👈#متن_وصیت_نامه:
🌷#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📍#قسمت_دهم
💎نیروهای مسلّح خود را که امروز☀️#ولی_فقیه#فرمانده آنان است، برای#دفاع از خودتان، مذهبتان،#اسلام و کشور#احترام کنید و نیروهای مسلح میبایست همانند#دفاع از خانه خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و#احترام کنند و نسبت به ملت همانگونه که☀️#امیر_المؤمنین مولای متقیان(ع) فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ#عزت_ملت باشد و#قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و#زینت کشورش باشد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌱#روایتگری_شهدا
🌺@shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_دهم
💚ورزش بدون شرط بندی❤️
شرط بندي(۱)ص۲۸
✔مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش
🍁@shahidabad313
💚وقتی ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد تا حریفش برنده شود❤️
💚#ورزش بکن اما شرط بندي نکن❤️
💚به خاطر شــرط بندي خيلي#عصباني شد و دعوا کرد❤️
🍁@pmsh313
🔺️تقريبًا سال ۱۳۵۴ بود.صبح يک روز جمعه مشغول #بازي بوديم. سه نفر غريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم،🌷#ابراهيم کيه!؟بعد گفتند: بيا بازي سر ۲۰۰ تومان.
🔺️دقايقي بعد#بازي شروع شد.🌷#ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. همان روز به يكي از محله هاي جنوب شــهر رفتيم. ســر ۷۰۰ تومان شــرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم.
🔺️موقع پرداخت پول،🌷#ابراهيم فهميد آنها مشغول#قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.
يك دفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه برنده شــد ما پول نميگيريم.
🔺️يكي از آنها جلو آمد و شــروع به#بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابــرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!
🔺️باتعجــب نگاهم كرد و گفت: مي خواستم#ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
🍁@pmsh313
🔺️هفتــه بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشــان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهيم سر ۵۰۰ تومان بازي کردند.ابراهيم پاچه هاي شلوارش را باال زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند!آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.
🍁@shahidabad313
🔺️شــب با ابراهيم رفته بوديم🕌#مسجد. بعد از نماز، حاج آقا احکام مي گفت. تا اينكه از شرط بندي و#پول_حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص)مي فرمايد:
«هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه#باطل و حوادث سخت از دست مي دهد»(مواعظ العدديه ص۲۵)و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از#حرام بخورد#نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود»(الحکم الظاهره ج۱ ص۳۱۷)
🔺️ابراهيــم با تعجب به صحبتها گــوش مي كرد.بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز ســر واليبال ۵۰۰ تومان تو شــرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجــرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده#مســتحق بخشيدم!
🔺️حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ،#ورزش بکن اما شرط بندي نکن.هفته بعد دوبــاره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!
🍁@shahidabad313
🔺️ابراهيم گفت: من#بازي ميکنم اما شــرط بندي نميکنم. آنها هم شــروع کردند به مســخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه مي بازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و...
🔺️ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه مي دونستم هفته هاي قبل با شــما بازي نمي کردم، پول شما رو هم دادم به#فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي مي کنيم.که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
🍁@pmsh313
🔺️دوســتش می گفت: بــا اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بســيار توصيه كرد كه شــرطبندي نكنيد. امــا يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بــازي كرديم و مبلغ ســنگيني را باختيم!
🔺️آخــرای بازي بود كه ابراهيم آمد. به خاطر شــرط بندي خيلي از دست ما#عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشــتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شــد ابراهيم جلو آمد و توپ را گرفت.
🔺️بعدگفت: كســي هســت بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كســي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با#غرور خاصي جلو آمد وگفت: سر چي!؟
🔺️ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد.ابراهيــم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد از آن حسابي با ما#دعوا كرد!
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌱#روایتگری_شهدا
🌺@shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
#قسمت_دهم
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
♦️یک بار با هم رفتیم اصفهان درس #اخلاق #آیت_الله_ناصری. آن جلسه خیلی بهش چسبید.😍
از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. 🤩 جمعه ها که می رفتیم سر #قبر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم.
⭐توی جلسات دفترچه اش را در میآورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را مینوشت. از همان موقع بود که #خودسازی بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ #مستحبات.
یادم هست آن سال ماه شعبان همه #روزه هایش را گرفت😮💪🏻
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@qomirib تنها گریه کن 10.mp3
زمان:
حجم:
8.02M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #تنها_گریه_کن
📌#قسمت_دهم
📍فصل چهارم ص ۷۳
🍂سفر اتوبوسی به مکه
🍂زیارت سحر
🍂بهترین روزهای عمر
📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر#شهید_محمد_معماریان
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Salam Bar Ebrahim 10.mp3
زمان:
حجم:
6.61M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_دهم
💚شجاعت عجیب ابراهیم❤️
💚مطیع امام❤️
🌴اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام(ره) به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي(منتهي به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.
