زیارت مخصوص روز نیمه رجب
زیارت امام حسین ع
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا آلَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا صَِفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا خِيَرَةَ اللهِ مِنْ خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا سادَةَ السّاداتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا لُيُوثَ الْغاباتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا سُفُنَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عِلْمِ الاَْنْبِياءِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوح نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اِسْماعيلَ ذَبيحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ مُحَمَّد الْمُصْطَفي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْري، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَهيدُ بْنَ الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قَتيلُ بْنَ الْقَتيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ اللهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ عَلي خَلْقِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَآتَيْتَ الزَّكـوةَ، وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنْ الْمُنْكَرِ، وَرُزِئْتَ بِوالِدَيْكَ، وَجاهَدْتَ عَدُوَّكَ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ تَسْمَعُ الْكَلامَ، وَتَرُدُّ الْجَوابَ، وَاَنَّكَ حَبيبُ اللهِ وَخَليلُهُ وَنَجيبُهُ، وَصَفِيُّهُ وَابْنُ صَفِيِّهِ، يا مَوْلايَ وَابْنَ مَوْلايَ، زُرْتُكَ مُشْتاقاً فَكُنْ لي شَفيعاً اِليَ اللهِ، يا سَيِّدي، وَاَسْتَشْفِعُ اِلَي اللهِ بِجَدِّكَ سَيِّدِ النَّبِيّينَ، وَبِابيكَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ، وَبِاُمِّكَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلا لَعَنَ اللهُ قاتِليكَ، وَلَعَنَ اللهُ ظالِميكَ، وَلَعَنَ اللهُ سالِبيكَ وَمُبْغِضيكَ، مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِنا مُحَمِّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدیه کنیم ثواب اعمال امروزمان را به مولا وصاحبمان #امام زمان" عج "
#شهداء و #اموات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام مصائب یعنی:
یعنی کوچه و بازار دیدن
امان از دل زینب(س)🏴
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | ذکر مصیبت حضرت زینب توسط سردار سلیمانی
➕ روضهخوانی رهبر انقلاب
🇮🇷 #ما_ملت_امام_حسینیم
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ دوم
#قسمت ۱۴
پدرم خطاب به پدر آقامصطفی گفت: «داییجان فعلاً ما تدارک یکدبندونی کوچیک رو دیدیم. شما کی قصد دارین عروسی بگیرین؟»
پدر آقامصطفی بشقاب خالی جلویش را سُراند آنطرفتر، لیوانی دوغ ریخت و چیزی نگفت. مادر آقامصطفی درحالیکه چند دانه برنج را از روی فرش جمع میکرد، گفت: «عموجان ما باید توی مشهد مجلس بگیریم. راه دوره. مهمونا سختشونه بیان زابل.»
پدرم به پشتی تکیه داد و گفت: «درسته عموجان. حرف شما صحیح. آقامصطفی خونه بگیره اسبابهاش رو بچینه. یکی دو روز قبل از مجلستون بیایید عروس رو با جهازش ببرید. منتها الان تاریخش رو تعیین کنین که ما هم بدونیم کی باید آماده باشیم.»
کسی چیزی نگفت. احساس میکردم جوّ سنگینی بر محیط حاکم است. اکثر صحبتها با نگاه و ایما و اشاره بود. از آن شور و نشاط و هیجانی که موقع عروسی خواهرهایم تجربه کرده بودم
بری نبود. پس از سکوتی طولانی مادر آقامصطفی گفت:« مصطفی باید بره سرکار یک پولی جمع کنه. زمان میبره.»
مادرم گفت: «ما برای شام سیصد چهارصدتا مهمون دعوت کردیم. همینطور که میدونید خانمها اینجا هستن و مردها خونه لیلاخانم.
بعد بلند شد و گفت: «دخترها بلند شین سفرۀ عقد رو بچینین. میوهها رو بشویین. سماورها رو آب کنین. پاشین که خیلی کار داریم.»
زابل رسم بود در جشنها ساز و دهل و سرنا بیاورند. رقص محلی و چوببازی اجرا کنن. مادرم به آقامصطفی گفت: «شما هم برید دنبال نوازنده!»
آقامصطفی خیلی جدی گفت: «هرگز! حرفش رو هم نزنین زنعمو!»
مادر و پدرم جا خوردند. برادرم بُراق شد. آقامصطفی محکم ادامه داد: «همهاش که رقص محلی نیست. دیدم دیگه، از اول که مراسم رقص شروع میشه خانمها یکییکی میان دورتادور مردها حلقهوار میایستن، نگاه میکنن، دست میزنن، آخرش مختلط میشه، مردها دست خانمهاشون رو میگیرن و با هم میرقصن. من خوشم نمیاد از این کارها. از نظر شرعی هم درست نیست. من هزینه کنم برای این کار؟»
آقام گفت: «اگه بحث هزینه است ما میدیم بابا!»
