#سیره_شهدا
از حاج احمد پرسیدند ،
چرا اسم لشکر رو گذاشتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) .
چرا ۲۷ ؟
گفت ،
۲۷ رجب مبعث حضرت رسول است.
با نام مبارکش همه صلوات می فرستند....
۲ ضربدر ۷ میشه ۱۴ یعنی ۱۴ معصوم علیه السلام.
۲ رو از ۷ کم کنی میشه ۵
یعنی ۵ تن ال عبا علیه السلام.
۲ رو با ۷ جمع کنی میشه ۹ که همون ( تسعه المعصومین من ذریه الحسین علیه السلام ).
۲ رو کنار ۷ بذاری میشه ۷۲ یعنی یاران امام حسین علیه السلام در کربلا...ّ
از هر طرفی به اهل بیت ختم میشه ...
سردار
#جاویدالاثر_احمدمتوسلیان
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان ؛ درست همان زمانی که بمباران های هوایی ، امان مردم را بریده بود.
اواخر شب وقتی می خواستیم بخوابیم ، گلدسته را با پوشش و حجاب کامل دیدم!
با تعجب پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ ، جایی می خوای بری؟
گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم و به همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدنمون رو از زیر آوار در میارن ، حجابمون کامل باشه ....
#شهیدگلدسته_محمدیان
📕 فرار از گناه ، ص 12
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
به نماز سید که نگاه میکردم ، ملائک را میدیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: نمیدانم , چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.
به چشمانم خیره شد. گفت:
مواظب باش!
کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد ، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.
گفت و رفت.
اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
بار دیگر خواندم ، اما نماز سید ، چیز دیگری بود...
#شهیدسیدمرتضی_آوینی
📕 همسفر خورشید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
توی چله زمستان توی برف و سرما ، که حتی چهارپایان هم از رفتن به امام زاده داوود خوداری می کردند ، میگفت ، بریم امام زاده داوود ! ، اونم نه برای تفریح بلکه برای خود سازی !!
وقتی با یه مکافاتی توی برف و یخبندان وارد امام زاده می شدیم ، همه برای فرار از سوز و سرما دنبال یه جای گرم بودیم ولی محمد به طرف رودخانه می رفت و وضو می گرفت ، بعد چنان با خلوص به نماز می ایستاد که واقعا احساس می کردیم او با ذکر خدا گرم می شود.....
سردار
#شهیدمحمد_بروجردی
📕 امام سجاد و شهدا ، ص31
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
قبل از عملیات کربلای 5 بود بچه ها دور هم جمع بودند که یکدفعه سر و صدایی بلند شد ،
صدا ، صدای سید باقر بود ،
جوش آورده بود و با یکی از بچه های بسیجی بگو مگو می کرد ، پا در میانی کردیم و قضیه ختم به خیر شد.
حالا یکی باید میومد و وجدانش رو آرام می کرد !
به خودش لعنت می فرستاد که این چه کاری بود کردی؟!
فردا کی مرده کی زنده؟ ، چطور می خوای جواب بدی ؟
آخر سر هم تصمیم گرفت بره و اون بسیجی رو پیدا کنه ،
به هرکی میرسید سراغش رو می گرفت دیگه داشت کلافه می شد ، که پیدایش کرد .
بهش گفته بود .
ما بچه سیدا زود جوش میاریم و زود پشیمون میشیم.
برادر ، شما ما رو حلال کن
من اشتباه کردم من نفهمیدم.
دست انداخته بود گردنش و بوس و ماچ و طلب حلالیت...
خلاصه از دلش درآورده بود.
👈 فاصله ی راضی کردنش تا شهادتش یک روز هم نشد.....
#شهیدسیدقادر_موسوی
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم.
علی هاشمی اومد و مسئولیتها رو مشخص کرد ، سید حمید شد ، مسئول گردان در منطقه دهلاویه .
یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند .
گفتم ، سید بچه ها که هستند ، چرا شما ! ، می گفت ،
بچه ها هستند ، اما خسته شدند !
خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ، کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد
سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد ، جواب پاتک دشمن رو می داد .
آرپی جی زن خوبی بود از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد ،
اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها ، با بچه های شناسایی ، با بچه های لجستیک ، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد .
با سردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت ، علی هاشمی گفته بود خودتون جلو نرید ، فقط ناظر باشید !
ولی سید قبول نمی کرد ، می گفت ،
چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟
برای همین جلو تر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد.
حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ، بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره ، انگار خستگی ناپذیر بود....
#شهیدسیدحمید_میرافضلی
📕 پا برهنه در وادی مقدس
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
همه لباس مخصوص جبهه رو پوشیده بودند به جز او .
به سختی در میان جمعیت پیداش کردم .
گفتم ،
علیرضا چرا لباس نپوشیدی ؟! مگه نمیخوای بری جبهه ؟!