🌴صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانه وار به دور شمع وجودي حضرت امام مي چرخيد...
🌴ابراهيم مي گفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشــت.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت...
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_دهم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
♻️«اروند، رودخانه مورد مناقشه ایران و عراق»
🔹️اروندرود كه عراقيها آن را «شط العرب» مي نامند، قسمتي كوچك از مرز
مشترك ايران و عراق است. طول اروندرود حدود 209كيلومتر و عرض متوسط
آن 400متر است؛ ولي در بعضي نقاط، دهانة آن به يك كيلومتر هم ميرسد.
اروندرود يك رودخانة قابل كشتيراني است كه در كنار آن بنادر مهمي مثل
آبادان و خرمشهر از ايران و بندر بصره از عراق قرار دارند. كانال قابل كشتيراني
آن سه متر عمق داشت كه لايروبي هاي قبل از جنگ، آن را به يك كانال قابل
كشتيراني به عمق هفت متر درآورد. بخش جنوبي اروندرود قابليت كشتيراني
بيشتري دارد و از بخش شمالي آن كه كم عمیقتر است، براي كشتيراني داخلي
استفاده ميشود.
♻️عراق و نقشة آغاز جنگ
🔸️عراق كشوري است كه حدود 60درصد جمعيت آن را شيعيان تشكيل
ميدهند. رويدادهاي سال 1358 و سياست صدور انقلاب اسلامي و اقدامات
آشكار و پنهان در منطقه، زمينه اي شد تا دو كشور عراق و عربستان سعودي
بيشتر به يكديگر نزديك شوند و يك سال قبل از شروع جنگ، در بيست و نهم
شهريور 1358 ،پيمان امنيت متقابل بين دو كشور به امضا رسيد. رژيم عراق در
جنگ رواني كه قبل از حمله به ايران به راه انداخته بود، شهرهاي استان
خوزستان را به عربي نامگذاري كرده بود؛ از جمله: سوسنگرد به خفاجيه،
خرمشهر به محمره، آبادان به عبادان و استان خوزستان به عربستان.
🔸️صدام حسين با جلب موافقت عربستان سعودي و كشورهاي عربي منطقة
خليج فارس براي جنگ با ايران، توانست از امكانات مالي، نظامي و تداركاتي اين
كشورها بهره برداري كند. رژيم عراق يك سال پيش از شروع جنگ، حدود
38ميليارد دلار ذخيرة ارزي داشت و كشورهاي نفت خيز منطقة خليج فارس
شامل: عربستان سعودي، كويت، امارات متحدة عربي و قطر، حاضر به پرداخت
14ميليارد دلار وام بدون بهره به كشور عراق شدند.
🔹️چند ماه قبل از شروع
جنگ، نوع خريد برخي تسليحات جديد توسط رژيم صدام، گوياي آن است كه
او زمينة حملة نظامي به ايران را دستكم از همين زمان طرح ريزي كرده باشد.
به عنوان مثال، خريد دو هزار دستگاه تانك نفربر خاكي ـ آبي از برزيل در اوايل
زمستان سال 1358 كه از نظر نظامي به منظور عمليات عبور دادن نيروهاي
نظامي عراق از رودخانة كارون به خاك ايران است.
💥از ديگر نشانه هاي پيش از
حمله به ايران، ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1ـ افزايش بيروية خريدهاي تسليحاتي براي تجهيز ارتش عراق
2ـ تقويت نيروهاي مرزي به نحو بارز
3ـ احداث پايگاههاي نظامي متعدد و جديد در نوار مرزي ايران
4ـ احضار متولدين سالهاي 56 - 1955م براي خدمت احتياط
5ـ فراخوان نيروهاي ذخيرة ارتش عراق ـ به جز افراد ايراني الاصل ـ به خدمت پرچم
6ـ انتقال هواپيماهاي مسافري و نظامي عراق به فرودگاه هاي اردن و عربستان سعودي
7ـ انجام تغييرات در برنامة آموزشي نيروهاي مسلح
8ـ تجاوز و تهاجم به نوار مرزي ايران، شامل: پاسگاه ها، پايگاه ها، روستاها و شهرها
🔹️از ارديبهشت ماه سال 1359 ،بر ميزان درگيري هاي مرزي و دامنة آن
افزوده شد و ارتش عراق با نبردهاي پراكنده و روزانه، ارتش ايران را در چند
جبهه در كردستان (مبارزه با كومله و حزب دموكرات كردستان ايران)، در
خوزستان (شورش حزب خلق عرب) و مبارزه با سران عشاير در مرزهاي عراق به خود مشغول كرد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib pesaram hosein 10.mp3
زمان:
حجم:
5.41M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚 کتاب #پسرم_حسین
✍نویسنده: فاطمه دولتی
♻️#قسمت_دهم
📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد.
🌴ضریح حرم
🌴چهارمردان قم
🌴بوسیدن دست مادر
🌴النگوی دست برای جبهه
🌴واسطه رضایت به جبهه رفتن
✨ برنامه #فانوس، خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
D1737703T16681558(Web).mp3
زمان:
حجم:
15.24M
📚 #کتاب_صوتی 🎧
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚 کتاب#مهمان_شام
🕊#شهید_مهندس_سیدمیلاد(محمد)مصطفوی
🌴شهید مدافع حرم
🍃انتشارات:شهید ابراهیم هادی
🔸️فصل دهم
♻️#قسمت_دهم
💠مزار مادر
💠نگران پدر
💠اذان
💠نماز اول وقت
💠بوی جدایی
💠کوچه بنی هاشم
💠درب سوخته
💠بچه شیعه
💠شهید رحیمی
💠مدافع حرم
✨ برنامه خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 10.mp3
زمان:
حجم:
5.71M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚کتاب#شنبه_آرام
🕊شهید محسن فخریزاده
✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند
🍃انتشارات حماسه یاران
💢#قسمت_دهم
📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده از کلام همسر او است.
🔸️در این کتاب از مردی خواهید خواند که گمنام و بیادعا در مسیر علم و اعتلای دانش هستهای تلاش کرد، مردی که خواب راحت را از چشمان ترامپ و نتانیاهو گرفت.
🔹️محسن فخریزاده مهابادی (۱ فروردین ۱۳۴۰ – ۷ آذر ۱۳۹۹) فیزیکدان هستهای اهل ایران بود. او معاون وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران و سردار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و یکی از شخصیتهای اصلی برنامه هستهای ایران محسوب میشد.
🔘آخرین شب با محسن
🔘نماز اول وقت
🔘سجده
🔘سجاده
🔘گریه
🔘آرزوی شهادت
🔘وقت شهادت
🔘دعوت
🔘گل خنده
🔘روح قوی
🔘سرمایه
🔘ایثار
✨ برنامه #فانوس، خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخك - قسمته ۱۰.mp3
زمان:
حجم:
9.81M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_خار_و_میخک
💢رمان معاصر فلسطینی
✍نویسنده:#شهید_یحیی_السنوار
🖼#قسمت_دهم
🔖شکستن بندها
🌴در اعماق تاریکترین زندانها، گروهی از زندانیان با شکنجههای وحشیانه روبهرو میشوند، اما روحیۀ آنها هرگز شکسته نمیشود...
🔘مصر
🔘غزه
🔘جنبش فتح
🔘محمود
🔘زندان غزه
🔘صبح جمعه
🔘دادگاه نظامی
🔘اعتصاب
🔘آموزش در زندان
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
یادت باشد قسمت دهم.m4a
حجم:
10.41M
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#یادت_باشد
🌷شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی
✍️ محمد رسول ملاحسنی
🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی
✫⇠#قسمت_دهم
🔸#یادت_باشد…" اثری است پیرامون زندگی "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" که "محمدرسول ملاحسنی" آن را به روایت همسر شهید به رشته ی تحریر درآورده است.
🍃حلال و حرام
🍃شوهر حساس
🍃انگشتر
🍃زیارت
🍃حرم
🍃قم
🍃حضرت معصومه(س)
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی
📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
📘#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
✫⇠#قسمت_دهم
🍀زمانی که ایشان با این وضعیت روحی من روبه رو شد, تصمیم گرفت که مرا به اهواز ببرد وقتی این خبر را شنیدم واقعا می خواستم بال در بیاورم, اینقدر خوشحال شدم که بدون مقدمه و مشورت با خانواده با این پیشنهاد گردن نهادم ، البته ناگفته نماند که می توانستم حدسی بزنم که تمام اطرافیانم, از این تصمیم راضی بودند.
🍀به هر صورت که بود پس از شنیدن این خبر اقدام به جمع آوری وسائل مورد نیاز نمودم، راستش را بخواهید نمی دانستم که چه وسائلی مورد نیازمان است. آقا مرتضی که متوجه شده بود چقدر من از این قضیه خوشحال هستم, رو به من کرد و گفت: دقیقا نمی دانم, ولی این را به شما می گویم که هر چه می خواهید بیاورید فقط سعی کنید که در یک کوله پشتی و یک ساک جا بدهید.
