#قسمت_آخر
#خلبان_جوان و #دلیر ایرانزمین ، پیشتر تلمبهخانهها و نیروگاههای #برق عراق را از #کار انداخته بود و طرحهای #عملیاتی وی موجب گشت تا #صادرات 350 میلیون تنی #نفت عراق به صفر برسد ، از این رو دشمن بعثی #کینه عمیقی از او در سینه داشت.
به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر #خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با #اسرا، به #فجیع_ترین و #بیرحمانه_ترین وضع به #شهادت رسید.
این #خلبان_سرافراز را #میان دو ماشین بستند و با حرکت دو ماشین برخلاف جهت در واقع او را #دو_تکه کردند ، به طوری که نیمی از #پیکر_مطهرش در قبرستان محافظیه #نینوا و نیمی در قبرستان #زبیر موصل عراق مدفون شد .!!
سرانجام در سال 81 پس از 22 سال باقی مانده #پیکر_سرباز_وطن، به مام میهن بازگشت و در #بهشت_زهرا_س تهران و در کنار دیگر همرزمان #شهیدش آرام گرفت .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات #صلوات⚘
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_دوازدهم
#قسمت_آخر
عکس شهید سید جواد حسنزاده را نشان دادم و گفتم: «پدر ایشون توی جنگ با صدام شهید شدن. دو تا دختر دارن. دختر دومشون سه ماه پس از شهادت سید جواد به دنیا آمد. بعد از تولد دخترشون یک روز من به دیدنشون رفتم خانمشون گفتن دیروز که داشتم زهراسادات رو شیر میدادم از خستگی خوابم بُرد، تو خواب سید جواد بهم گفت که این روزها، دستتنها با بچۀ کوچیک خیلی اذیت میشی، قراره فردا برات مهمون بیاد، برای مهمونهات از آشپزخونۀ سر کوچه غذا بگیر! شب که از خونهشون برگشتم اومدم توی همین اتاق مقابل عکسشون ایستادم و گفتم شهدایی که عکسشون توی این اتاق هست کثراً به خوابم اومدن ولی شما با اینکه من زیاد خونهتون اومدم اصلاً به خوابم نیومدین. چند روز بعد، خانمشون اومدن خونۀ ما و گفتن جواد دیشب به خوابم اومد و گفت بیا با هم بریم خونۀ شهیدعارفی. بعد با جواد اومدیم خونهتون و دیدیم از توی این اتاق یک نور سبز به بیرون میتابه.»
آقا با لبخند سر تکان دادند.
پدرشوهرم گفت: «مصطفی خیلی ولایتمدار و عاشق شما بود.»
آقا فرمودند: «انشاءالله اون دنیا هم هوای ما رو داشته باشن.»
وقتی از اتاق آمدند بیرون، به محافظشان گفتم: «من هم برای توی سجادهام یک انگشتر میخوام، ولی روم نمیشه بگم.»
محافظشون راه را باز کردند و گفتند: «آقا همسر شهید یک درخواستی دارن.»
من پشت سرشان داشتم از اتاق بیرون میآمدم. آقا سمت من چرخیدند.
گفتم: «شرمنده یک انگشتر برای تبرک میخوام.»
ایشان با نگاهی از سر مهر فرمودند: «به شما میخواهم انگشتر مخصوص بدهم.»
و از داخل جیبشان یک انگشتر زیبای شرفالشمس را که سورۀ توحید روی آن حک شده بود، بیرون آوردند و سمت من گرفتند و گفتند: «روی این انگشتر دعا خواندم. مخصوص خودم است، تقدیم به شما!»
آن لحظه انگار تمام دنیا را به من دادند. احساسی که در آن لحظه داشتم وصفش در قالب کلمات قابل بیان نیست.
مقام معظم رهبری رفتند داخل هال و ما دایرهوار دور ایشان ایستادیم. ابتدا به من، مادر و مادربزرگ آقامصطفی نفری یک قرآن هدیه دادند، بعد ساراخانم جلو رفت و گفت: «یک یادگاری برای تبرک میخوام.»
