eitaa logo
امام زادگان عشق
98 دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
313 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
- اسمش را گذاشته‌اند "شهیدِ عطری" مادرش می‌گوید: از سن تڪلیف تا شهادتش نماز شبش ترڪ نشده بود... - | شهید‌سیداحمدپلارک |
✖️گروه فرقان با انتشار این اطلاعیه، مسئولیت ترور آیت الله سیدعلی خامنه ای در 6 تیر سال 1360 را برعهده گرفت. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
: «با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو روز عید قربان در راه خدا قربانی شد..» «وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم....» 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۹ زیبا خواهر سعید خواستگار داشت ولی به خاطر اسارت سعید تن به ازدواج نمی‌داد. عاقبت نامه‌ای‌ از طرف سعید به دستمان رسید که به زیبا توصیه کرده بود زندگی‌اش را به خاطر اسارت او خراب نکند. اگر طرف را دوست دارد با او ازدواج کند. روزی مردی نظامی ‌به منزلمان آمد و خودش را عصبانی نشان داد و گفت: «‌از طرف دولت آمدم.» روی اتیکت لباسش نوشته بود الیاسی. گفتم: «‌کارت شناسایی نشان بده.» ـ ندارم. ـ آقای محترم، شما که از طرف دولت اومدین باید اجازه‌نامۀ کتبی داشته باشین. ـ ندارم ولی می‌خوام خونه‌ات رو بگردم. گزارش دادن شوهرت اسلحه داره. اگه اسلحه داره لابد مأمور دولت بوده، به شما چه ربطی داره؟ با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچه‌ها‌ی سپاه را در آورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «‌اگه تو نظامی‌ هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی ‌که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ می‌زنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.» به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خنده‌اش گرفت و گفت: «‌بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!» در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه می‌کرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرش‌ها‌ چیده بودم تا آب‌ها‌ جمع شود. شُر شُر روی فرش‌ها‌ آب می‌چکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «‌بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.» پشیمان شد و رفت. از طرف حزب دموکرات آمده بود وضع ما را بررسی کند و ببیند چه امکاناتی داریم و آیا عکس مسئولین نظام را به دیوار خانه‌مان نصب کرده‌ایم یا اسلحه و وسایل دولتی در خانه‌مان پیدا می‌شود، وابسته به نظام هستیم یا نه. چون سعید در طول اسارت زیر بار نرفته بود که طرفدار نظام جمهوری اسلامی‌ بوده و با سپاه همکاری داشته است، دائم جاسوسان دور و برمان می‌پلکیدند. چند بار کمیته امداد خواسته بود خانه‌مان را تعمیر کند ولی نگذاشته بودم. چون می‌ترسیدم گزارش تعمیرات به دموکرات برسد و برای سعید گران تمام شود. بعد از رفتن الیاسی به سپاه زنگ زدم و گفتم: «‌شما مأمور فرستادین خونۀ ما.» گفتند: «‌شما که خودت یک پا چریکی. مگه نمی‌دونی ما هیچ‌ وقت مأمور تک‌نفره به خونه کسی نمی‌فرستیم، باید همان موقع جلوش رو می‌گرفتی و نمی‌ذاشتی بره.» گفتم: «می‌تونستم جلوش رو بگیرم و به غلط کردن بندازمش. چون اسلحه داشتم ولی ترسیدم برای سعید گران تموم بشه.» یک شب منزلمان را محاصره کرده بودند و می‌خواستند نابودمان کنند. اسلحه و نارنجک را برداشتم و بچه‌ها‌ را بردم زیرزمین و منتظرشان ماندم. منتظر شدم اگر وارد حیاط شدند با نارنجک دخلشان را بیاورم. ولی جرئت نکردند وارد خانه شوند. شب‌ها‌ بچه‌ها‌ را جمع می‌کردم و می‌بردم زیرزمین می‌خواباندم تا در امان باشیم. بچه‌ها‌ را توی مدرسه اذیت می‌کردند. سرکوفت می‌زدند و با گفتن جاش و بی‌پدر و مزدور به جانشان‌ می‌افتادند. دخترم توی مدرسه ابتدایی سرود «مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه، قصه بابا رو بگو دل تنگ تنگه» خوانده بود و همه را به گریه ‌اند‌اخته بود. همکلاسی دخترم وضع مالی مناسبی داشت. حمام و استخر و مبل و فرش و میز ناهارخوری و امکانات خیلی خوبی داشتند. هر وقت به خانۀ همکلاسی‌اش می‌رفت، پکر و سرخورده برمی‌گشت و حالش بد می‌شد. می‌گفت: «‌مادر چرا اونا وسایل قشنگ دارن و ما توی این خونۀ کوچک باید پیش موش‌ها‌ زندگی کنیم؟ چرا باید کاسه و طشت زیر چکه سقف بذاریم تا فرش‌ها‌مون خیس نشه؟» اسیر واقعی من و بچه‌ها‌یم بودیم. به نظرم سعید راحت بود و دردی جز دوری بچه‌ها‌ نداشت. توی کوچه جلو روی خودم به بچه‌ها‌یم تشر می‌زدند. همین که می‌رفتم توی جمع زنانه، صحبت‌ها‌یشان‌ را قطع می‌کردند و زیر لب می‌گفتند: «‌بازم این زن جاش اومد.» همیشه پشت سر خودم و شوهرم حرف می‌زدند. با اشاره و کنایه در مراسم ختم و عزا از من دوری می‌کردند. حتی نتوانستم به عروسی برادرم بروم. تا لباس تازه‌ای‌ می‌خریدم فوری انگ بی‌حیایی می‌زدند و می‌گفتند: «‌شوهرش اسیره، خودش عار و درد نداره و خوش می‌گذرانه.» می‌رفتم می‌گفتند: «‌شوهرش اسیره، آرایش می‌کنه و به خودش می‌رسه.» لباس سیاه می‌پوشیدم می‌گفتند: «‌لباس عزا پوشیده و اومده جشن عروسی.» ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
کلاسهای (فرهنگی_ هنری_ورزشی) ویژه خواهران مهلت ثبت نام ۱۰/ ۰۴/ ۱۴۰۰ پایگاه عقیله بنی هاشم علیهاالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز برابر است با : 🗓 7 تیر 1400ه.ش 🗓 17 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 28 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای برآورنده ی حاجت ها 🌷🕊زیارتنامه ی شهدا🕊🌷 💠 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷〰🇮🇷〰🌷 #شهداء شهداء#صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
اگر شما دلی را شکستید هرگز نمیتوانید جبران آن دل شکستگی رو بکنید ، حتی اگر همه‌ی دنیا را به او بدهید . 📚 بحارالأنوار ، جلد75‌ ، حدیث‌150
سالروز و ۷۲ تن از او در انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی به دست منافقین کوردل را گرامی باد . با ذکر
قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال ۱۳۶۶ ، به عنوان شهر غیرنظامی جهان ، چهار بار پیاپی در اوج جنگ تحمیلی عراق علیه ایران توسط رژیم بعثی مورد هدف قرار گرفت. بلافاصله بعد از بمباران ۱۱۰ نفر از مردم مظلوم و بی دفاع این شهرستان مرزی به رسیده و نفر از زنان، کودکان و مردان مظلوم این دیار ، دچار مصدومیت ناشی از گازهای و سمی شدند . اولین بود که بعد از جنگ جهانی اول و تصویب کنوانسیون های منع سلاح های مورد حمله قرار گرفت و به مراتب بدتر و فاجعه آمیزتر از بمباران شد . در این فاجعه انسانی نفر مصدوم شدند ولی آمار غیر رسمی با توجه به جمعیت ۱۳ هزار نفری ، ۱۰ هزار نفرمصدوم بود. مصدومانی که با گذشت سالها هنوز هم از عوارض این سمی رنج می برند. یک فاجعه ای جهانی که با سکوت مواجه شد. شادی روح و
نماینده مردم مشهد در مجلس چند خانــم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسنـد ،در تمام مدت سرش بالا نیامد، نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود... خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم: تـو انقدر سرت پایینہ نگاهم نمےندازی بہ طرف ڪہ داره حرف میزنه باهات، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبے و اثر حرفات ڪم شه... گفت : من نگاه نمےکنم تا خــــدا مرا نگاه کند ... با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شــهادت، بارانےست که بر همه یکسان مےبارد چطور بعضی ها گل مےکنند و بعضی چون خار... و نم نم باران اثری در آنها ندارد؟؟ خدایا! خارهای نفسم را تو حرَس کن درد جدا کردنشان را تحمل مےکنم سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و احترام ثبت نام دوره تابستانی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام برای پسران سوم تا هشتم از امروز تا ۴شنبه ۹ تیر ساعت ۱۸ الی ۲۰ هزینه ۱۰ هفته ۱۵۰ هزار تومان همراهی یکی از والدین مزید امتنان خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۰ دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست می‌پوشیدم. هرگز لباس تازه‌ای‌ نخریدم. هیچ وقت دلم نیامد نان سالم تکه کنم و بخورم. همیشه نان ریزه زیر دست بچه‌ها‌ را جمع می‌کردم و می‌خوردم و خدا را شکر می‌کردم. لباس‌ها‌ی نازدار را قرض می‌کردم و توی عروسی می‌پوشیدم تا طعنه نشنوم. مرد خانه بودم و کارهای اداری و پیگیری درس بچه‌ها‌ و خرید منزل و تعمیرات خانه و خرید نفت و تهیه آب به دوشم افتاده بود. اگر علی شهید نمی‌شد این‌قدر زجر نمی‌کشیدم. نمی‌دانم حال و روز حمیرا و افسانه چگونه بود. خدا بهشان کمک کند. هنوز سعید زنده بود این‌قدر زجر می‌کشیدم. آن‌ها که شوهرانشان‌ شهید شده بودند چگونه تحمل می‌کردند؟ کنار بچه‌ها‌یم دلتنگی‌ام را با آن‌ها‌ تقسیم می‌کردم ولی حمیرا که یادگارش را جا گذاشته و رفته بود، چگونه روزگار را سر می‌کرد؟ افسانه که فقط چند ملاقات دزدکی با علی داشت روح و روانش را با علی فرستاده بود. با اشک و حسرت می‌آمد و از کوچه ما گذر می‌کرد و چشم به پنجره می‌دوخت. آن‌قدر وضعیتم سخت و تأسف‌بار بود که دائم اشک می‌ریختم. مشکلات شیمیایی باعث شده بود اشک چشمم خشک شود و مجرای اشکم بسته شود. پشت چشمم آب جمع شده بود. پزشکان نمی‌توانستند علتش را تشخیص دهند. ‌بینی زهرا توی مدرسه شکسته بود و مجبور شدم ببرمش ارومیه و با هزینۀ کمیته امداد عملش کنم. چشم خودم را هم نشان دادم. گفتند باید عمل کنم. زهرا که خوب شد چشم خودم را هم عمل کردم. زهرا به مدرسه رفت و دو هفته بعد یکی از