eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ✍🏻 🌷 : آبادان ۱۳۴۲ : آبادان ۱۳۶۳ : گلزار شهدای آبادان 💢 را قبل از انقلاب و با برنامه خودسازی (ره) شروع کرد. 💢 جزء برنامه اش بود و برای می بایست حرف زدنش را به حداقل می‌رساند.👌🏻 💢 با خودش خلوت می کرد و سکوت و خلوتش را هم دوست داشت . البته ذاتا هم آدم کم‌حرفی بود، اگر هم حرفی می‌زد ، بوی و نداشت. 👌🏻 💢 حرفش حرف خود سازی بود .عاشق کتاب های بود، از همه بیشتر کتاب عجب و ریای شهید. شاید بیشتر از ده بار خوانده بود. شیفته هم بود .حظ میکردم وقتی می نشست و با صوت قشنگش برایم می‌خواند.📚 💢 یک بار به شوخی بهش گفتم تو که اسمت مریم است باید سوره مریم را دوست داشته باشی.☺️ گفت: دوست دارم هر کجای دنیا بودم این سوره را برام هدیه کنی. همیشه برایم سوال بود چه ربطی بین کتاب عجب و ریای شهید دستغیب و سوره قیامت است که مریم اول سوره قیامت را می خواند و بعد کتاب را. 🤔 💢 توی هوای گرم و شرجی آبادان و در فصل خرماپزان روزه اش ترک نمی شد. افطار و سحری اش یک تکه نان و خرما بود . چشمان گود رفته و رنگ پریده اش نشان بیداری های شبانه و روزه داری روزش بود.✨ 💢 به حالش غبطه می‌خوردم می‌گفتم : آنقدر نگران نباش برادر شهیدت ازت شفاعت می کند. می‌گفت: نه می خوام تو اون دنیا چراغ دست خودم باشه به امید کسی نمی شه نشست .✨ 📚 دختری کنار شط 📗 هدیه به روح صلوات ✨ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍🏻 شهید 🌷 🔰 جانشین گردان امام سجاد تیپ ۱۲ قائم : گرمسار ۱۳۴۴ : منطقه مریوان، دزلی ۱۳۶۷ : گلزار شهدای گرمسار 💢 دعوتم کرده بود خانه اش گرمسار. از در که وارد شدم چشمم به تابلوی روی در خیره ماند . 💢 تابلویی بود شبیه به تابلوی مطلقا ممنوع راهنمایی و رانندگی. تابلوی گردی که وسطش نوشته بود غیبت و ضربدری رویش خورده بود. دو طرف پایه اش هم روایت نوشته بود یکی از حضرت علی (ع) و یکی از امام باقر(ع) "غیبت کوشش شخص عاجز است" "شایسته است که مومن بر زبان خود مهر بزند همانگونه که بر طلا و نقره خود مهر می زند " 💢چند لحظه مات نوشته بودم. در زدم و وارد اتاق شدم. بعد از پذیرایی گرم صحبت شدیم .توی تمام مدت حواسم به حرف هایم بود. به همان تابلوی روی در؛ تابلوی غیبت مطلقا ممنوع 🗣راوی : حجت الاسلام سبحانی 📚 من از دیار حبیبم 📗 شادی روح صلوات ✨ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#دلنوشته 💌 چقدر حسرت میخورم به کسانی که اونقدر ارادت دارند به شهدا و یقین دارند به زنده بودنشان که در خیلی از اتفاقات خوب زندگی آنها رو دعوت و شریک شادی ها میکنند ...... دوستانی که مراسم تولد و عروسی یا روضه و مولودی های خانگی در پیش دارند زنده بودن و حضور اهل بیت و شهدا رو خیلی خوب میتونید با دعوت خواهی شان حس کنید ... (از این حرکتی که انجام شده جریانات خیلی زیاد و کرامت های خیلی جالبی دیدم و شنیدم .حتی موردی بوده که روضه خانگی داشتن و خواب دیدن امام زمان گفتن شما ما رو دعوت نکردید ولی حضور داشتیم در مراسم تون) با آروزی سلامتی روز افزون برای ایشان و تک تک ارادتمندان شهدا عکس برگرفته از پیج @mim_dehghan_amiri #شهید_رسول_خلیلی #تولد #تولد_شهدایی #شهید #شهادت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
عنایت و کمک شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی برای 🌹 🌸بعد از کلی تماس و اصرار.... آمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای به رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد. 🌸یک بار سر مسئله به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله ، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم . با دوستانم بر سر یادبود ، برایش مراسم برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ بر روی افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک برایش انتخاب کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