🍀من تعجب کرده بودم و پیش خودم فکر می کردم که مگر می شود که انسان تمام زندگیش را در یک ساک و یک کوله پشتی جا بدهد. ولی بعدا فهمیدم که منظور آقا مرتضی این بود که ما نباید غیر از لباس چیز دیگری به آنجا ببریم.من هم اوامر ایشان را اطاعت کردم و کاری کردم که خود ایشان مد نظرش بود.
🍀پس از گذشت چند روز, اقدام به خداحافظی با اقوام و خویشان نمودیم ،وسایلمان را برداشتیم و به سمت فسا حرکت کردیم در طول مسیر در اندیشه خودم فرو رفته بودم و فکرهای عجیب و غریب می کردم در نهایت با گوشه چشمانم رو به آسمان می کردم و از خداوند می خواستم که هر چه مصلحت اوست برای ما فراهم سازد.
آنقدر در این تفکرات غرق بودم که متوجه نشدم که این مسیر حدودا نیم ساعته را چگونه طی کردیم وقتی وارد شهر شدیم رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: خودمان تنها باید به اهواز برویم؟
🍀گفت:نه, با تعدادی از بچه های سپاه و بوسیله اتوبوس به آنجا می رویم پس از مدتی به درب خانه ای رسیدیم که آقا مرتضی عنوان کرد این خانه رفیعی[شهید کرامت الله رفیعی] است و ایشان هم با خانواده همراه ما خواهد آمد درب خانه که باز شد خانم محجبه ای را دیدم که با گرمی از ما استقبال کرد و ما را به داخل منزل دعوت کرد از این زمان بودکه من پا به دنیای جدید گذاشتم. تا آن زمان هیچ یک از همسران بچه های سپاه را نمی شناختم. و این حرکت نقطه شروع شد تا من با تعدادی از آنها آشنا شوم. مدتی که در منزل نشستیم متوجه شدیم که آنها هم تمام زندگیشان در یک ساک پیچیده اند. به هر صورت که بود پس از کمی استراحت به اتفاق خانواده آقای رفیعی به محلی که اتوبوس ایستاده بود رفتیم. من در آنجا با خانم آقای نور افشان[سردار شهید علی اکبر نورافشان] آشنا شدم.
🍀پس از سوار شدن با یک صلوات دست جمعی حرکت خود را آغاز کردیم. فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم و ما بقی آنها رزمندگانی بودند که می خواستند به اهواز بروند معمولا جلو هر پلیس راهی که توقف می کردیم تعجب آنها از وجود ما سه نفر زن در میان این همه رزمنده برانگیخته می شد و فکر می کردند که ما هم می خواهیم به آنجا برویم و دوش به دوش آنها بجنگیم.
البته خیال باطل نبود, حرکت ما هم خودش یک نوع جنگ بود.
🍀حدود نیمه های شب بود که از احساس گرما بر روی بدن خودمان متوجه شدیم که وارد منطقه خوزستان شده ایم نزدیکی های#بهبهان که شعله های آتش را دیدیم برای یک لحظه احساس کردیم که عراقی ها این منطقه را بمباران کرده اند. رو به آقا مرتضی کردم و از ایشان پرسیدم این شعله های آتش مربوط به چه چیزی است؟
ایشان دستش را به طرف تپه های که از پشت آن نوری متساعد می شد دراز کرد و به من گفت آن نور را می بینی؟
گفتم:بله چطور مگه؟گفت:آن نور خورشید است که دارد از پشت کوه بیرون می آید!
🍀ما که خیلی خوشحال شدیم. از جمله خانم نور افشان چون ایشان خیلی خسته بود و دلش می خواست هر چه زودتر به اهواز برسد. پس از مدتی که شعله های آتش از نزدیک نمایان شد متوجه شدیم که آقا مرتضی باز هم شوخی بازی هایش گل کرده و سرکارمان گذاشته, همگی زیر خنده زدیم.گاهی وقت ها هم رو به ما می کرد و جدی می گفت: این شعله های کوچک که می بینید، نانوایی های اهواز هستند که دارند نان می پزند.
🍀به هر صورت که بود آقا مرتضی نگذاشت تا صبح بخوابیم و مرتب سر به سرمان می گذاشت. ما هم که تا آن روز این چیزها را ندیده بودیم هر چه که می گفت مجبور بودیم قبول کنیم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