این بار آقامصطفی بُراق شد: «نه عموجان. این حرفا چیه؟ من دوست ندارم زندگیم با گناه شروع بشه. خواهش میکنم اصرار نکنین.»
اولین عروسیای بود که ساز و دهل نداشت. برای میهمانها عجیب بود. میگفتند: «چرا طبال نیاوردن؟ چرا مطرب ندارن؟ چرا پدر عروس کوتاه اومده؟»
برای مردم آنجا و برای خانوادهها انگار رکنی از ارکان پذیرایی کم بود.
از آرایشگاه که آمدم، مردها رفته بودند خانۀ لیلاخانم. مهمانها از راههای دور و نزدیک آمده بودند. خواهرزادهها و برادرزادههایم ضبط روشن کرده بودند و نوار ترانه گذاشته بودند.
نشستم سرسفرۀ عقد. عاقد آمد. فرستادند دنبال داماد. آقامصطفی گفته بود ضبط را خاموش کنند، خانمها حجابشان را رعایت کنند تا بیایم. ضبط را خاموش کردند اما بعضی از خانمها پایبند حجاب نبودند. از موقعی که اعلام کردند آقای داماد میخواهد
تا بیایم. ضبط را خاموش کردند اما بعضی از خانمها پایبند حجاب نبودند. از موقعی که اعلام کردند آقای داماد میخواهد بیاید تا موقعی که آمد، خیلی طول کشید. خواهر آقامصطفی در جواب عاقد که پرسید: «آقای داماد رفته بودی گل بچینی؟»
گفت:«برادرم نیم ساعته دم در ایستاده و یاالله یاالله میکنه تا خانمها چادر سرشون کنن. برای همین اومدنشون طول کشید.»
وقتی آمد سرش پایین بود. خیلی هم خجالت کشیده بود. بعد از جاریشدن خطبۀ عقد، مجلس زنانه را ترک کرد. تا آخر شب چند بار ضبط را خاموش کردم، ولی حریف بعضیها نشدم. بعد از شام همه رفتند. من نشسته بودم سر سفرۀ عقد و از توی آینه به شمعدانهای روشن نگاه میکردم که آقامصطفی آمد. بلند شدم. چادر سفیدم را کشیدم توی صورتم. آقامصطفی در را بست. چادرم را از پشت سرکشید و خوب نگاهم کرد. گفت: «برای این لحظه خیلی انتظار کشیدم.»
بعد جانماز را از روی طاقچه برداشت و ایستاد به نماز. بعد از نماز نشستیم کنار هم و عکس گرفتیم. احساس کردم آزرده است. پرسیدم: «کسی چیزی گفته؟»
گفت:« نه!»
گفتم: «پس چرا دلخوری؟»
گفت: «فکر نمیکردم مجلس من توأم با گناه باشه! زندگی مشترکمون با معصیت شروع بشه.»
متوجه منظورش شدم. گفتم: «من هم از آهنگ خوشم نمیاد، ولی چاره چی بود. یکتنه نمیشد با صد نفر جنگید.»
گفت: «توی دینمون به ازدواج کردن و به مراسم سادهگرفتن سفارش شده. به جای اینکه بخواهیم از برکات این عمل پسندیده استفاده کنیم حالا باید منتظر ضرر و زیانی باشیم که بابت این گناه گریبانگیرمون میشه.» شمعدانها را خاموش کردم و گفتم:«متأسفم!»
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 45
✅ واقعا هم این یه موضوع بسیار مهم هست.
👈🏼 خداوند متعال داره به طور مداوم ما رو امتحان میکنه
امتحان هم که به اندازه ظرفیت ماست. پس چرا بازم انقدر شکست میخوریم؟🤔
این موضوع چند تا علت داره:
💢 اولین و مهم ترین موضوع اینه که ما آدم ها معمولا "مراقبت دائمی" از خودمون نداریم. کلا آدم اگه میخواد توی امتحانات خودش پیروز بشه حتما باید به طور دائمی مراقب هوای نفسش باشه.
🔸 بله ممکنه آدم یه مدتی یه جلسه هیات بره یا یه چله بگیره یا راهیان نور بره و.... یه مقدار بیشتر مراقب خودش باشه ولی اگه این مراقبت دائمی نباشه دوباره سر جای اولش برمیگرده.
💢 اون چیزی که آدم رو زمین میزنه اطاعت از هوای نفسه. همین که آدم خودش رو رها کنه چه بخواد و چه نخواد مغلوب نفسش میشه.
✅ یه مدتی باید هر لحظه حواست به تک تک کارات باشه که آیا طبق حرف عقلت داری انجام میدی یا حرف هوای نفست.