هم‌کلاسی‌ها‌یش مستقیم آمده بود توی صورتش و دماغ زهرا دوباره شکست. مجبور شدم برای بار دوم ببرم و با هزینه خودم عملش کنم. مینا کوچک بود و شیرخشک می‌خورد. هر وقت کاری داشتم پیرزن همسایه می‌آمد و از او نگهداری می‌کرد. رابطۀ خوبی با هم داشتند و مینا بی‌تابی نمی‌کرد. تابستان بود و آماده شدم به ملاقات سعید بروم. کمبود آب و بمباران صدام ‌در کردستان عراق با بمب‌گذاری ماشین‌ها‌ی عمومی ‌و مسافربری بیداد می‌کرد. جانمان را کف دست گرفتیم و به خطر انداختیم. پسرم رضا را هم همراهم بردم ولی نگذاشتند با سعید ملاقات کنیم. رضا از لای در وارد محوطه زندان شد و توانست پدرش را لحظه‌ای‌ ببیند. همین که پدرش را بغل کرده بود، نامردا سر رسیده و او را از بغل پدرش جدا کرده و نگذاشته بودند همدیگر را ببوسند. دست خالی برگشتیم و امکان ملاقات نیافتم. خاله غنچه و اقواممان در عراق هر ماه به ملاقاتش می‌رفتند و خبر سلامتی‌اش را برایمان می‌آوردند. توی عراق فامیل زیاد داشتیم و بهش سر می‌زدند. حضور فامیل‌ها‌ی مسلح در عراق باعث شده بود دموکرات بترسد و سعید را اعدام نکند. با هر ملاقاتی باید برای نیروهای دموکرات کفش و لباس و گیوه و صابون و مواد شوینده می‌فرستادیم تا ملاقات بدهند و سعید را اذیت نکنند. هر چه حقوق از سپاه و کمیته امداد می‌گرفتم پس‌انداز کرده و برای دموکرات خوراک و پوشاک می‌فرستادم تا به هوای کمک‌ها‌ سعید را اعدام نکنند. سپاه هم ایرادی نمی‌دید برای حفظ جان سعید رشوه بدهیم. هماهنگ می‌کردند لب مرز اجازه خروج وسایل را بدهند. دموکرات از من خواسته بود همکاری کنم و اسامی ‌بسیجیان و پیشمرگان مسلمان کرد را برایشان‌ بفرستم تا شوهرم را آزاد کنند. من هم اسامی ‌طرفداران خودشان را به عنوان طرفدار دولت نوشتم و داخل پاکت شیرینی گذاشتم و برایشان‌ فرستادم. تمام کارهایم را با اطلاعات چک می‌کردم و بعد اقدام می‌کردم. پیش‌بینی می‌کردیم در برابر خواسته‌ها‌ی آن‌ها چه اقداماتی انجام دهیم. یک بار گفته بودند برای حسن‌نیت بیست کیلو شیرینی خامه‌ای‌ خوشمزه برایشان بفرستم. با اطلاعات هماهنگ کردم و گفتند: «‌اشکالی نداره بفرست.» شیرینی را با ماشین همسایه‌مان که می‌خواست به عراق برود فرستادم. چون شیرینی‌ها‌ را صادقانه فرستاده و مسموم نکرده بودم، فهمیده بودند قصد ضربه زدن به آن‌ها‌ را ندارم. این اقدام امتیاز خوبی برای سعید محسوب می‌شد.هر روز خبر می‌رسید یکی از زندانیان اعدام شده، تا بفهمم سعید نبوده نصفه‌جان می‌شدم. اول گفتند باید پنج سال در زندان بماند. منتظر ماندیم تا پنج سالش تمام شود ولی بعد شایعه شد می‌خواهند اعدامش کنند. قاعده و قانونی نداشتند. هر کس برای خودش حکم می‌برید و اعدام می‌کرد. اگر با کسی در سردشت مشکل شخصی داشتیم فرصت را غنیمت شمرده و شکایتی به دموکرات می‌فرستاد و می‌خواست سعید را اعدام کنند. اختلافات شخصی را حزبی جلوه داده و کار زندانی را سخت‌تر می‌کردند. ادامه دارد.... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️آیا پزشک رهبر انقلاب در هنگام تزریق واکسن پلیور زمستانه به تن کرده بود؟ یکی به شبکه های معاندین بگه که این گان بیمارستانی هست !!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا