🌷بنام خداوند زنده كننده
🌸روح و دل و جان
🌷خداوند جمیل و جمال
🌸خداوند بینهايت بخشنده مهربان
🌷با توکل باسم اعظمت
🌸آغاز میکنیم روزمان را
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
🌷الــهـــی بــه امــیــد تـــو
💚اللهم عجل لولیڪ الفرج
🤍سلام امام زمانم
💚بیا ڪه بی تو
🤍نه سحـر را طاقتی است
💚و نه صبـح را صداقتی
🤍ڪه سحـر به شبنم
💚لطف تو بیدار میشود
🤍وصبح به سلام تو
💚ازجا برمیخیزد
💚صبح جمعه شما مهدوی
نیایش صبحگاهی🌺🌿🌺
🌺خدای مهربانم
نورت را در وجودمان متجلی کن که
سخت محتاج آنیم ...
🌺خدایا
برکت نگاهت را در نگاهمان بریز تا هر
کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر ...
🌺خدایا
میدانی که خسته ایم از خودمان از
روزمرگی ها از نفرتها از جدایی ها از
من بودن ها و ما نشدن هایمان ...
🌺خدایا
دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید
دستی را بگیریم ....
🌺خدایا
نگاه مهربانت را از ما دریغ مکن تا
یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی
باشیم از سر مهر و عشق به انسانها ..
🌺آمیـن
🌷ای نور خداوند مبین در ظلمات
🌸وی آن که توئی آل علی را جلوات
🌷گفتم به دلم چه هدیه داری امروز
🌸گفتا به گُل چهرۀ مهدی صلوات
🌸اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
🌷وَالُ مٌحُمٌدِ
🌸وعجل فرجهم
🌷در پناه امام زمان عجل الله
🌸روز و روزگارتون پر برکت
🌸ســـــلام
💗صبح آدینه تون بخیر
🌸صبحتون پُر از عطر خدا
💗روزتـون
🌸معطر به بوی مهربانی
✨الهی
💗دلتـون شـاد
🌸لبتـون خندان و
💗قلبتون مملو از آرامش باشه
💠 داستان کوتاه و پند آموز
▫️کیف مدرسهای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپهای هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.
▫️دو روز بعد، برای تحویل کیفها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!
▫️از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما میخونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید.
▫️گفت: این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!
بعد هم دسته قبضهاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی تهفیشِ قبضها نوشته شده بود: میهمان امام زمان!
▫️گفت: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبضها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
▫️اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر میکردم.
▫️به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته!
❤🍃
دمت گرم که واسه ساختن زندگیت داری میجنگی و منتظر نیستی یکی دیگه بیاد زندگیت رو بسازه!
دمت گرم وسط این همه بی تعهدی بازم عاشق میشی،بازم اعتماد می کنی!
دمت گرم با اینکه بهت می گن: تهش که چی، اینجا هیچ کاری بدرد نمیخوره، اما تو بازم با ذوق هدف میسازی!
دمت گرم اگر شرایط خانوادگیت با بقیه فرق داره و راحت نیست اما با رفتارت نشون دادی کی بیشتر دلسوز بابا مامانه!
دمت گرم با اینکه خیلیا چشم دیدنت رو ندارن توی جامعه، اما بازم با قدرت داری حقت رو می گیری!
من ازت تشکر میکنم! من بهت افتخار میکنم..
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
👈 اتفاقات بسیار مهم و تاثیر گذاری در راه است
از امروز خواندن سوره فتح و نصر رو مجدد شروع کنید؛ و در جنگ با سپاه جنی و انسی دشمن صهیونیستی کودک کش؛ و این سگ هارِ شیطان سهیم باشید.
تاثیر دعای مردم رو فقط باید از زبان فرماندهان میدانی سپاه و ارتش قهرمان شنید.
فقط خدا میداند که این دعاهای شما چه بر سر دشمن آورده و چقدر در جنگ با سپاه اسلام سردرگم شده اند.
ان شا الله در اولین فرصت مطالب خاصی رو از تاثیرات دعای شما مردم عزیز در وعده صادق یک و دو؛ و پدافند مقتدرانه ارتش قهرمان و غیور مردان سپاه در بی تاثیر کردن و ناکام گذاشتن حمله چند روز قبل اسرائیل و آمریکا به کشور عزیزمان عرض خواهم کرد.
وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
راه فرج و گشایش و نزول ملائک و امداد الهی؛ اتصال ما به خدا و تقوی الهی است.
گرچه راه جهاد نظامی هنوز برای ما باز نشده است؛ اما شما می توانید همراه تک تک مجاهدان و فرماندهان میدانی؛ در این جهاد شریک باشید.
برای به هدف نشستن تک تک گلوله ها و موشک های مجاهدان دعا کنید.
یک سرباز کوچک (راوی مستند شنود)
👈 نشر حداکثری
#للّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده عصر بیان فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓ســـلام
🌸صبح آدینه تون گلبارون
💓جمعه تون شاد و عالی
🌸امـروزتون
💓خوش و خرم
🌸روزتون قشنگ
💓دلاتون مملو از عشق
🌸احوالتون آرام
💓لبتون خندون
🌸و هزارآرزوۍ زیبا
💓براتون از خداوند خواستارم
【 تـوسـل روز جمـعـه 】
💦بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ💦
🍃🌸یا وَصِىَّ الْحَسَـنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ
اَیُّهَـا الْقائِـمُ الْمُنْتَظَـرُ الْمَهْـدِىُّ
یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
°•🌱
#تصویر_صفحه_292
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
با قرآن📖 فاصله نداشته باشیم !
گاهی اسیر توهم هستیم . گاهی با خیالات خود زندگی میکنیم و نمیتوانیم با قرآن ارتباط ایجاد کنیم . این مشکل قابل رفع است با کثرت تلاوت ، توجه بیشتر و اجرای مقدماتی که دارد .
گاهی که باید مطالعه کرد ، مطالعه کنیم .
گاهی که باید ترجمه اش را خواند ، بخوانیم
گاهی که باید تفسیر خواند ، بخوانیم
و با این کتاب الهی آشنا شویم .📖
در قیامت این ها دستگیر ما هستند دست ما را میگیرند و رشد میدهند .
✅ پس با قرآن فاصله نداشته باشیم .
حاج شیخ جعفر ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🧡✍|••
*یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
روزها از پےِ هم میگذرند
و گناهانِ بےشمارِ ما
نه تنها قلبتان را آزرده
کہ در قرنطینہ تنهایے اسیرتان ڪرده استـ .
روزها از پےِ هم میگذرند
و ما براے ظهورتان کارے نڪرده ایم .
روزها از پےِ هم میگذرند
تنهایے پشتِ تنهایے
و درد روے درد انبار میشود
و تنها یڪ خبر
حالِ تمـامِ عالم را خوب میکند
خبرِ آمدنِ شما ...
یامهدے
مرادردیستدورازتوکهنزدتوستدرمانش
مولاےمهربانم
در افق آرزوهایم تنها
♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ♡رامےبینم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو...
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) میخوانیم.
السلام علیک یا صاحب الزمان عج.
😔شرمنده ام...
چشمانت راببند وپرونده سیاهم را خط بزن.به خطاهایم نگاه نکن؛
هرچه هستم قبول...اما تمام دلخوشیم این است...که دردلم سراسر عشق ولایت است.
خداکند امشب پای پرونده تک تکمان مولا بنویسد.ملاحظه شد.به کوری چشم دشمنان؛ مولایش اورا قبولِ کرد...
رفتم محمود جلوم ایستاد داد زدم با نفیسه چکار کردی ضربه ای که ۱۶ سال پیش خورده بودم الان هویدا میکرد .....