آقا فرمودند: «چی میخواین؟»
ساراخانم گفت: «هر چی صلاح بدونین!»
آقا یک چفیه و یک قرآن به او تقدیم کردند.
ساراخانم گفت: «یک انگشتر هم برای همسرم میخوام.»
آقا یک انگشتر هم به ایشان هدیه دادند. لیلاخانم خواهر بزرگ آقامصطفی هم انگشتر خواستند که تقدیم شد.
#پایان
نثار ارواح طیبه #شهداء #امام شهداء و#اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷▪️🌷▪️🇮🇷▪️🌷▪️🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_آخر
💠خطاب به علما و مراجع معظم
سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکیها هستند خصوصا مراجع عظام تقلید .
سربازتان از یک برج دیده بانی ، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن که شما در حوزه ها استخوان خرد کرده اید وزحمت کشیده اید، از بین می رود. این دوره با همه ی دوره ها متفاوت است. این بار اگر مسلط شدند چیزی از اسلام باقی نمی ماند. راه صحیح، حمایت بدون هرگونه ملاحظه از انقلاب ،جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه ی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولایت فقیه است. من با عقل ناقص خود می دیدم برخی خناسان سـعی داشتند و دارند که مراجع و علمای مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها وولایت فقیه میراث امام خمینی ( ره) هستند و می بایست مورد حمایت جدی قرارگیرند. من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت هایتان با ایشان می بایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیرقابل برگشت خواهد بود. دست مبارکتان را می بوسم و عذر خواهی می کنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابی های حضوری محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد.
سربازتان و دست بوستان
از همه طلب عفو دارم از همسایگانم و دوستانم و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم. از رزمندگان لشکر ثارالله و نیروی باعظمت قدس که خار چشم دشمن و سد راه او است، از کسانی که برادرانه به من کمک کردند.
طلب بخشش و عفو دارم؛ خصوصا نمی توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ی ایشان و همه ی برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی می کنم.
البته همه ی برادران نیروی قدس به من محبت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم سردار قاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.
#قاسم_سلیمانی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#قسمت_آخر
وقتی #حسین چشمانش را #باز کرد همه چیز #تیره_و_تار بود.
به زحمت می دید که سربازان #مسلح عراقی به صورت #نیم_دایره او را #محاصره کرده اند.
دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که #اسلحه ندارد و #تسلیم است.
ستوانی به او نزدیک شد و #دستش را گرفت و کمک کرد تا #چتر_و_جی_سوت را از خودش #جدا کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند).
دود #غلیظی همراه #شعله از پشت تپه #هوا بلند بود و #لاشه_هواپیما دقیقاً روی #هدف افتاده بود و با #بنزین زیادی که داشت #منطقه_وسیعی را به #آتش کشیده بود.
این #تجهیزات عراقی ها بود که در #آتش_خاکستر می شد.
#لشکری با نگاه به این صحنه #لبخند رضایتی به #لب آورد و به #آسمان خیره شد. گویی از #خدای خود برای این #پیروزی تشکر می کرد.
#عراقی_ها اولین #اسیرشان را گرفته بودند و با #تیراندازی هوایی و #هلهله ابراز شادی می کردند.
سربازان #عراقی چشمان #حسین را بسته و سوار خودروی نظامی کردند.
کم کم #بدنش_سرد می شد و درد ناشی از پریدن از #هواپیما آشکار می شد.
بند چتر در حال #بیهوشی پوست گردن او را کنده بود.
باز #بیهوش شد.
وقتی #چشم باز کرد، یک دکتر #عراقی را در بیمارستان دید .
به #انگلیسی به او می گوید: تو سالم هستی، ما با #اشعه_ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط #کوفتگی دارید که آن هم خوب می شود.
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
#پسرک_فلافل_فروش |
#قسمت_آخر
#وصیتنامه
هادی با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشت اما فقط یک هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصیتنامه خود را اینگونه نگاشت: اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می کنم که من را در ایران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن
کنند.
دوست دارم نزدیک امام باشم و همه
مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا (س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا (س) بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یا حسین (ع) بگویید و برای من
مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که میخواستم رسیدم. برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس بگیرید و گریه کنید. من را) رو به قبله صحيح دفن کنید... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبریک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقير المذنب و یا مثل این پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که
خارج از کشورم زندگی می کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سرولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_آخر
نیمهشب است. #ابراهیم، در آشپزخانه را قفل کرده تا سرلشکر سرزده وارد نشود.
او اجاق را روشن کرده و سحری را بار گذاشته است.
سربازهای آشپز از ترس به آسایشگاهها رفتهاند. فقط یونس مانده است. او هم هنوز از کارهای #ابراهیم سر درنیاورده است.
یونس به #ابراهیم قول داده هر کاری که میگوید، بدون چون و چرا انجام دهد.
#ابراهیم به او گفته کف آشپزخانه را روغنمالی کند و بعد روی روغنها کف صابون بریزد.
او همه کارها را کرده و حالا منتظر دستور بعدی #ابراهیم است.
#ابراهیم درحالیکه شعله اجاق را زیاد میکند، میگوید: «حالا برو قفل درِ آشپزخانه را بازکن. فقط مواظب باش سر نخوری. کف آشپزخانه طوری شده که اگر زنجیر چرخ هم به کفشهایت ببندی، بازهم سر میخوری! خیلی مواظب باش.»
یونس بااحتیاط بهطرف در میرود و قفل آن را باز میکند.
#ابراهیم درحالیکه #وضو میگیرد، میگوید: «حالا کف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده.
اگر همآواز بلدی، بهتر است بزنی زیر آواز. اینطوری خیالشان راحت است که ما مشغول کار خودمان هستیم.»
یونس با ترس و دلشوره میگوید: «منظورت از این حرفها چیست؟ واضحتر حرف بزن، ما هم بفهمیم.»
الان نمیتوانم واضحتر حرف بزنم. فقط اگر شما دوست دارید کمکم کنید، بروید به همه بگویید که #ابراهیم_همت امشب هم سحری درست میکند...
#منوچهر_مدق
#به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#قسمت_آخر
گفتم «راحت شدی. حالا آرام بخواب.» چشمهایش را بستم و بوسیدم. مهرها را گذاشتم و کفن را بستم. دم قبر هم نمی توانستم نزدیک بروم. سفارش کردم توی قبر را ببینند، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشد. بعد از مراسم، خلوت که شد رفتم جلو. گلها را زدم کنار و خوابیدم روی قبرش. همان آرامشی را که منوچهر میداد، خاکش داشت. بعد از چند روز بی خوابی، دو ساعت همان جا خوابم برد. تا چهلم، هر روز میرفتم سر خاک. سنگ قبر را کهانداختند، دیگر فاصله را حس کردم. رفت کنار پنجره. عکس منوچهر را روی حجله دید. تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چقدر منتظر چنین روزی بود. اما حالا نه. گفت «یادت باشد تنها رفتی. ویزا آماده شده. امروز باید با هم میرفتیم...» گریه امانش نداد. دلش میخواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند. این چندروزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلوش. دوید بالای پشت بام. نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد. آن قدر که سبک شد.میرفتیم.» گریه امانش نداد. دلش میخواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند. این چندروزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلوش. دوید بالای پشت بام. نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد. آن قدر که سبک شد. تا چهلم نمی فهمیدم چه بر سرم آمده. انگار توی خلاء بودم. نه کسی را می دیدم، نه چیزی میشنیدم. روزهای سخت تر بعد از آن بود. نه بهشت زهرا و نه خوابها تسلایم نمی دهد.