این آغاز قدم زدن در راه بندگی حقیقی پروردگار هست...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_شصت_و_چهارم
گفتم: چون این عملیات خیلی سخت است و بعید میدانم موفق بشویم.
گفت : اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم.
گفتم : در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کاملا وضع فرق میکند و از همه سختتر است، موفق می شویم؟!
حسین خنده ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت : حسین پسر غلامحسین به تو می گوید که ما در این عملیات پیروزیم...
می دانستم که او بی حساب حرفی را نمیزند . حتما از طریقی چیزی که می گوید ایمان و اطمینان دارد.
گفتم : یعنی چه از کجا می گویی؟
گفت: بالاخره خبر دارم.
گفتم: خب از کجا خبر داری؟
گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم : کی به تو گفت؟
جواب داد: حضرت زینب.
دوباره سوال کردم.
با خنده جواب داد : تو چه کار داری ، فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم. هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد . نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد . اطمینان او برایم کافی بود . همان طور که گفتم همیشـه به حرفی که می زد، ایمان داشتم. وقتیکه عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید.
یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
💢راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی
💢منبع: کتاب "نخل سوخته" ویژه زندگی شهید حسین یوسف اللهی
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔰 اذڪار #ماه_رجب المرجب
💟در طول ماه رجب 100 مرتبه بگوید:
💠 «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
💟در طول ماه رجب هزار مرتبه:
💠 "لا إِلٰهَ إِلا اللهُ"
💟در طول ماه رجب روزانه هفتاد مرتبه بگوید:
💠"أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ"
💟در طول ماه رجب صد مرتبه ذڪر بگوید:
💠«أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ»
💟در طول ماه رجب:
💠«هزار یا صد مرتبه سوره «قل هو الله أحد» را بخواند»
💟روزانه 10 مرتبه بگوید:
💠«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
79.Naziat.42-46.mp3
2.55M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره- نازعات🌸
💐#آیات 42-46💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
#شهادت_یعنی؛
متفاوت به آخر برسیم وگرنه
مرگ پایان همه قصه هاست ....
#سلام✋
#صبحتان_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#دهم_اسفندماه
#سالروز_شهادت
🌷 طلبه شهیدمحمد جواد فهیمی 🌷
شهید محمد جواد فهیمی در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس نجف اشرف در خانواده ای روحانی و در محیطی مذهبی دیده به جهان گشود .
دوران کودکی و نوجوانی را در جوار ائمه معصومین علیه السلام سپری نمود تا اینکه در سال ۱۳۵۳ ایرانیان از کشور عراق اخراج شدند لذا خانواده شهید ساکن مشهد مقدس می شوند .
شهید محمد جواد در همان دوران وارد مبارزات سیاسی با رژیم منفور پهلوی می شود و چندین بار از دست مامورین رژیم ستم شاهی فرار می کند .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد حوزه علمیه و مدتی مشغول به کسب علم می گردد .
با شروع جنگ تحمیلی و احساس تکلیف لباس پاسداری بر تن می کند و در سمت پزشکیار پس از طی آموزشهای لازم راهی جبهه های حق علیه باطل می شود .
با توجه به توانمندی و هوش بالا شهید بعنوان سرپرست تیم پزشکیاران در جبهه انجام وظیفه می کند .
چندین مرحله حضور در جبهه در عملیات خیبر هم شرکت می کند که پس تلاش و مجاهدت و بی خوابی در روز سوم شروع عملیات در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۱۰ در جزیره مجنون بر اثر اصابت گلوله به زیر گلو در سن ۱۹ سالگی به فیض عظمای شهادت نائل میگردد .
بعلت آتش شدید دشمن و اعلام عقب نشینی نیروها با وجود تعداد زیادی مجروح امکان عقب بردن پیکر مطهر شهداء میسر نمی شود .
لذا پیکر پاک شهید محمد جواد نیز همچون دیگر شهداء در منطقه باقی می ماند . پس از جستجوهای متعدد و تفحص شهداء و گرفتن دی ان ای از خانواده های شهداء در سال ۱۳۹۷ به خانواده شهید اعلام می کنند که پیکر شهید شناسایی شده است و
بدین ترتیب پس از ۳۶ سال مفقودیت شهید در سال ۱۳۹۷ در گلزار شهدای قوچان بر روی دستان مردم شهید پرور تشیع و به خاک سپرده می شود .
🔰 خصوصیات بارز شهید ؛
۱. تبعیت از والدین و احترام گذاشتن به آنان
۲. عشق به اسلام و ولایت فقیه
۳.وقف زندگی در راه اعتلای اسلام و انقلاب
✅ پیام خانواده شهید به نسل امروز ؛
حفظ و حراست از آرمانهای امام و شهداء و اسلام عزیز و فاصله گرفتن از مادی گرای صِرف و رفاه زدگی .