محمود گیچ گفت نفیسه!!؟؟
زدم کنار رفتم بیرون دختر بچه نبود ولی چشم مونده به کلید روشن آسانسور که طبقه زرین نشون میداد
محمود برگشت کنارم تو چته زن ....
توهم دیوانه ای ....
رفت جلو آسانسور ایستاد به این مرد نگاه کردم محمود برگشت بهم چشمکی زد به معنی چته ....
این مرد به ظاهر مهربون با روابط عمومی بالا همه رو به خودش جذب میکرد حالا که موهاش و ريشش داشت به سفیدی میزد بیشتر جذابترش میکرد رفتم کنارش ایستادم آسانسور آومد باهم رفتیم خونه زرین
زری بی حال بود رفتم کنارش نشستم گفتم راحت باش
ذهنم درگیر بود حرفی نمیزدم
محمود تا زرین رو دید شروع کرد به لوس شدن
آخ مامانی الهییی قربونت بشم خوبی تو گونه اشو بوسید
چشمای زرین بسته شد براش بالش آوردم زرین خوابید بود
محمود گفت مامان بخاطر قرص های که میخوره زود میخوابه تا صبح خوابه تو میتونی بری ...
گفتم من میتونم برم!!چرا برم
چی شده نفیسه با زیاد شدن سنت عقلت هم از کار افتاده ؟
به چیزی که فکر میکردم میترسیدم به زبون بیارم برای اطمینانم باید میرفتم با اون دختر بچه حرف میزدم ..وقتی به این موضوع فکر کردم یه چیزی تو ذهنم گفت عین گیتی که با تو سعی میکرد حرف بزنه ....
یعنی ممکنه گیتی چیزی بدونه
رو به محمود گفتم تو برو ..من پیش مامان زری میمونم ...
محمود گفت باهم بریم مامان میخوابه
بلند شدم همراه محمود برگشتم خونه همین که درباز کرد گفت اگه این فرناز اینجا بود الان قیمه بادمجون آماده بود
گفتم منم بلدم فردا نهار میپزم حتی خوشمزه تر
محمود گفت نه بابا این زنیکه دست پخت خوبی داره غذاهاش خوشمزه میشه
فقط به محمود نگاه کردم تو نبود فرناز ، بهش میگفت زنیکه ...
یعنی دوستش نداره
برگشتم با محبت نگاهش کردم گفتم محمود یه سوال بپرسم بدون منتظر موندن گفتم اگه من طلاق بگیرم میری با بهترین دوست من یعنی فرناز ازدواج میکنی برای لج درآوری....
محمود خیلی جدی گفت نه چرا اون پیر زن بگیرم بعد با لذت گفت میرم یه دوازده ساله رو میگیرم
زدم به خنده و شوخی گفتم نامرد حداقل بگو خدا نکنه
محمود گفت خب خدا نکنه تو پرسیدی جواب دادم ....
شام آماده کردم شام خوردیم من رفتم دوش بگیرم برگشتم دیدم محمود با گوشیش مشغول کنارش نشستم دستشو انداخت دو گردنم منو نزدیک خودش کرد به گوشیش نگاه کردم
یه دختر بچه بود دامن کوتاه پوشیده بود داشت دابسمش انجام میداد عشوه میریخت و میرق..صید با لبخند گفتم ای جان چه بامزه اس این بچه
محمود با چشمای سرخ شده اش کلیپ رم ذوم کرد به رون های دختر بچه با حالت صدای حش.......ی گفت جووون ببین چه نرم ...
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
چند ثانیه بعد انگار که فهمیده باشه چه سوتی داده گفت آدم دلش میخاد گازش بگیره نگاه کن توروخدا چه تپله
سرمو تکون دادم محمود گفت نفیسه ما چرا بچه دار نشدیم تو پیشگیری میکنی
گفتم خب اره من نمیخام فعلا بچه دار بشم واقعیت این بود که باردار نمیشدم اگه مشکل از محمود بود پس بچه های گیتی چی
اگه مشکل من بود چرا دکترم چیزی متوجه نمیشد ....
محمود گفت دیگه پیشگیری نکن دیگه وقتشه ...
نمیدونستم چی بگم یه باشه الکی گفتم
محمود به پهلو شد چند دقیقه بعد صدای نفس های مرتبش خبر از خوابش میداد
گوشیمو برداشتم همینجوری تو گوشی میگشتم نا جریان آتنا اصلانی رو یکی از گروه های تلگرامی دیدم
از خوندنش دیونه شدم مگه ممکن بود
به محمود نگاه کردم خاطراتم جلو چشمم بود من نفیسه دختر ۷ ساله بودم چی حسی داشتم اولش با شکلات خام شدم بعد با وعده خرید عروسک .....و بعد ....بعد چی
بعد زندگی ماهلین بود من دلم میخاست پدری مثل محمود داشتم مادری مثل گیتی تو عالم بچگی محمود بهم گفت عروسم بشو من خودمو عروس محمود میدونستم کدوم دختر بچه ای از پوشیدن لباس عروس ذوق نکرده
تموم دوران بچگیم به داشتن محمود فکر کردم یعنی ممکن بود محمود بجز من با کودک دیگه ای باشه یعنی واقعا ممکن بود؟؟
کلافه سرمو گذاشتم رو بالش کاش حداقل بچه دار میشدم تک و تنها نمی موندم
...
هر روز بعد رفتن محمود میرفتم خونه زرین .
فرناز چندبار باهام تماس گرفت ولی جواب ندادم آخرین بار برام نوشت خودت خواستی ....
منو تهدید میکرد نخواستم به زرین بگم نگران بشه سعی کردم خودم حلش کنم اون روز با کمک زرین دلمه پختیم زرین یه بشقاب پر کرد گفت نفیسه این بشقاب ببر به همسایه بغلی چشمی گفتم لباسمو پوشیدم رفتم دم در همسایه بغلی در زدم کمی بعد یه خانوم مسن در باز کرد بشقاب گرفتم سمتش گفتم بفرما
همسایه یه نگاهی بهم انداخت گفت مرسی تازه اومدین
گفتم نه عروس زرین خانوم هستم با مهربونی دعوتم کرد منم رفتم داخل تا بشقاب خالی کنه همین که نشسته بودم همون دختر بچه اون روزی رو دیدم بهم سلام دادم گفتم خوبی عزیزم
کنارم نشست تشکر کرد گفتم اسمت چیه گلم
لبخند شیرینی زد گفت اسمم اطلسی...
منم تکرار کردم گفتم اطلس.....
اون خانوم اومد گفتم نوه تون هستن
خانومه گفت بله پدرش زندانه ابد خورده مادرش هم طلاق گرفت رفت دنبال زندگیش .....
به دختر بچه نگاه کردم سرش پایین بود بلند شدم بشقاب برداشتم رفتم ولی ذهنم موند پیش دختر بچه ای که خودش رو اطلسی معرفی کرده بود نمیدونم واقعا اسمش اطلسی بود یا نه
از مادربزرگش هم اسمشو نپرسیدم
اطلسی هم مثل من کمبود داشت ....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو رویایش را بباف
اتفاقش خود به خود می اُفتد!…💜
شبتون خوش 💫
🌸خـدایـا
💫صبحمان را با توکل
🌸به اسم اعظمت آغاز میکنیم
💫بسـم الله الرّحمن الرّحیم
🌸و دریچه قلبمان را
💫خالصانه بسوی تو میگشائیم
🌸تا نسیم رحمتت به آن بوزد
💫و نوری از محبت و عشق تو
🌸به قلبمان ببارد
🌸الهـی بـه امیـد تـو🌸