. خیر محمد بخشی، پدر شهید فاتح، مثل بسیاری از مهاجران افغانستانی ساکن ایران یک کارگر سخت‌کوش است. زحمت‌کشی را از دستان ترک خورده و پینه‌بسته‌اش به راحتی می‌توان درک کرد. در گوش خود سمعکی دارد و صبورانه به مهمانان خوش‌آمد می‌گوید. نجابت از سیمایش پیداست. جوان از دست داده اما بی‌تابی نمی‌کند. سرش را آرام پایین انداخته و به اعلامیه بزرگداشت و تشییع پیکر رضا، فرزند پنجم خود خیره می‌شود. هیچ‌کس نمی‌داند در فکر و دل او چه می‌گذرد. هنوز یک هفته از بازگشت پیکر فرزندش که حالا قهرمان پذیرفته شده جامعه است، نمی‌گذرد. سجاد، عباس، قاسم، محمد و علی به همراه دو خواهر امروز سیاه پوش برادر میانی خود شدند. برادری که فرمانده بوده و آن‌ها نمی‌دانستند و امروز وصف او را بیشتر از دوستان و نیروهایش می‌شنوند. رضا و همه خواهران و برادرانش در همین مشهد و محله‌های طلاب و جاده سیمان و ... به دنیا آمدند. وقتی از اصالت خانوادگی‌شان و اینکه ساکن کدام بخش از خاک افغانستان بودند، پرسیده می‌شود، عباس، برادر بزرگ‌تر شهید می‌گوید: «مهم نیست، مهم این است که مسلمان و شیعه هستند. از همین خاک هستند.» قبل از انقلاب به ایران آمدند. چوبدستی تراشیده شده غلام‌حسین بخشی، پدربزرگ رضا را خیلی‌ها می‌شناسند. مشهور است که آن را همراه با دوستانش زیر کت خود مخفی کرده و در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می‌کرد. از صبح که از خانه بیرون می‌زدند، بعد از تظاهرات حوالی ظهر به سمت قلعه ساختمان، نزدیکی‌های جاده سرخس می‌رفتند و برای برنامه‌ریزی کارهای روزهای بعد آنجا مستقر می‌شدند و جلسه می‌گرفتند. ایرانی و افغانستانی باهم علیه استبداد پهلوی متحد شده بودند. همه یک رهبر می‌شناختند:«خمینی». پدربزرگ انقلابی رضا بخشی هنوز در قد حیات است و هرچند به دلیل کسالت در این گفت‌وگو حضور ندارد، اما به گفته خانواده در جریان روزهای مقاومت رضا و آسمانی شدن او قرار گرفته است. و اما مادر سرش را پایین انداخته است و.... ... @shahid_mostafasadrzadeh
🌹بسم رب الشهدا🌹 به قلم بعد از طرح عملیات و بررسی و شناسایی منطقه،شب اول ماه رجب قرار شد عملیات بشه... با گردانها عازم نقطه ی رهایی شدیم یه پادگان ارتش بود که وقتی رسیدیم حدود یکساعت قبل از اذان مغرب بود. .بچه ها تا جمع و جور شدن، اذان شد چون مسیر عملیات طولانی بود و باید سریع حرکت میکردیم فرصتی برای اینکه از روی خطر جمعی غذا بخوریم نبود... همونجوری با پوتین و فرادا نماز رو خوندیم و بعضی هم ظرفهای یه بار مصرف غذا در حالیکه اینطرف و اونطرف میرفتن،در دستشون بود و هول هولکی و نصفه نیمه غذا رو خوردن و بعضی هم حتی فرصت شام خوردن پیدا نکردن... بعد سید ابراهیم گفت سریعتر نیروها رو حرکت بدیم. قرار شد از سه محور حرکت کنند... یه محور ما بودیم... یه سری جیره خشک که شامل چند دونه خرما، بیسکوییت،چند دونه شکلات و یه بطری کوچک آبمعدنی،توی نایلونهای اصطلاحا زیپ دار بود، بین بچه ها توزیع کردیم... طبق نقشه ای که داشتیم، باید حدود 20 کیلومتر راه رو با کلی تجهیزات طی میکردیم تا به نقطه ی مورد نظر برسیم... .هر نفر حدود 20 کیلو تجهیزات انفرادی، شامل جلیقه ی ضد گلوله، سرامیک،کلاه کامپوزیت،خشابهای اضافی، بمبهای دستی و...همراه داشت... همون ابتدای حرکت پس از طی حدود یک کیلومتر صدای انفجاری به گوش رسید (یکی از رزمنده ها پاش رفت روی مین ضد نفر و از مچ قطع شد)... .سردار حاج حسین بادپا فرمانده ی محورمون بود که همراه ما و با گردان ما بود... سید ابراهیم گفت فلانی تو ستون کشی، باید انتهای گردان رو داشته باشی و خودش طبق معمول سر ستون و جلودار بود... هر چی بهش گفتم منم با خودت جلو میام قبول نکرد و گفت همینی که میگم انجام بده... . خلاصه با اکراه قبول کردم و راه افتادیم... چون شب اول ماه قمری بود و تو آسمان تقریبا مهتابی نبود و ظلمت همه جا رو فرا گرفته بود و تنها نوری که وجود داشت، نور مردان خدا بود... به سختی حتی یک متری جلوت رو میدیدی،انتهای ستون که معمولا اونایی که توان کمتری داشتند عقب میموندن... و عوارض ناجور زمین مثل قلوه سنگها و پستی بلندی های شدید و همچنین تجهیزات سنگین کار رو خیلی دشوار میکرد ... 💠🔰💠🔰💠🔰💠🔰 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌸🍁🍁🌻🍁🍁🌸 دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید🏃. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت.😔 گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود😢.گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند🍳 و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست😊. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت 🛫و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم🚗. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد😭. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم😋. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند👊. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود😍 تعجب کردم.😳 مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟🤔 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد😡. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.😊 ... تا دقایقی دیگر https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🔴 سید مرد خدا بود در یک جمله باید بگویم به واسطه شهادت این مرد بزرگ، ملت ایران او را به دست آورد و ما او را از دست دادیم. 🍃🍃🍃🍃🍃 به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس شهید سید مصطفی صدرزاده از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب(س) و فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون بود که در عملیات محرم به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. سید علی صدرزاده از دوستان این شهید عزیز است که خاطراتی شنیدنی از مصطفی داشت که اینگونه  روایت می‌کند:👇 ================== 🔻نحوه آشنایی با شهید صدرزاده ما در هشت سال‌ پیش با مشکلات متعدد مادی گریبان‌گیر شده بودیم، چند صباحی هم به علت تصادف از ناحیه ساق پا آسیب جدی دیدم و توانایی کار کردن را نداشتم. به سفارش یکی از دوستان به هیئت آقا سید مصطفی رفتم تا مشکلاتم را برایش بگویم. هیئت تمام شد و جوان باصفایی را دیدم که جلوی در ایستاده و مورد لطف و محبت همه جوان‌های آن تکیه عزاداری بود. نمی‌دانستم که آن جوان سید مصطفی صدرزاده است. بعد از احوالپرسی جویای مصطفی شدم، سید به روی خود نیاورد و گفت: کارت را بگو من حتما خواسته‌ات را به او انتقال می‌دهم. اما با تاکید من که می‌خواهم آقا مصطفی را ببینم، خودش را معرفی کرد و من برایش یک ساعتی درد و دل کردم. از آن روز به بعد سید هر کاری از دستش بر آمد در حق ما دریغ نکرد و برادرانه به من و مادرم محبت کرد. جالب اینجاست که شهید صدرزاده در آن زمان 22 سال بیشتر نداشت. ..... ================= https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