#روحش شاد
#یادش گرامی
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات ⚘
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
عُق زدن، سرگیجه، به هم ریختن معده و ... واویلا.
⚡آن روز از خط آمده بودیم. حاجی نوروزی می خواست برایمان صحبت کند که:
"امشب چند تا نیرو لازم داریم تا بزنند به خط و یه تیربار دوشکای عراقی رو خفه کنند ..."
همۀ خواستۀ ما فقط یک چیز بود:
"دو سه ساعت وقت بدهید برویم یک دوش بگیریم و آب نمکها را از تن و لباسمان بشوریم تا مجددا راهی خط شویم."
یک کانتینر 12 متری با پنج دوش که جهاد سازندگی ساخته بود، حکم حمام سونا و جکوزی را برای 200 نفر داشتند که فقط تا ساعت 7 غروب فرصت داشتیم در صف بایستیم.
شسته و نشسته، خیس و خشک، لباسها را پوشیدیم و مجددا به خط بازگشتیم.
و یک شب، شد دوهفته حضور در خط و نبرد و جنگ و گاز و بمباران و شهادت دوستان.
👈این عکس زیبا را که برایم دنیایی از خاطره در خود دارد، دوست و همرزم عزیز ورامینی ام "مرتضی حاج محمدی" از ما انداخت.
خدا حفظش کند و همچنان با عزت و سلامت زندگی را ادامه دهد.
دلم برای بوی نان و خاک و خستگی آن روزها تنگ شده.
حمید داودآبادی
8 اسفند 1399
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خاطرات
💢خاکی بودن را دوست دارم
🔹️از راست:
شهید جمشید پیروز مفتخری، احمد یوسفی، حمید داودآبادی، شهید یوسف محمدی، جانباز حاج حسن نوروزیان
عملیات والفجر 8 – اردوگاه بهمنشیر آبادان
🔸️یکی دو ساعت بیشتر از بازگشتمان از خط نمی گذشت. اوایل اسفند 64 بود.
ده بیست روز، مدام در گرمای روز، تابش داغ آفتاب و شبهای سرد استخوان سوز، در حوضچه های آب نمک بندر فاو عراق.
🔸️جنگ و نبرد مداوم.
ما با آر.پی.جی، و
دشمن با تانک و هواپیما و هلی کوپتر و بمب شیمیایی و ...
⚡بیست روز آب برای خوردن گیرت نیاید، طهارت نگیری، دست و صورتت را از خون و لجن و آب نمک سوزنده نشوری.
⚡لباس نظامی و روی آن بادگیر پلاستیکی مثلا برای مقابله با گاز شیمیایی تنت باشد.
آفتاب که می تابید، آب نمکها روی تنت خشکی می زد، به عمق وجودت نفوذ می کرد و می سوزاند.
⚡غذا؟
چلوکباب سلطانی.
نه، پیتزا پپرونی.
نه، همبرگر داغ مک دونالد.
با نوشابه پپسی اصل آمریکایی!
🔹️اگر نان و شاید تکه ای کالباس مارتادولا و گوجه فرنگی لهیده را که مال هفته پیش بود گیر می آوردی، آنقدر کم می خوردی که برای قضاء حاجت مجبور نشوی وسط بارش توپ و خمپاره و آتش، در بیابانی که مثل کف دست صاف بود و از چند کیلومتری نشستنت پیدا، مجبور نشوی ...
🔸️در میان دریاچه نمک، در همسایگی رود خروشان اروند، برای آن که آب خوردن به خط برسد، در کارخانه های کشور، آب را در کیسه های مشمایی پر می کردند (مثل شیر و دوغ های کیسه ای امروز).
آنها را داخل قایق که می ریختند، لای بنزین های کف قایق می افتاد.
وقتی دندان می زدی که سوراخشان کنی و گرم و داغ بنوشی، بنزین تا ته حلقت می رفت.
#طنز_جبهه
#بسیجی_لبخند_بزن 😊
#آشنا_در_آمديم
يك روز سيدحسن حسيني از بچههاي گردان رفته بود ته درهاي براي ما يخ بياورد. موقع برگشتن پيش پاي او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبري از سيد نبود، بغض گلوي ما را گرفت. بدون شك شهيد شده بود. آماده ميشديم برويم پايين كه حسن بلند شد. سر و پا و لباسهايش را تكاند، پرسيديم: «حسن چه شد؟» گفت: «آشنا در آمديم، پسرخالهي زن عموي باجناق خواهرزادهي نانواي محلمان بود. خيلي شرمنده شد، فكر نميكرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بيايم. هرطور بود مرا نگه ميداشت!»
😊😊
#سلامتی رزمندگان اسلام #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتوگوی متفاوت با مادر شهید خرازی
▪️پشت تلفن گفتم حسین مامان دست داری!؟
#شهید_خرازی
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