گفت ، من به خاطر خدا به جبهه میرم ، دوست ندارم کسی منو در این لباس ببینه و بگه پسر فلانی هم رزمنده است ؛
نمیخوام کارم برای دیگران باشه ،
میخوام فقط برای خدا به جبهه برم ...
#شهیدعلیرضا_نکونام
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
همه نماز جماعتش را دوست داشتند.
زياد طولش نمى داد.
اگر مى ديد يا مى شنيد امام جماعتى نمازش طولانى است ، تذكر مى داد.
بعد از هر نمازش سه بار طلب شهادت مى كرد.
عوضش نمازهاى فُرادايش را آهسته مى خواند ،
با سجده هاى طولانى و گريه هاى زياد...
روحانی
#شهیدعبدالله_ميثمی
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
خدا به حاج قاسم ، دو قلو داد اما باید در دستگاه می ماندند چند روزی !
اتاق ایزوله پر بود ، تا سه ساعت دیگر !
پزشک رفت سراغ یکی از مادر ها که بچه اش دو سه ساعت دیگر مرخص می شدند.
مادر تا فهمید طرفش حاج قاسم سلیمانی است با رضایت گفت ،
حتما ، ایشان جانش را برای امنیت ما گذاشته وسط.
سه ساعت که چیزی نیست!
اما حاج قاسم که متوجه شد ، مخالفت کرد.
گفت ، مدتی که باید آن نوزاد در دستگاه باشد ما منتظر می مانیم. مثل همه !......
سردار دلها
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
📕 حاج قاسم
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
هیچ وقت برای هوای نفسش کاری نکرد ، در ظاهر آدمی معمولی بود.
مثل بقیه زندگی می کرد اما هر قدمی که بر می داشت برای رضای خدا بود.
سعی می کرد به همه کارهایش جلوه ای خدایی بدهد.
در همه کارهایش خداوند را ناظر می دید.
خیلی این جمله امام راحل (ره) را دوست داشت و همیشه تکرار می کرد.
آنجا که فرمودند ،
عالم محضر خداست ، در محضر خدا معصیت نکنید.....
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
📕 علمدار
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود ، وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران ، تصمیم گرفت برود جبهه !
گفتم ، شما تازه آمدی و ازدواج کردی ، یه مدت بمان بعد برو جبهه ،
گفت ، نه مادر جان ، من پول این مملکت را در کانادا خرج کرده ام تا درسم تمام شود ، وظیفه ی شرعی ام اینه که ، برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ...
#شهیدحسن_آقاسی_زاده
📕 ستارگان خاکی ج22ص63
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
برای این که خواب ، او را از نماز شب محروم نکند ، ساعت کوک می کرد ، تا به موقع بیدار شود ،
بعد از شهادتش ، شبی در همان اتاق که نماز شب می خواند ، درست در همان ساعت از نیمه شب ، چراغ اتاقش روشن شد....
#شهیدسیدهادی_جناتی
📕 ستارگان خاکی ، ج22 ص81
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
نیمه های شب از سردی هوا ، از خواب بیدار شدم ، هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم غلامرضا نیز بیدار است.
او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را ، روی بچه ها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند ، انداخت.
من نیز بی نصیب نماندم ، یک پتو هم روی من انداخت.
فكر كردم صبح شده كه حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ،
ولی او وضو ساخت و به نماز ایستاد.
او آن شب مثل همه شب ها تا اذان صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود...
#شهیدغلامرضا_ابراهیمی
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
زیر زمین خانه اش را کرده بود حسینیه ، پنجشنبه آخر هر ماه روضه می گرفت .
از ۶ بعد از ظهر مراسم شروع می شد و خیلی از دوستان از ۴ می آمدند حسینیه ، ولی صیاد نمی گذاشت کسی دست به چیزی بزند ، پاچه های دست و پایش را بالا می زد و مثل یک خادم کار می کرد ، همه جا رو جارو می کرد و می شست .
مجلس که شروع می شد دیگر خودش را نشان نمی داد....
سردار
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 خط عاشقی ، ج1
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت .
می گفت ، من شرمنده ام که با سر وارد محشر بشم و اربابم بی سر !
بعد از شهادتش وصیتنامه اش را آوردند ، نوشته بود ،
قبرم را توی کتابخانه مسجد المهدی کنده ام !!
سراغ قبر که رفته بودند دیدند قبر برای هیکل شیر علی کوچک است ! ، گفتند ، حتما رازی دارد !
وقتی جنازه اش آمد ، قبر درست اندازه تن بی سرش بود.....
سردار
#شهیدشیرعلی_سلطانی
📕 خط عاشقی ، ج1
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
در کربلای چهار به شهادت رسید ، در حالی که بارها زخمی شده بود .
از محمد 5 فرزند مانده است ، دو روز قبل از شهادتش نوشته بود ،
هجران از فرزند و چیزهای دیگر ، برای ما در جهت رضای معشوق ، آسان تر از نوشیدن آب گوارا است .
ما هم علاقه به فرزند داریم ، ولی وقتی اسلام به میان می آید ، همه چیز حل می شود ، دستور امام ، دستور امام حسین (ع) است و او را نزدیک ترین فرد به معصومین می بینم....
سردار
#شهیدمحمد_اسلامی_نسب
📕 امام سجاد و شهدا ، ص29
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
محسن همیشه می گفت ،
غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند !!
محسن چیزی زیباتر از دنیا را دید ،
شهادت ، خدا و زیبایی را دیده بود که حاضر شد ،
دنیا را رها کند و برود...
مدافع حرم
#شهیدمحسن_حججی
📕 سرمشق
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
روز تاسوعای حسینی ،
لحظه ای قبل از شهادتش ، با صدای بلند رو به نیروهای داعش فریاد می زند ،
نحن شیعه الامیر المومنین....
مدافع حرم
#شهیدمصطفی_صدرزاده
📕 نوید شاهد
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
اکبر ، باانضباط ، خوش اخلاق و دارای هوش و ذكاوت خارق العادهای بود.
در كارها جدّيت و پشتكار داشت و با صبر و حوصله بر مشكلات فائق میآمد و به دليل داشتن بصيرت خاص ، دوستان خود را بر مبنا علائق دينی و مذهبی انتخاب کرده و برای انجام دوستیها ، فداكاریهای ارزنده ای از خود نشان میداد.
از ارادتمندان سالار شهيدان بود و همه ساله ، ايّام محرّم در مراسم سوگواری ، حضور فعّالی داشت.
عشق به شهادت و عارفانه زيستن با وجودش آميخته شده و آن چنان در او ريشه دوانيده بود كه در ميادين نبرد حق عليه باطل با به شهادت رسيدنش ، ژرفای آن عشق ، بر همه آشكار شد....
#شهیداکبر_توپا
📕 پلاک 10
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم .
ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !!
آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها می گفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله می کند.
ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت ،
مگه توی کربلا ، امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟
چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!
ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام برابراهیم_۲
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
روز عاشورا با همه روزهایش فرق می کرد ، می شد یک آدم معمولی ، بدون عمامه و لباس ، با پای برهنه .
جلوی هیئت نوحه همیشگی اش را می خواند ،
به خیمه ها خبر کنید که حسین کشته شده
خاک عزا به سر کنید که حسین کشته شده
حجت الاسلام
#شهیدمحمد_شهاب
📕 خط عاشقی ، ج1
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_تربیتی_شهدا
📝 راوی: #همسر_شهید #نیلچیان
🔶 شب عقد کلی سنت شکنی کردیم. سفره نینداختیم، یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش.
🔹 مهریه را هم بر خلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسممان شلوغ بود. همه را دعوت کرده بودیم؛
♦️ البته نه برای ریخت و پاش، برای اینکه سادگی ازدواجمان را ببینند؛ این که میشود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود.
⚜ عروسیمان هم از این ساده تر بود. اصلا مراسمی نبود. شب نیمه شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دورهم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانهی بخت.
📚 #کتاب قرمز رنگ خون بابا
#سبک_زندگی
#سیره_شهدا
#شهید_علی_نیلچیان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
#لقمه_حلال
#سردار_شهید_حاج_محمد_جمالی
🔹در دهه هفتاد که تحت فرماندهی
شهید حاج قاسم سلیمانی مأمور پاکسازی جنوب شرق کشور از اشرارمسلح بود ، شب و روز نمیشناخت و از جان مایه می گذاشت .
در یکی از این مأموریت ها، دیداری با رییس باند قاچاقچیان داشت که در جریان این دیدار ، آن قاچاقچی خبره به حاج محمد میگوید :
🔸اجازه بده بار ترانزیتی ما که هر ماه یکبار از پاکستان به جنوب شرق ایران میرسد ، از این منطقه عبور کند و شتر دیدی ندیدی ، در قبال این کمک ماهی چهل میلیون تومان از ما دریافت کن ....
حاج محمد در پاسخش میگوید :
از مال حرام به من پیشنهاد میدهی ، میخواهی زندگی مرا به آتش بکشی ؟!
🔹آن جا بود که همرزمان حاج محمد بعد از شهادتش میگفتند :
حاج محمد اگر میخواست میتوانست خانه ای بسازد ، خشتی از نقره و خشتی از طلا داشته باشد اما به کم دنیا بسنده کرد .
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا✨
وقتی بهش میگفتیم
چرا گمـنام ڪار میڪنی ..!
میگفت: ای بابا،
همیشه ڪاری ڪن
ڪه اگه خدا تو رو دید
خوشش بیاد نه مـردم (:
#شهیدابراهیمهادے🌱
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❇️#سیره_شهدا
💠شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی
🔹دستگیری از فقرا
▫️همسر شهید نقل میکنند: وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضاکردن از افراد دیگری نباشد.
▫️بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد؛ به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد؛
▫️وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده بود.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