خاطرات (شاعر آئینی و دوست شهید) 🌹با شهید صدر زاده هم هجره بودیم. حدودا یازده سال پیش بود که با شهید صدر زاده مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی جا موندیم. خوشحالم که رفیق هایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند. (حاجی از من آخوند در نمیاد) 🌹من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین میکردم. مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت:حاجی از من آخوند در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه؟ باید تمرین کنی... تازه شروع کردی برادر. گفت: می دانم اما من دنبال گمشده ای میگردم و با این هدف آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم باید راه خودم را پیدا کنم ... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
مصطفی آدم خاصی بود و روی بچه ها کار میکرد. ✅ دو تا ویژگی خاص داشت: یکی این که مال دنیا براش مهم نبود، اون زمان که کسی ضبط صوت و موبایل نداشت مصطفی داشت و همیشه گوشی و ضبطش دست همه بود به جز خودش.😊 دوم این که مصطفی آدم فرهنگی ای بود. یادمه اون زمان که کسی کلاس نمیذاشت،ما به عنوان کار فرهنگی کلاس های تابستانه ی طرح میثاق را گذاشتیم. البته اون کلاس ها بیشتر برای من و مصطفی برکت داشت تا بچه ها. آقا مصطفی خودش هم کلاس داشت و با بچه ها بود، ولی چون مسئول کار بود، قائدتا بیشتر، کارهای حاشیه ای و اردو ها رو انجام میداد. از امشب باخاطرات دوستان شهید همراه ما باشید🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌸🍁🍁🌻🍁🍁🌸 دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید🏃. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت.😔 گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود😢.گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند🍳 و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست😊. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت 🛫و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم🚗. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد😭. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم😋. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند👊. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود😍 تعجب کردم.😳 مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟🤔 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد😡. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.😊 ... تا دقایقی دیگر https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌸🍁🍁🌻🍁🍁🌸 دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید🏃. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت.😔 گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود😢.گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند🍳 و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست😊. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت 🛫و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم🚗. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد😭. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم😋. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند👊. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود😍 تعجب کردم.😳 مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟🤔 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد😡. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.😊 ... تا دقایقی دیگر https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
خاطرات (شاعر آئینی و دوست شهید) 🌹با شهید صدر زاده هم حجره بودیم. حدودا یازده سال پیش بود که با شهید صدر زاده مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی جا موندیم. خوشحالم که رفیق هایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند. (حاجی از من آخوند در نمیاد) 🌹من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین میکردم. مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت:حاجی از من آخوند در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه؟ باید تمرین کنی... تازه شروع کردی برادر. گفت: می دانم اما من دنبال گمشده ای میگردم و با این هدف آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم باید راه خودم را پیدا کنم ... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
مصطفی آدم خاصی بود و روی بچه ها کار میکرد. ✅ دو تا ویژگی خاص داشت: یکی این که مال دنیا براش مهم نبود، اون زمان که کسی ضبط صوت و موبایل نداشت مصطفی داشت و همیشه گوشی و ضبطش دست همه بود به جز خودش.😊 دوم این که مصطفی آدم فرهنگی ای بود. یادمه اون زمان که کسی کلاس نمیذاشت،ما به عنوان کار فرهنگی کلاس های تابستانه ی طرح میثاق را گذاشتیم. البته اون کلاس ها بیشتر برای من و مصطفی برکت داشت تا بچه ها. آقا مصطفی خودش هم کلاس داشت و با بچه ها بود، ولی چون مسئول کار بود، قائدتا بیشتر، کارهای حاشیه ای و اردو ها رو انجام میداد. از امشب باخاطرات دوستان شهید همراه ما باشید🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh